سه‌شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۶

یادی از هنرمند فقید استاد منوچهر طاهر زاده

یادی از هنرمند فقید استاد منوچهر طاهر زاده।هزارو سیصد و سی و یک خورشیدیهزار و سیصد و هشتاد و دو خورشیدی। صداي عابر خسته كه با آواز و فغانش قصه بي برگي پاييزهاي عريان را در خزاني سرشار از سكوت فرياد مي كشيد خاموش شد و در تن كوچه هاي تشنه باران پيچيد تا از آلودگي دنيا و زنجير تن رهايي يابد و در آن طرف تر به دريايي بپيوندد كه دلش با آن آشنا بود و طنين اش نيز در صدايش موج مي زد.«منوچهر طاهرزاده» عابر خسته و نالان قرن بي باور، شهر بي لبخند و پشت هيچستان مانده نفرت و نفرين بود؛ شهري كه نه نشاني از مهرباني ها در خود داشت و نه كلامي از هم زباني ها؛ شايد به همين خاطر بود كه اين عابر خسته خيلي زود از اين هيچستان رخت بربست و سرمست از تپش، سرشار از سرور با توفاني از شهود و جاني سراسر شور به سمت وادي عشق و شهر حضور كوچيد.آري، او با دلي مردابي و روحي خسته تر و آشفته تر از گرداب از هجوم تيرگي هاي قاب يأس گريخت تا ترانه رهايي را در طلوعي كه شب از دريچه هاي آن رخت بربسته بود سر دهد. «طاهرزاده» پيش از آنكه سفر ابدي اش را آغاز كند همه دردها، دغدغه ها و رنج هايش را با انتخابي كه در اشعار آهنگ هايش داشت _ با صدايي پرطنين، رسا، پرشور و تاثيرگذار فرياد كشيد.هنر «طاهرزاده» زاييده درد و اندوه بود و از اين رو حرص دنيا و حسرت سود را در آن راهي نبود. به همين خاطر در اين زمان حياتش گوشه اي خلوت گزيد تا از گزند تن هاي بلاخيز نجات يابد. او اين سكوت تلخ را از آنجا برگزيد كه همواره نقشي زيبا و رويايي چون بهشت را در ذهنيت ناب پسند و آرماني اش متصور شده بود كه هيچ گاه آن را در واقعيت تلخ زندگي نيافت. در واقع اين نااميدي و يأس را در طعم تلخ گريه اي كه در صدايش نشسته و بغض خيس فريادي كه در گلويش شكسته مي توان دريافت. با اينكه لحظه هاي رفتن و در خود شكستن با دنيايي از غم و فرياد بر روي لب هايي كه توان گفتن را در خود نداشتند برايش بسيار سخت و جانكاه بود اما از آن رو كه نمي خواست پاي عبورش زنجيري اين زمين خاكي و پست باشد، هجرتش را چاره آخرين و فرصت بيداري دانست و رفت. او در يكي از آهنگ هايش هم مي خواند كه اينجا ماندن برايم عذاب است و به همين خاطر بود كه دل به جست وجوي آيت نوري در دل شب هاي سياه و آكنده از تباهي سپرد تا شايد سپيده دمي در آن طرف ديگر شهر بيابد. او دلش هواي معشوقي ازلي، ابدي و آرماني را داشت كه همه ما در فراق آن حيرانيم و صداي زنگ آن در گوشش پيچيده بود و نيك مي دانست اگر نگاهي كه بهترين چيز رسيدن به آن است چنان خورشيدي گرمابخش بر دلش نتابد، قلب چون كويرش در قطب ظلمت يخ آجين خواهد شد و از اين رو به سوي معشوقي كوچيد كه آخرين برگ باغ انتظارش را براي او سرود و بدين گونه بسان كوهي سربلند در مقابل رخوت موج ايستاد و به مانند صخره اي صبور به زير سقف نيلي آسمان بي كران از جهان تلخي كه ديگر در آن از فصل قشنگ و بهار و اطلسي، قبيله هاي عروسكي و پشت بام و سكوت ماه خبري نبود، خسته و گسسته به سمت سكويي سرشار از تجلي سفر كرد كه ديگر آنجا ثانيه ها معني تكرار نمي دهند و آينه ها نيز جرات انكار باورهايش را ندارند. حالا ما شب زده ها مانده ايم و فاصله هايي طولاني كه خورشيد را از ما گرفته و ثانيه به ثانيه هم در اين تاريكخانه اي كه سوسوي كرم شب تابي را در آن نمي توان ديد فرياد مي زنيم و روزي هزار بار هم توي تن ظلمت مان مي ميريم.