سه‌شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۷

در ستایش خرد. فردوسی

در ستایش خرد.فردوسی
کنون ای خردمند وصف خرد
بدین جایگه گفتن اندرخورد
کنون تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غمیست
وزویت فزونی وزویت کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
​دلش گردد از کرده خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد ببند
خرد چشم جانست چون بنگری
​تو بی چشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
​ کزین سه رسد نیک و بد بی گمان
خرد را و جان را که یارد ستود
و گر من ستایم که یارد شنود
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
ازین پس بگو کافرینش چه بود
​تویی کرده ی کردگار جهان
ببینی همی آشکار و نهان
به گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیابد به من

خرد برتر از دین است. سلامت کاظمی


خرد برتر از دین است
سلامت کاظمی!
شاعر و متفکر گران مایه، آقای یغمایی؛ با درود بر شما و تشکر فراوان از این که سروده زیبایی را به حقیر تقدیم کرده بودید که مایه بسی مباهات و خوشحالی و دلگرمی شد. چقدر زیباست که هنرمندی بتواند ظریف ترین نکات فلسفی ، سیاسی و اجتماعی را در لباس و زیور زیبای شعر به میان مردم ببرد؛ ماندگار تر از هر نثری خواهد شد. حق باشماست؛ رها شدن از خرافاتی که به نام دین در تاروپود ذهن و عواطف ما و جامعه ما تنیده شده و هویت انسانی ما را در زیر خود مدفون کرده است، به زمان نیاز دارد. عجالتا که زیباترین آفریده "احسن الخالقین" در میهن ما به یک "هندی کپت" تمام عیار فکری تبدیل شده و به لحاظ وضعیت سیاسی و اجتماعی نیز فاصله چندانی تا "اسفل االسافلین" ندارد!
اگر کسی جریانات عصر خردگرایی و روشنگری در اروپا را پیگیری کرده باشد با نگاه به تیتر این نوشته: "خرد برتر از دین است"! در وحله اول، آن را سخنی نیکو – مثلا - از طرف بنیان گزار خردگرایی در اروپا: " دکارت" فرض خواهد کرد؛ ولی می دانید که این جمله زرین از حضرت علی (امام اول شیعیان) در کتاب "اصول کافی" است. شخصیتی که من ارادت فراوانی به او دارم. به نظر شما عجیب و جالب نیست که آدمی متعلق به قبایل بسیار عقب مانده و بدوی و نوزاد دخترکش، در 1400 سال قبل در پرتو دینی نوین و توحیدی، یک چنین سخن درخشانی را بر زبان براند؟ اگر علی زنده بود، من حتما در محضرش حاضر شده و از او می پرسیدم: یا علی، آیا این سخن از توست؟ من مجازم تمام زندگی فکری و مادی ام را بر اساس آن تنظیم نمایم؟ اگر مدعیان پیروی از تو در حوزه ولایت، صدها حرف و حدیث دیگر از نهج البلاغه و احادیث تو آوردند که برخلاف این سخن بود و تاکید می کرد که مثلا: "دین برتر از خرد است"، من این سخن تو را اندیشه راهنمای خودم بکنم یا سخن مدعیان را؟ با شناختی که از علی دارم، قطعا با لبخند پاسخ می داد : برو خیالت تخت باشد، خرد همواره برتر از دین است. من البته قبل از خداحافظی از محضرش، با شیطنت می گفتم: یاعلی، این سخن سنگینی است و عواقب دگرگون کننده ای دارد و از جمله این که دامان مبارک خود ترا نیز در بر خواهد گرفت و از لای ابرهای آسمان به روی زمین ات خواهد آورد؟ باز با لبخندی ژرف تر از قبل می گفت: حرف همان است که گفتم و پایم از قضا روی زمین است که این حرف را می زنم!
من از این جا شروع کردم، مهم ترین رسالت انیبا ابلاغ کلمه توحید به مردم بود. یعنی یگانگی در هستی و آن ذات مطلقی که در ابتدا و انتهای آفرینش هست و همه چیز از خود او و در خود او و همراه اوست. توحید و پرستش خدای یگانه عمر بسیار کوتاهی در تاریخ جهان دارد. حدود 5000 سال. به روایت مذهبی، از ابراهیم پیامبر – که پدر انبیا خوانده می شود – شروع شده است. این روایت به میزان زیادی با قرائت مادی از تاریخ در باره شروع تک خدایی همخوانی دارد. گفتم عمر کوتاه، چون که عمر بشر اندیشه ورز از دویست هزار سال قبل شروع شده است. البته از همان زمان که از خمیدگی قد راست کرد و با سنگ های تیز به شکار حیوانات پرداخت ، معمای هستی برایش مطرح بود و پا به پای تکاملش، پاسخی تازه برای آن می یافت و کنجکاوی و به ویژه ترس خود در هستی ناشناخته را با آن (از جمله با بت پرستی، الاهه پرستی، کائنات پرستی و نظایرآن) پاسخ می گفت. اما از 5 هزار سال قبل رو به سوی "الله" کرد. متعالی ترین و زیباترین محصول این خدای واحد و تاریخ تکامل، همین انسان دوپاست و متعالی ترین و زیباترین قله تکامل انسان نیز "آزادی" است. علی که درود ما بر او باد، به من گفت که خرد بین خدا و آزادی انسان رابطه برقرار می کند. "رگلاتور"ی است که باعث می شود، ضمن این که آزادی ات صددر صد تضمین شود، خدا را هم داشته باشی. آزادی، دمی و رگی و شعبه ای از خدا در درون توست. اگر رگلاتور خرد را از خودت دور کنی فالگیر و دعانویس و جن گیر از کار در می آیی؛ ولی اگر در زیر چتر آن حرکت کنی، با ذات هستی یگانه می شوی. و با کمال تعجب به من گفت (همین علی را می گویم) که اولین کار خرد، تقدس زدایی از ساحت گرامی دین و متولیان آن است. اگر چیزی را بشود مقدس نامید همین آزادی انسان است و نه انسان ها. هر نوع مقدس سازی در دین، ضد آزادی و کرامت انسانی است. و او در میان تعجب من، عکسی از دادگاه خودش و یک یهودی را نشانم داد. قاضی، شهادت علی (پسرعمو و داماد پیامبر و فاتح دشوارترین نبردهای او) را نپذیرفت و حق را به طرف یهودی او داد. قاضی به علی گفت تو خودت شاکی هستی و شاکی نمی تواند خودش تنها شاهد در دادگاه باشد. حالا که شاهد دیگری جز خودت وجود ندارد، حق با طرف مقابل است. تقدس علی پایمال شد، اما آزادی و کرامت انسان پاس نگاه داشته شد. شیعه هم از این داستان دلگیر است و شاید هم آن شعر معروف، بازتاب همین دلگیری باشد : "رسید کار به جایی که در حضور عمر - شهادت علی مرتضا قبول نشد"! ظاهرا شاعر (کنایتا می گویم)، آن علی را با "سید علی" امروزی اشتباه گرفته است. من شک ندارم که علی ما از نتیجه دادگاه راضی بوده است. او یکی از انسان های بزرگ تاریخ است که قدر آزادی و کرامت انسانی را می دانست و بر آن ارج می گذاشت.