بيش از اين ديگر مرثيه نمي خوانم چون اين روزها اگر هم سخني از دل برآيد لباسي از شعار بر تن مي كند. به هر حال نخواستم از هنرمند وارسته اي چون مرحوم «طاهرزاده» غافل باشم، همان طور كه مطبوعات و رسانه هاي ديگر در بستر هياهوهاي براي هيچ شان از او غافل ماندند. در حالي كه اگر كمر رجال ريا و تزوير دردكي بگيرد صفحه ها برايشان پر مي كنند. اين را هم نيك مي دانيم كه اگر ديگر هنرمند دردمندي_ زند ه ياد ايرج بسطامي - كه چندي پيش صدايش زيرآوارهاي زلزله اي كه صحنه نمايش بعضي ها شد مدفون نمي شد، با اطمينان مي توان گفت كسي هم از آن عزيز يادي نمي كرد و سخني به ميان نمي آورد و او هم به مانند مرحوم «طاهرزاده» در ميان هياهوها و جنجال هاي روزمره گم مي شد. اين را هم بگويم كه اگر «منوچهر طاهرزاده» هم در زلزله اي در زادگاهش _ كرمانشاه _ جان مي سپرد، تيتر همه روزنامه ها اين مي شد: صداي منوچهر طاهرزاده در زلزله كرمانشاه خاموش شد. زلزله ها فاجعه به بار مي آورند ولي نبايد زلزله هايي را هم كه گريبان فضاي فرهنگي و هنري مان را گرفته است ناديده انگاشته و بي تفاوت از كنار آنها رد شويم.از اينها كه بگذريم تنوع ها، چرخش ها و پيچيدگي هاي ملوديك آهنگ هايش، تسلط وي بر رديف هاي آوازي در دو زمينه موسيقي پاپ و سنتي و به كارگيري و استفاده كردن اين خواننده و آهنگساز از دستگاه هاي موسيقي سنتي و اصيل ايراني در آثار پاپ وديگر لحن نرم و مطنطن آواز هايش از ويژگي هاي قابل تامل هنر اين هنرمند بود.و اما كلام آخر «منوچهر طاهر زاده» زاده كرمانشاه _ ديار فرهاد _ بود و فرهادوار هم با تيشه اي مالامال از عشق به انسان، آزادي، عدالت و زيبايي يادگار ها بر بوم زمان كند تا گوشه اي از رنج خود و آدم هاي پيرامونش را باز گويد زيرا ابزار ديگري به جز آواز و فرياد نداشت. يادش گرامي و صدايش ماندگار بادمنابع: روزنامه شرق-وبلاگ محله

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶

آی آدمها . نیما یوشیج


نیمایوشیج

آی آدمها!
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفردر آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ می بندید برکمرهاتان کمربند،

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می‌کند بیهوده جان قربان!

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره،جامه تان بر تن؛

یک نفر در آب می‌خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان

بی تابش افزون می‌کند زین آبها بیرون

گاه سر، گه پا. آی آدمها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،

می زند فریاد و امّید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش

می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:

-"آی آدمها"...

و صدای باد هر دم دلگزاتر،

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

-"آی آدمها"...