به باور من، هر انسانی نقد پذیر است. می خواهد پیامبر باشد، می خواهد دوازده امام باشد. هیچ انسانی معصوم نیست، می خواهد حضرت محمد باشد می خواهد امام حسین باشد. "چهارده معصوم" اختراع شیعه است و تنها خاصیت اش کاستن از ارزش والای انسانی این بزرگواران است. چون بحث من روی افراد نیست، بحث روی نهادینه کردن یک ایده خطرناک است که به مقدس و معصوم بودن خمینی و خامنه ای و نظایر آن ختم می گردد. فقط این نیست که خامنه ای در شروع قرن بیست و یکم، در برابر دوربین های مدرن تلویزیون به قند تف می کند و آن ها را به زنان چادر مشکی و مقنعه زده ملاقات کننده اش عنایت می کند تا مریض شان را با آن شفا دهند، بلکه ردش را بگیر و بیا تا مقاله جدید حسین شریعتمداری در کیهان که همین که نمایندگان مجلس بو ببرند که "آقا" به فلان وزیر پیشنهادی دولت تمایل دارند، همه چشم بسته به او رای اعتماد خواهند داد! باور می کنید که من هربار که نگاهم به این جمله شیخ جنتی می افتد رعشه حیرت و نفرت بر اندام ام می افتد : "ولی فقیه بر جان و مال و ناموس مردم اختیار دارد" . من کرارا در نوشته هایم تاکید کرده ام که برای ورود به جامعه مدنی باید دین مان را مدنی کنیم. دین فقط با پرچم خرد می تواند وارد جامعه مدنی شود. ولی "مقدسات" اجازه یک چنین تحولی را به دین نخواهند داد. امروزه حضور دین در حاکمیت (که لااقل این حسن را داشت که روی صحنه رفت تا حتی عوام نیز قد و بالای آن راخوب تماشا نمایند!)، فرصت تاریخی را به دست داده که سراغ ریشه ها برویم. به سراغ اندیشه هایی که آب دهان یک روضه خوان مشهدی را از "آسپرین" کارساز تر می کند! چرا ما نیاید ضمن احترام و تکریم امامان مان از آن ها انتقاد کنیم؟ چرا وقتی خرد مان پوزخند می زند که ما را بر سر داستان امام زمان، سرکار گذاشته شده اند، باید به عنوان "مرتد" سرمان برباد برود؟ چرا وقتی یک رهبر مذهبی یا سیاسی گل می کند، به یک باره لباس تقدس به او می پوشانیم؛ کلیه درهای انتقاد را به روی او می بندیم و روی نقاط ضعف و اشتباهات اش سرپوش می گذاریم؟ چرا مقدس سازی توی خون ما رفته است؟
شما بهتر ازمن می دانید که اهل تسنن نیز چهار امام دارند. در کنار آن ها ، شما از موقعیت ممتاز عالم و اندیشمند بزرگ محمد غزالی چه درمیان اهل تسنن و چه حتی شیعیان اطلاع دارید، این عالم بزرگ در جایی که نظر متفاوتی با یکی از امامان چهارگانه اهل تسنن داشته با سری افراشته می گوید: آن ها برای خود کسی بودند و ماهم برای خود کسی! (نقل به مضمون از یکی از مقاله های سروش). آیا یک عالم شیعی جرات دارد راجع به امامان دوازده گانه شیعه یک چنین حرفی بزند؟ چه بلایی سرش خواهد آمد؟ در مقاله "ایرانیان در اطراف امام زمان" نوشتم که محمد صدوق عالم ایرانی عصر غیبت صغری، تنها کسی است که از "سهو النبی" نام برده است. یعنی امکان سرزدن اشتباه از پیامبر. حالا بشنوید از "شیخ بهایی" عالم عهد صفوی که در جوابش گفته : بهتر است بگوییم "سهو الصدوق" تا "سهو النبی". یعنی که این غلط های زیادی به تو نیامده است. به طریق اولی، امثال من غلط می کنیم که مثلا از امام زین العابدین، که درود بر او باد، انتقاد کنیم. روایت زیر را تمامی کتب معتبر شیعی ثبت کرده اند، چون روی دو ویژگی امام چهارم شیعیان انگشت می گذارد یکی تاکید شدید او بر روی اجرای ضوابط شرعی توسط زنان و دیگری بخشش و انفاق حضرت. داستان این است که امام دستور اکید داده بود به زنان و کنیزان داخل خانه اش که در ملاء عام ظاهر نشوند. کنیزی این دستور را زیر پا می گذارد و طفل تازه به دنیا آمده امام را در بغل گرفته و به پشت بام می برد؛ حالا یا برای آرام کردن او یا برای سرگرمی خودش ، و خلاصه، بچه در بغل این طرف و آن طرف بام راه می رود. امام سجاد در حال بازگشت به خانه از کوچه کنیزش را می بیند، وقتی به داخل حیاط خانه می آید، آن چنان فریاد خشم آلودی بر سر کنیز می کشد که از فرط وحشت و بدن لرزه ، طفل از آغوش اش به حیاط خانه افتاده و دردم جان می سپارد. حضرت کمی آرام شده و کنیز قبض روح شده را مورد ملاطفت قرار داده و ما به ازای ترسی که به او مستولی شده، حکم آزادی او را صادر می نماید. متولیان شیعه این حدیث را با آب و تاب از بابت عمق دیانت و نیز بزرگ منشی امام چهارم ثبت کرده اند. حتی یک نفر در این 1300 سال سوال نکرده که مسول قتل آن نوزاد چه کسی بوده است؟ مگر در اسلام به هزاران زبان روی حرمت جان انسان تاکید نشده است؟ حضرت را در کدام دادگاه می توان محاکمه کرد که تعصب تو روی شرعیات به قتل یک طفل زبان بسته بی اختیار منجر شده است؟ آیا متولیان شیعه به حضرت اجازه شرکت در یک چنین دادگاهی را می دهند ؟ در امتداد همین چشم پوشی بر مقدسان و مقدسات است که کسی از دین باوران معمولی یقه آیت اله خمینی را به خاطر یک میلیون کشته جنگ ایران و عراق نمی گیرد و همین طور به خاطر قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 . وقتی می گوییم "چهارده معصوم" (چهارده انتقاد ناپذیر!)، معنایش این است که قوانین حاکم بر انسان در مورد این معصومین صدق نمی کند، به همین دلیل نیز مثلا، کاری که برای بشر ممکن است گناه کبیره باشد در مورد آنان ماگزیمم "ترک اولی" است. این ترم راهم شیعه اختراع کرده که کسی حق ندارد این گونه کارهای حضرت (و از جمله شلاق زدن امام چهارم به یک کنیز متخلف) را گناه بنامد، بلکه باید حداکثر"ترک کار خوب"، تعبیر نماید. در این دستگاه ، جان بازی شورانگیز امام حسین برسر عدم بیعت با یزید، با پذیرش ولایتعهدی خلیفه جنایت کار عباسی توسط امام رضا یک سان ارزش گذاری می شود؛ ابایی هم ندارند که بر چندین حدیث منابع مهم شیعه صحه بگذارند که امام از ترس جان این پیشنهاد را پذیرفته است. با این ریشه هاست، که مقدس سازی ، معصوم انگاری و نقد ناپذیری به رهبران مذهبی ، سیاسی و تشکیلاتی شیعه مذهب نیز سرایت می کند. سخن محمد غزالی چراغی را در ذهن من روشن کرد که تا اندیشمندان ما یک چنین رویکرد "آزاد منشانه ای" در برابر مقدسان ما نداشته باشند، دین ما مدنی نخواهد شد و راه برای اصلاح آن هموار نخواهد گردید. این کارخانه مقدس سازی وقتی بخواهد عضو گیری ات کند، اول دم در رگلاتور خردت را پیاده می کند بعد واردت می نماید. تا مسجد جمکران سرطان بدخیم را شفا می دهد و از سقوط هواپیما جلوگیری می کند، خرد ورزی سوغات مشکوک فرنگ است و تهاجم فرهنگی! بحث های آراسته و ظاهر فریب روشنفکری راجع به اختلاف تشیع و تسنن مال کنفرانس های پرزرق و برق "دارالتقریب بین المذاهب" است ؛ سهم مردم ساده اندیش میلیونی، سرگرم شدن با همین مقدسات است : از سخن گفتن علی در قنداق بگیر و بیا تا چاه جمکران. تا به سرو روی زدن پایان ناپذیر برای غصب "فدک" و پهلوی شکسته حضرت زهرا! که درود بر او باد.
. چندین سال قبل، دانشجویی آلمانی که فلسفه و ادیان می خواند، روزی دوست ما رضا را - که یک آدم ساده مذهبی بود -در گوشه ای گیر آورده و در باره علت اختلاف بین شیعه و سنی سوال پیچش کرده بود. من کمی دیر به بحث آن ها رسیدم و فقط فهمیدم که "هانس" از اختلاف در ریشه های فکری چیزی نفهمیده بود و رضا ناچار شده بود بحث را دراماتیک کند و قضیه فدک را برایش توضیح می داد که چگونه بعد از درگذشت پیامبر این باغ را از دست فاطمه گرفتند و حق اش را خوردند. دوست آلمانی ما با تاسف پرسید که آیا این باغ میوه فراوانی داشته یا خانواده فاطمه برای تعطیلات آخر هفته از آن استفاده می کرده اند؟ رضا که از واکنش او یخ زده بود، آن را دنبال نکرد و داستان لگد زدن عمر به پهلوی حضرت فاطمه را شروع کرد. من که دیدم بحث به جاهای مبتذلی خواهد کشید، زود حرف شان راقطع کرده و پیشنهاد خوردن قهوه را دادم و سه نفری به سمت بوفه راه افتادیم. وسط راه هانس از رضا پرسید، آن خانم را بردند "اورتوپدی"؟ رضا با گیجی پرسید: کدام خانم؟ هانس گفت: خانم فاطمه که پهلویش شکسته بود، بعدش چی شد؟ رضا دست و پایش را گم کرده بود و من ناچار به دخالت شدم: ببین هانس ، من لازم می دانم توضیحی بهت بدهم؛ این داستان مربوط به 1400 سال قبل است. آن موقع هم در عربستان ارتوپدی نبوده است. حالت گرفته ای به او دست داد و ساکت شد. آدم جدی ای بود و به نظرم احساس می کرد که رضا – و شاید من هم – او را دست انداخته ایم. ولی من هم جدی بودم و از مطرح شدن این بحث عصبانی. سکوت هانس آزارم می داد و در نتیجه وقتی برای رفتن به دست شویی از ما دور شد برگشتم به طرف رضا و گفتم (با پوزش) : آدم نفهم؛ پهلوی شکسته فاطمه را از مسجد محلتان در "تربت حیدریه" آورده ای "برلین"؟ فکر نکردی برای این ها که روزانه با انواع حوادث این طوری روبرو هستند و خبرهایش را از رسانه ها می خوانند، مطرح کردن یک پهلو شکستگی در 14 قرن قبل – به عنوان یکی از معضلات حل ناشدنی بین شیعه و سنی تا چه اندازه مبتذل است؟
صدها فاجعه بدتر از آن در صدر اسلام و از جمله برای زنان به وقوع پیوسته ولی چرا روضه خوان ها همه روزه از میلیون ها نفر فقط برای پهلوی شکسته فاطمه اشک می گیرند؟ آخر، مقدس همه چیزش مقدس است ولو شکستگی پهلویش! ما امتداد لگد عمر را امروزه در هرسنی مذهبی می بینیم و با کراهت ازش فاصله می گیریم. بحث های دارالتقریب همه اش کشک است. این پهلوی شکسته تا زمان ظهور امام زمان خوب نخواهد شد!
به یک خداباور باید گفت که خردورزی حتی برای حفظ دین ات نیز مفید است. ایمان به خدا به تو آرامش می بخشد و خلاء های روحی و فلسفی ات را پاسخ می دهد، ولی اگر روزی روزگاری خرافات مذهبی هم چون غده ای بدخیم آزادی انسانی ات نابود کرد، و در مقطعی به خودت آمدی و خواستی با یک جراحی بزرگ از دست اش خلاص شوی، از فرط عصبانیت، خدا را هم از خانه بیرون می اندازی. اما زمان چندانی نمی گذرد که خلاء به وجود آمده از بی خدایی درب و داغان ات می کند. خیلی ها را می شناسم در خارجه و تبعید که در دوران خمینی ، جان به لب رسیده و آسیمه سر با خدا نیز خداحافظی کردند، اما چند سال بعد که با خرد و اندیشه، هم بیرون و هم درون خودشان را مورد بازبینی قرار دادند، خاشعانه و خاکسارانه برای آشتی به در خانه خدا رفتند و به بیگانگی آزار دهنده شان با هستی پایان بخشیدند. آری، وقتی با "ددکتور" خرد حرکت می کنی، هرجا که ارتجاع مذهبی خواست، روی آزاد اندیشی ات خاک بریزد، صدای آژیر ددکتور خرد در می آید و تو را از خرافات به دور نگاه می دارد، در آن صورت، لبخندی حاکی از رضایت به خدایت می زنی که قرص و محکم سرجایش نشسته است. شاید منظور امام رضا که می فرماید: به دین داری که خرد ندارد اعتنا نکنید، همین باشد. توحید به ما می گوید : ای انسان آزاد، جرات شک کردن و شهامت تجدید نظر و اصلاح در باورهایت را داشته باش. قرآن خودش بهتر از هر کسی راه این کار را برایت باز کرده است : وقتی آیات خدا برایتان گفته می شود، مثل آدم های کور و کر خودتان را روی آن نیندازید : "والَّذینَ إذا ذُکَّروا بآیات ربِّهم لَمْ یَخِرُّوا عَلَیها صماً و عُمیانا"ً. آن چه که متولیان رسمی تشیع ترویج می کنند؛ درست به عکس این آیه است : سالی چند میلیون عریضه در چاه جمکران انداخته شود خوب است؟ به همین دلیل است که یک چاه دیگر در کنارش کنده اند تا اولی لبریز نشود! حق باشماست؛ کمی زمان لازم است؛ اما بی تردید انسان ایرانی به آزادی و کرامت خویش دست خواهد یافت. ضمنا برای این که این قبیل درگیری های فکری، پیام اشتباهی برای کسی نداشته باشد، لازم می بینم مثل خودتان برای چندمین بار تاکید کنم که در حال حاضر، مبارزه برای آزادی و دموکراسی بر هر کار دیگر اولویت دارد. با تشکر مجدد از محبت تان، سبز و شادکام باشید . سلامت کاظمی

درگذشت فولادوند. آلکس الف

دکتر محمدمهدی فولادوند، مترجم و ادیب برجسته، از میان ما رفت
آلکس الف
دکتر محمدمهدی فولادوند، ادیب و مترجم برجستۀ قرآن در سن 88 سالگی چشم از جهان فرو بست. وی صبح روز 15 مرداد در منزل شخصی خود به ابدیت پیوست و از شر تمامی رنج‌های زندگی در جمهوری اسلامی نیز رهایی یافت. فولادوند، که بر اثر سکته مغزی قدرت تکلم و نیروی حافظۀ خود را از دست داده بود، حدود دو سال در منزل خود بستری بود. در سالهای آخر حیات گرانقدر خویش قرآن، نهج‌البلاغه و صحیفۀ سجادیه را به فارسی برگرداند. بسیاری از مترجمان ِ قرآن، ترجمه وی از این کتاب را بهترین ترجمۀ فارسی دانسته‌اند، به گونه‌ای که ترجمۀ وی از قرآن موجب شهرت چشمگیر او شد. این ترجمه‌، که در اوج استقامت و سلاست، و شیوایی و روانی قرار دارد، متن اصلی را با قدرت کامل در پی نهاده است.
محمدمهدی فولادوند در اراک متولد شد؛ بعدها به پاریس رفت و بیش از 14 سال در دانشگاه‌های خارج، از جمله سوربن، تحصیل کرد. در ایران به تدریس فلسفه، زیباشناسی، زبان فرانسه، تاریخ مذاهب و فرهنگ ایران پرداخت. او در عین حال عضویت انجمن شعرای فرانسه را هم دارا بود. مجموعۀ آثار فرانسه و فارسی وی به سی مجلد می‌رسد. فولادوند علاوه بر این‌ها کتابی نیز با عنوان «خیام‌شناسی» در حدود 30 سال پیش منتشر کرده بود که چند سال پیش نیز تجدید چاپ شد. حدود 40 سال پیش نیز رباعیات خیام را به فرانسه ترجمه کرده و در این باره گفته بود که در فرانسه او را با مالارمه مقایسه کرده‌اند و دوگل به خط خودش برای او نامه نوشته و گفته است که کتاب او تجلیلی است از زبان فرانسوی. ترجمۀ مادام بواری، اثر گوستاو فلوبر، از وی است
.

یکشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۷

میخائیلوویچ زوشچنکو. آلکس الف. کلاه

کـلاه
اثر میخائیل میخائیلوویچ زوشچنکو

ترجمۀ الکس. الف

این اثر در سال 1927 منتشر شده است. مترجم انگلیسی رابرت چاندلر* آن را به انگلیسی ترجمه کرده و متن فارسی هم بر اساس ترجمۀ انگلیسی قرار دارد.
میخائیل زوشچنکو (1895تا 1958) در سنت پترزبورگ متولد شد و تحصیلاتش را در همانجا شروع کرد. در جنگ جهانی اول با درجۀ افسری وارد خدمت شد و سپس، در سال 1918، داوطلبانه به ارتش سرخ، و سه سال بعد به انجمن ادبی "برادران سِراپیون" پیوست. این انجمن یک کارگاه ادبی بود که احتمالا ً مورد حمایت غیرمستقیم ماکسیم گورکی هم قرار داشت و یوگنی ایوانوویچ زامیاتین در آن تدریس می‌کرد. انجمن جنبشی بود برای دفاع از ادبیات مستقل.
آثار و طنزهای زوشچنکو خیلی زود شهرت پیدا کرد، به طوری که تنها در فاصلۀ یک سال یعنی از 1926 تا 1927 حدود هفتصدهزار جلد از آثارش به فروش رفت. او کسی بود که تحسین طیفی از نویسندگان، از گورکی تا اوزپ مندلشتام، را برانگیخت. میخائیل بهترین و برنده‌ترین آثارش را در دهۀ بیست سدۀ گذشته به نگارش در آورد، اما تا پایان دهۀ چهل نیز به نوشتن ادامه داد. در سال 1943 اثری منتشر کرد در تحت عنوان پیش از طلوع که می توان گفت کوششی بود در جهت روان‌کاوی و شناخت علل افسردگی مادام‌العمر خویش. اما سه سال بعد اعلام کردند که زوشچنکو «دشمن ادبیات شوروی» است و او را از اتحادیۀ نویسندگان بیرون راندند. پس از این زوشچنکو دیگر چیز با ارزشی ننوشت.
زوشچنکو، در پس صورتک تنک‌مایگی ادبی، هنرمندی است خودآگاه، فهیم و فرهیخته. سیدنی مناس، از مترجمان پیشین او، در بارۀ وی می‌گوید که "زبان ادبی نادقیق را بادقت تمام به کار می‌گیرد. راوی در داستان‌های او ملغمه‌ای از اصطلاحات رایج در زبان رعایا را به گونه‌ای عجیب به کار می‌برد؛ همین طور عبارات قلنبۀ کژفهمیده شده، خودنمایی‌ها و لفاظی‌های بلاغی، حواشی توضیحی، که جز ایضاح، هرچه گویی هستند، تکرار مکررات، حذف، اصطلاحات تبلیغی با لهجۀ محلی مطلقا ً مسخره، کلمات شبه‌علمی تعلیمی، عبارت‌های خارجی و کلیشه‌های مثل‌گونۀ جفت و جورشده با شعارهای حزبی."(1)
انتقاد اصلی مقامات علیه زوشچنکو این بود که وی، در بحبوحۀ دستاوردهای حماسی، فقط در بارۀ مسائل بی‌ارزش می‌نویسد. وورنسکی، سردبیر مجلۀ بین‌المللی «کراسنایا نوو» (زمین سرخ نوآباد)، در خلال بررسی نخستین کتاب زوشچنکو، در سال 1922، نوشت: "مثل این که انقلاب شده! ما اینجا توی این حیاط خلوت یک لقمۀ کوچک و یه حکایت کوچولو جلویمان است. اما آن چیزی که سراسر روسیه را به لرزه در آورده، آن غرشی که در سراسر دنیا صدایش شنیده شده [...] پس کجاست بازتاب آن؟"(2) [خوانندۀ عزیز در اینجا جمله‌ای را به حاشیه انتقال داده‌ام. از شما تقاضا دارم به حاشیه رجوع فرمایید!]*
داستان‌های زوشچنکو بازتاب کنندۀ زندگی روزمرۀ مردم روسیۀ شوروی است، چیزی که سینیاوسکی آن را «کوته‌فکری خشمالوده» می‌خواند(3). بوروکراسی گریزناپذیر؛ کمبود مدام نیازمندی‌های روزمره، بویژه فضا برای زندگی؛ و اشتیاق عجیب مردم به تهمت زدن به یکدیگر.
بسیاری از داستان‌های زوشچنکو به طور غیرمستقیم به کلاسیک‌های‌ روس، و بیش از همه به گوگول، اشاره دارند. دزدی یا گم کردن لباس از جملۀ مایه‌ها یا موتیف‌هایی است که بویژه اغلب تکرار می‌شود. یک دوجین یا بیش‌تر از این داستان‌ها نقش تفسیر و تأویل «شنل» را دارند؛ «گالش» نیز یادآور «پیزارو»، فیلسوف فایده‌باوری است که ادعا می‌کند ارزش یک جفت گالش بسی بیش‌تر از آثار هنری است. و «گرمابۀ عمومی» بازآفرینی هجوآمیز حمام دنیای زیرزمینی خانۀ اموات داستایوسکی است.
شاید «الکتریفیکاسیون»، شاهکاری از آثار زوشچنکو، اثری کارآیند در سطوح بسیار گوناگون باشد. مثلا ً از نظر روانکاوی می‌تواند «مقاومت» در برابر بهبودی نام گیرد. آنچه که تحمل‌ناپذیر می‌شود ظلمت و کثافت نیست، روشنایی و پاکی است: زوجۀ مرد راوی سیم‌ها را بعد از دکوراسیون آپارتمان قطع می‌کند نه قبل از آن. از نظر سیاسی نیز اثر حتی شجاعانه‌تر است. یکی از مهم‌ترین شعارهای لنین این بود: "کمونیزم یعنی قدرت شورایی بعلاوۀ الکتریفیکاسیون تمامی کشور"؛ و زوشچنکو پرتوی شک آفرین بر تمام پروژۀ کمونیستی تابانده بود.
زوشچنکو نه تنها یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان خنده‌آفرین روسیه، بل که از جملۀ معقول‌ترین آنان نیز هست. هیچ کس از آسیب به بار آمده به نام رؤیاهای بزرگ پیشرفت، آنچنان که در کلاه نشان داده شده، آگاه نیست. دنیای گرفته، تنگ و خشنی که وی ترسیم می‌کند، تأکیدی است نغز بر اهمیت آن چیزی که به صورتی تکاندهنده و متناقض، در آن غایب است: اندکی محبت‌ و مهربانی.

کـلاه

فقط الآنه که آدم می‌تونه معنی گامهای بلند ترقی رو که توی این ده سالۀ گذشته ورداشته شده درست و حسابی بفهمه و ازش سر در بیاره.
هرطرف این زندگی چارسالۀ قبل مارو می‌خواین نگاه کنین- هیچی نمی‌بینین جز پیشرفت تام و تموم و شادی پر و پیمون.
و من، برادران، که یه کارمند سابق نقلیه‌ام، خیلی روشن می‌تونم ببینم که چه پیشرفتهایی، مثلا ً، در این جبهۀ تقریبا ً مهم حاصل شده.
قطار پشت قطاره که پس و پیش می‌ره. الوار پوسیده‌س که رو الوار پوسیده جمع میشه. چراغ راه آهنه که پشت سرهم تعمیر میشه. سوتها همه میزون میزنند؛ و مسافرت شده یه چیز واقعا ً رضایت‌بخش و لذت‌بخش.
خوب حالا ببینین که قبلا ً چطور بود! سال 1918 رو عرض می‌کنم. می‌رفتیم و می‌رفتیم، و بعد یکهو یه ایست کامل. بعد لکوموتیوران از همون نوک قطار داد می‌زد: " آهای برادرا! بیاین اینجا!"
اینجوری همۀ مسافرها جمع می‌شدند.
و جناب راننده به شون می‌گفت: "می‌بخشین برادرا، چون سوخت نداریم نمی‌تونیم دیگه بریم جلوتر. کسانی که دوست دارن بازم بریم جلو، باید از واگونهاشون بپرن پایین و جلد برن تو جنگل و یه مقدار هیزم جمع کنند."
خوب، معلومه که میون مسافرها همه دمغ اند. در نتیجه، این شکل نوآوری غر و لند مسافرها رو بلند می‌کنه، ولی زود می‌رند توی جنگل و شروع می‌کنند به بریدن و اره کردن.
یک تل هیزم می‌بُرند و آماده می‌کنند و راه می‌افتیم. از طرفی، هیزم‌ها ترند و فس فس گندی می‌کنند! خوب قطار هم لابد فس و فس کنان جلو می‌ره.
یه چیز دیگه یادم میاد. سال 1919 بود. داشتیم نرمک نرمک می‌رفتیم به طرف لنینگراد... . معلوم نیست وسط کجاها بود که واستادیم. بعد، راننده عقب عقبکی راه افتاد. و بعدش هم ایست، سکون مطلق.
مسافران پرسیدند: "چرا واستاده‌ایم؟ چرا اصلا ً این همه راه رو برگشته‌ایم؟ خدایا! نکنه باز به هیزم احتیاج هست؟ بازم راننده داره دنبال درخت غان می‌گرده؟ نکنه باز دزدهای سرگردنه هجوم آورده اند؟"
آتشخانه‌چی توضیح می‌ده: "بدبختانه یه اتفاق ناجور افتاده. باد کلاه لوکوموتیورانو برده. حالا رفته داره دنبالش می‌گرده."
مسافرها از قطار پیاده می‌شوند و کنار ریل روی خاکریز حاشیۀ راه می‌نشینند. یکدفعه می‌بینند راننده داره از توی جنگل بیرون می‌آید. پکر. رنگ‌پریده؛ و می‌بینند که شانه‌هاش را بالا می‌اندازه و میگه: "نع! نمی‌تونم پیداش کنم. مگه عقل شیطون برسه بدونه کجا افتاده."
دوباره قطار نیم کیلومتری عقب عقب میره. و بعد مسافرها به دو دستۀ تجسسی تقسیم می‌شوند.
حدود بیست دقیقۀ بعد، یکی که یک ساک توی دستش هست داد می‌زنه:
"ایناهاش، لامسّبا! ایناهاش!"
کلاه راننده اونجا از یه بته آویزونه.
خلاصه، راننده کلاهش رو سرش می گذاره و بندش را به یکی از دکمه‌های پیراهنش می‌بنده تا باد آن را دوباره نبره. و بعد بخار تنوره می‌کشه و موتور قطار داره آمادۀ راه افتادن میشه.
نیم ساعت بعد همه صحیح و سالم راه می‌افتیم.

بله. اون روزها وضع ترافیک کلا ً وخیم بود.
اما امروزه، حتی اگه یک مسافر رو هم باد ببره یا از قطار پرت بشه بیرون بیش‌تر از ده دقیقه توقف نمی‌کنیم – چه رسد به یک کلاه!
می‌دونید چرا؟ چون وقت طلاست. باید بی وقفه به پیش تاخت.

__________________

1- میخائیل زوشچنکو، صحنه‌هایی از گرمابۀ عمومی (آن آربر: انتشارات دانشگاه میشیگان، 1961)، صص. هشت تا نه.
2- به نقل از کتی پاپکین، کاربردشناسی ناچیز بودن (استانفورد: انتشارات دانشگاه استانفورد، 1933)، ص. 60.
3- آندره سینیاوسکی، تمدن شوروی (نیویورک، آرکید، 1990)، ص. 199.

*- Robert Chandler

**- [مع هذا، و در واقع، زوشچنکو دقیقا ً همان صدا را بازتاب کرده بود- و شاید دلیل خشم وورنسکی هم همین بود.] این جمله را نمی‌توانستم در متن بگذارم، چرا که توافق چندانی با مترجم انگلیس و نویسندۀ آن ندارم-الکس.الف





ترجمه شعر برای دفاع از آزادی.ام .بازول

برای دفاع از ازادی
شعر : اسماعیل وفا
ترجمه:م. باوزول

براي‌دفاع‌ ازآزادي//براي دفاع از آزادي//بايد ترانه‌اي سرود:برای شمشیر قدیمی //براي قلعه‌هاي كهن//خونهاي فراموش شده برديوارهای خانه هاي ويران//اجاق‌هاي سرد//ودودهاي از ياد رفته// براي دفاع از آزادي//بايد شعري نوشت:براي تفنگها و زخم ها//تفنگ‌ ها و زخم‌هاي زنان چريك//تفنگ ها و زخم‌هاي مردان چريك.//براي دفاع ازآزادي//بايد در مقابل گورها به احترام ايستاد :گورهاي مردگان//كشتگان//وشهيدان.//براي دفاع از آزادي//بايد بر اشكهاي فرو ريخته //سرودي ازآتش شعله ورو پولاد سرد سرود//و براي دفاع از آزادي فرقي نمي كند //گاهي//شايدشبي//وقتي شمع مي‌سوزد و عود عطر مي‌پراكند//وجام نيمه تهي ست//و ماه زرد فام بر آسمان مي گذرد//و زنجره در شكاف دريچه‌ي شكسته ميخواند//بايد بر لبان آن‌كه دوستش مي داري//با بوسه غزلي عاشقانه نوشت//و براي هر واژه ازاوبوسه اي ستاند//

براي دفاع از آزادي
ترجمه شعر به انگلیسی
In defence of Liberty,Let a salute be sungto the sabres of oldancient fortressesforgotten blood on ruined wallsfurnaces long coldand smoke lost to memory…In the cause of Liberty,let poetry be writtenof weapons and wounds,weapons and woundsof female freedom fightersweapons and wounds of male freedom fighters.For Liberty’s sakeWe should stand in reverencebefore the tombs of these fallen comrades,slaughteredand martyredin its honour.And with many a tearin odes of flaming fire and freezing steelsalute them! and pledge never to strayfrom the path of LibertyAnd then,once in a while,maybe as night falls,as the candle burnsand incense perfumes the air,with the wineglass standing half empty,a yellowy moon mounting the skyand the cricket’s songpiercing a crack in the window pane,implant upon the lips of our beloveda passionate odeand
with each murmured wordsnatch a kissin defence of Liberty

!ترجمه شعر به فرانسه

Pour la defense de la libertePour les vieux sabres anciens**Il faut faire un chanson**Pour les vieilles forteresses sans lesquelles**Nos aieux ont combattus**Pour les fourneaux froids**Et les fumees oublieeIl faut faire un chanson**Pour la defense de la liberte**Pour la liberte, il faut ecrire un poemePour les cartouches des guerilleros**Et leures blessures**Pour les fusils et les femmes guerrieres**Pour les fusils et les hommes gueriers**Il faut faire un chansonPour la defense de la liberte**Il faut rester respectueusement au garde a vous devantLes tombeaux des morts**Les tombeaux des assassines**Les tombeaux des martyrsEt ecrire sur ses propres larmes avec la flamme d’un poeme**Et pour la defense de la libertePeut etre

دوشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۷

ایرانیان در اطراف امام زمان.سلامت کاظمی. بخش دوم


بخش دوم و پایانی
ایرانیان در اطراف “امام زمان”!
سلامت کاظمی


امام‌ غیب‌دان و معجزه‌گر
پاسخ امام زمان (بخوانید بیانیه دفتر سیاسی "التنظیم السری") به نامه شخصی به نام "احمدبن اسحاق"، خیلی شبیه موضع گیری یک حزب امروزی علیه یک کادر یا جریان انشعابی از آن است. به خصوص این که در این نامه از زبان خود امام غائب اعتراف می‌شود که: "بعضى از افراد خاندان ما و عمو زادگان ما منكر وجود من هستند". "جعفر" (عموی حضرت مهدی که خودش را جانشین امام حسن عسگری اعلام کرد) برای پیش برد کارش دعوت نامه‌ای برای احمدبن اسحاق فرستاده و "طیّ آن ادّعا كرده بود به تمام دین (حلال و حرام) و نیز كلیة علوم و آن چه كه مردم بدان نیازمندند، آگاهی دارد". احمد نامه‌ای در این رابطه به امام زمان می‌نویسد و نامه جعفر مربوطه را هم ضمیمه می‌کند. امام زمان از همان اول توی ذوق فرستنده نامه می‌زند که اگر خودت نامه جعفر را به دقت خوانده بودی متوجه گاف‌هایش می‌شدی و نیاز به ارسال‌اش نزد من نبود! امام غائب، سپس ۸ شرط برای مقام امامت ذکر می‌کند که هیچ امامی قبل از او برای خود ردیف نکرده و به واقع، امامت را به مقام خدایی رسانده است. شرط کوچک! آخری، داشتن "معجزات و کرامات" است که هیچ امامی قبل از او به این صراحت به توانایی معجزه‌گر بودن خودش اشاره نکرده و حتی شخص پیامبر گرامی اسلام خودش را از معجزه مبرا دانسته است. امام غائب، چندین بار به خدا قسم یاد می‌کند که عمویش نماز هم نمی‌خواند "و حتی به اوقات نماز آشنا نیست"!! و بعد می‌افزاید: "حتماً از ظروف مشروب و آثار دیگری از گناهان او كه مشهور است، اطلاع دارید". جالب است، یکی از ویژگی‌های امامان – که خودشان هم بارها به عنوان اصل اخلاقی به پیروان خود توصیه کرده‌اند – فاش نساختن عیوب و خطاهای خصوصی مسلمانان و حفظ آبروی آنان است، که حتی در ضوابط مربوط به اصل "امر به معروف و نهی از منکر" کرارا روی آن تاکید شده است؛ ولی امام غائب در لو دادن ظروف مشروف عمویش کم‌ترین ملاحظه‌ای نمی‌کند. وانگهی می‌توان پذیرفت که برادر امام حسن عسگری نماز خواندن را کنار گذاشته باشد، اما می‌توان باور کرد که او، حتی "اوقات نماز" را هم نداند و امام زمان برای گواهی دادن به آن قسم بخورد! به علاوه، کودکی که به تاکید تمام مورخان شیعی از چشم کلیه فامیل، پنهان نگاه داشته شده، چگونه از عرق‌خوری‌های عمویش اطلاع داشته است! این در شرایطی است که به تاکید هواخواهان او، این کارها "اقتضای نوجوانی" جعفر بوده و او بعدا این کارها را ترک گفته است.
تعدادی از اهالی قم دچار تردید مذهبی شده و در موضوع مهدویت شک کرده بودند، امام توقیعی ملامت آمیز خطاب به آن‌ها صادر کرده و در پایان می‌نویسد: اگربه خاطر رحم و شفقت به شما نبود با شما گفتگو نمی‌کردم! از خدا بترسید و تسلیم ما شوید و كارها را به ما واگذارید! (در جای دیگر، به این نامه اشاره خواهیم نمود)
یکی از صحابه امام فوت می‌کند، امام زمان نامه‌ای خطاب به چند تن از شیعیان سرشناس و حلقه مورد اعتمادش – با بردن اسم یک یک آن‌ها – سفارش می‌کند که به خانواده متوفی رسیدگی کنند ولی اسم یکی از این شخصیت‌ها به نام "مالک بادوله" - که از قضا داماد متوفی بوده - را از قلم می‌اندازد. یکی از مخاطبان نامه، به نام "محمد حمیری" درهمین رابطه نامه‌ای به امام زمان نوشته و به او می‌گوید: این شخصیت‌ها همه از یک موقعیت برابر برخوردار بوده‌اند، چرا از مالک بادوله اسم نبرده‌ای و او از این بابت مساله‌دار شده است. لطفا این موضوع را یک طوری حل کن تا باعث "تسکین خاطر" او شود. امام هم نامه جدیدی نوشته و قضیه جا افتادن نام بادوله - که با علم غیب دانی و معجزات او منافات داشت! - را این طوری رفع و رجوع می‌کند: چون این افراد با من مکاتبه داشته‌اند، اسم‌شان را بردم، ولی بادوله با من مکاتبه‌ای نداشت!
پاسخ امام زمان به یک ایرانی "اسحاق کلینی" (برادر محمد کلینی) همه محورهای توقیعات را یک جا در خود دارد: افشای برخی مدعیان و تایید برخی دوستان با ذکر نام، حل و فصل برخی مسایل اقتصادی و نیز شرعی و از جمله این سوال فقهی : خوردن "فقاع" (آبجو) حرام است و خوردن "شلماب" (شربت شلغم) حلال! امام در پایان نامه می‌گوید: "وجود من، موجب بقای كرة زمین و ایمنی برای همة مخلوقات است همچنان كه ستارگان موجب ایمنی اهل آسمانند". آیا حتی پیامبر خدا یک چنین شانی برای خود قایل بوده است که بقای کره زمین را به وجود خودش مشروط نماید؟ آیا ستارگان یک چنین نقشی برای "اهالی آسمان" دارند؟ آیا یک چنین امامی که هستی به وجود او گره خورده، باید راجع مساله ساده‌ای مثل حلال بودن شربت شلغم نظر دهد؟ در همین نامه قید شده که "هركدام از پدران و اجداد من بیعت یكی از طاغوت‌های زمان خویش را به گردن داشتند؛ ولی من وقتی قیام می‌كنم، بیعت هیچ یك از گردن‌كشان و طاغوت‌های زمان را برگردن ندارم". آیا امام زمان نمی‌توانست لااقل جدش امام حسین را استثنا کند که بیعت طاغوت را برگردن نداشت و اصلا جان آزاده‌اش را نیز بر سر بیعت نکردن با "یزید" گذاشت؟
در پاسخ به نامه "محمد حمیدی"، امام "نحوه بستن لنگ" در مراسم حج را آموزش می‌دهد! و در پاسخ به این سوال که می‌توانم فلان دعا را در نماز بخوانم، امام پاسخ می‌دهد: "در هیچ یك از كتب مربوط به نماز آنرا نیافتم". آیا امام متصل به وحی باید برای جواب یک سوال ساده شرعی، به کتاب‌های در دسترس‌اش مراجعه کند؛ یا مسول پاسخ به نامه‌ها در "التنظیم السری" این کتاب گردی را انجام داده است؟! جواب به آخرین سوال محمد حمیدی نیز همین ابهام را به ذهن متبادر می‌کند. او می‌پرسد: اگر مردی یک زن تن فروش را به خانه آورد و با او به طور حلال رابطه برقرار کرد و از او صاحب فرزندی شد که نمی‌داند مال اوست یا نه، وظیفه‌اش در قبال آن بچه چیست؟ امام "عالم به غیب" در پاسخ‌اش می‌گوید: مسایل شرعی در قبال رابطه با یک چنین زنانی چند حالت دارد، تو در نامه بعدی به طور دقیق برایم بنویس که مال تو کدام حالت بوده تا من جواب مشخص بدهم! (آیا با من موافق هستید که این گونه جواب دادن، به یک عالم مساله گو مثل کلینی برازنده است تا امام زمان!)
"علی اشعری" با کنیز خود همخوابه می‌شود و پس از یک ماه کنیز می‌گوید که از او باردار است؛ اشعری تعجب کرده و نامه‌ای به امام زمان می‌نویسد و از او کمک می‌خواهد. امام جواب می‌دهد: "در مورد آن زن و بارداری‌اش سکوت کن". پس از چندی کنیز به علی اشعری می‌گوید که باردار نیست و به او دروغ گفته است!
در پاسخ به نامه "ابوالحسن اسدی" پیرامون ختنه مجدد پسری که دوباره روی آلت‌اش پوست روییده، حضرت ضمن تاکید بر ختنه مجدد او هشدار می‌دهد: "زمین از بول انسان ختنه نشده چهل روز به سوى خدا ضجه مى‏كشد"! آیا از یک نماینده مهرورز خدا بر روی زمین نباید انتظار داشت که میلیون‌ها انسان ختنه نشده آن روزگار از دیگر ادیان را مشمول نفرین و توهین نسازد؟
برای تاکید روی این که توقیعات منتسب به امام زمان، جز موضع گیری‌ها، بیانه‌ها و اطلاعیه‌های علنی تشکیلات "التنظیم السری" بیش نیستند، سندی از کتاب "الغیبت" شیخ طوسی را عینا درج می‌کنم : "در پشت نامه‏اى كه مشتمل بر جواب مسائل اهل قم بود، از حسین بن روح پرسیده بودند آیا این جوابها از وجود اقدس امام زمان است یا از محمد بن على شلمغانى؛ چه كه وى گفته است جواب این مسائل را من داده ام". ملاحظه می‌کنید که چقدر شباهت دارد به عمل کرد برخی کادرهای اخراجی یا انشعابی سازمان‌های سیاسی امروزی که اولین کارشان فاش کردن برخی اسرار و کارهای محرمانه دوستان سابق‌شان است. جالب است که برای همین فاش سازی شلمغانی، دوباره حسین نوبختی از امام زمان توقیع آورد با این عبارات که: "تمام جوابها از ماست و آن لعنه الله علیه در یك حرف آن دخالت نداشته است"! خلاصه این که دوستان هوشیار ما، هر جا گیر کرده‌اند، یک نامه روی دست امام زمان گذاشته‌اند!
سوال این است که علما و محققان شیعی که در علم حدیث و رجال اعجاب نموده و برای تشخیص درجه اعتبار یک حدیث، ده‌ها ضابطه و فیلتر ابداع کرده‌اند ؛ به طوری که برای نشان دادن نقطه ضعف یک حدیث سنی (که به نفع‌شان نیست) بی رحمانه مته به خشخاش گذاشته‌اند، چگونه راضی شده‌اند که این توقیعات را – که انشا پردازی و تصنعی بودن‌شان داد می‌زند! - از "ناحیه مقدسه" امام زمان قبول کنند و روی صحت آن‌ها قسم بخورند؟ طرفه این که محققان شیعی از قول برخی بزرگان آن عصر آورده‌اند که گویا آن‌ها تعدادی از دستخط‌های امام زمان را با هم تطبیق داده و دیده‌اند که همه یک سان است! با توجه به این که در یکی از این توقیعات، امام صراحتا دستور می‌دهد: "دستخط مارا به كسى نشان ندهید"، معلوم نیست حضرات با چه مجوزی نمایشگاه خط برگزار کرده‌اند!
واقعیت این است که انگیزه، ایمان، اتحاد، انسجام و توانمندی عناصر "التنظیم السری"، در کنار تاکتیک آورد و برد توقیعات و تعیین مقرری ماهانه برای معتقدان یا تمکین کنندگان به "مهدویت"، از عوامل اصلی پاگرفتن پروژه امام غایب و از میدان به در کردن مدعیان دروغین بوده است. بنابراین، اصالت ندادن به این نامه‌ها، اصالت نواب اربعه را زیر سوال می‌برد که خودش چهار ستون اصلی زیر پروژه و بنای غیبت صغراست، این چهارتا را هم که بکشی، کل بنای غیبت کبری و مهدویت فرو می‌ریزد و به تبع آن، "نیابت عامه" روحانیت و "ولایت فقیه" نیز پا در هوا می‌ماند!
نکته بسیار مهم دیگر – که برخی محققان شیعی به درستی رویش انگشت گذاشته‌اند - این است که چرا امام زمان در دوران هفتاد سال غیبت صغرا و داشتن چهار رابط با شیعیان، به جای پاسخگویی به مسایل پیش پا افتاده فقهی، یک سری مسایل بسیار جدی و استراتژیک در غیبت امام از قبیل فرم رهبری دنیای تشیع و نیز مالیات‌های مذهبی (خمس و ذکات و سهم امام)، امر قضاوت و... را تعیین تکلیف نکرده است. براساس اصول شیعه، امامان دوازده گانه جملگی از یک‌شان و مرتبت الاهی، علمی و معنوی برخوردارند، بنابراین چگونه است که مثلا امام ششم هیچ مساله فقهی و شرعی در عصر خود را بی‌پاسخ نمی‌گذارد و نیز برای پیش برد کارهای اجرایی و مالی دستگاه امامت، تشکیلات بزرگی راه اندازی می‌کند (نظام الاموال و الوکلا)، اما امام زمان، همه را به حال خود رها کرده و به تعطیلات دراز مدت می‌رود؟ همه این‌ها نشان می‌دهد که عناصر و تشکیلاتی که پروژه "غیبت" را بعد از رحلت امام حسن عسگری بنا نهادند، انگیزه‌ای سیاسی، تاکتیکی و مقطعی از آن داشتند. وقتی حتی در زمان امام محمد باقر بحث می‌شود که اگر چشم انداز دویست ساله برای ظهور "قائم" داده شود، مردم از اسلام برخواهند گشت، اگر به یک مومن شیعی بعد از رحلت امام یازدهم گفته می‌شد که تا چند هزار سال بعد نیز امام زمان ظهور نخواهد کرد، تردید نمی‌کرد که سرکار گذاشته شده است!
دست ایرانیان
من مایل هستم که عقیده شخصی خودم را – البته مبتنی بر متون شیعی – در مورد سازمان مخفی "التنظیم السری" و نواب چهارگانه و صدها نماینده، رابط و وکیل وابسته به آن‌ها در اقصی نقاط ایران و دیگر نقاط را که حدود هفتاد سال کار خود را پیش بردند، بیان کنم. من سمپاتی زیادی به این گروه دارم. من در این مجموعه – بدون این که به نقش اعتقاد و ایمان دینی آن‌ها کم بها دهم - آشکارا دست ایرانیان وطن پرست و انقلابی را می‌بینم. اگر در ظرف زمانی و مکانی خودشان قضاوت کنیم، آن‌ها روشفنکران دینی و مبارز زمانه بوده‌اند که خود را با جنبش‌های آزادی خواه و استقلال طلب ایرانی در یک جبهه می‌یافتند. آن‌ها تقویت و اعتلای جنیش استقلال طلبی علیه دستگاه جنایت‌کار خلافت، که خاک وطن ما را به توبره کشیده بود، را در گرو تقویت و حفظ شاخه اصلی تشیع – امامیه - می‌دانستند که اپوزیسیون دینی و سیاسی حکومت را نمایندگی می‌کرد. ما با این نگاه، بهتر در می‌یابیم که چرا سردار شجاع ایرانی "ابومسلم خراسانی" با آن که امام ششم شیعیان به دعوت نامه او پاسخ رد داد، قیامش در خراسان را با نام "اطاعت شخصی از خاندان پیامبر (الرّضا من اهل‌البیت)" آغاز کرد ؛ و چرا به یک باره این حدیث بر سر زیان‌ها افتاد که یکی از علائم ظهور "قائم"، حرکت دارندگان پرچم‌های سیاه - "سیاه جامگان"! - از خراسان است و حضرت "مهدی" در میان صفوف رزمندگان آن حضور دارد و به مردم تاکید می‌شود که "هر طور شده خودتان را به صفوف آنان برسانید، حتی اگر ناچار شدید توی برف‌ها سینه خیز بروید" (کتاب "عقد الدرر"). "مقارن آن روزگاران [قیام سیاه جامگان در خراسان] ظهور مهدی موعود و بیرون آمدن علم سیاه از جانب شرق، در غالب افواه جاری بود"(کتاب "تاریخ ایران بعد از اسلام" – زرین کوب) و یا در سنه بعد، عارف نامدار خطه شیراز، "حسین منصور حلاج"، به عنوان یکی از اولین مدعیان نیابت امام دوازدهم، اعلام کرد که "امام زمان از خراسان ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است" (کتاب "آثار الباقیه")؟ هم او – که بیشتر به عنوان عارف معرفی می‌شود - چگونه در شورش معروف سال ۲۹۶ هجری در بغداد علیه دستگاه ستم پیشه خلافت دست داشت و از ترس خلیفه ناچار شد بگریزد و سه سال در اختفا زندگی کند؟ ما اگر فرزندان آن ماهیگیر فقیر گیلانی - که خود را مانند شاهان ساسانی "شاهنشاه" می‌نامیدند و قصد داشتند "سلطنتی ایرانی برپا سازند" و سکه به سبک ساسانی زدند - را به خاطر خدمات‌شان به ایران، نمونه شاهان "خوب" می‌نامیم، از خود نمی‌پرسیم که چرا آن‌ها (دیلمیان)، ۶۰۰ سال قبل از صفویه، تعطیل عمومی در روز عاشورا، عزاداری برای شهیدان کربلا و زدن بیرق سیاه در این روز، راه اندازی دستجات سینه زنی سیاه پوش در خیابان‌ها (با دستجات جداگانه زنان) را در "بغداد" (پایتخت خلافت) و شهرهای ایران رسمی کردند و "امیر معزالدوله دیلمی پیشاپیش لشگریان‌اش" در بازار و خیابان‌های بغداد سینه زنی می‌کرد؟ چرا آن‌ها عالمان شیعی را به بحث در باره وجود امام زمان تشویق می‌کردند؟ اگر محمد صدوق و محمد طوسی به یک چنین دست آوردهایی نایل شدند، باید دانست که بدون پشتیبانی مادی و معنوی شاهان دیلمی کار چندانی از پیش نمی‌بردند. به علت تسلط دیلمیان به بغداد بود که کلیه کتاب‌ها و دیگر امکانات فرهنگی شهر در اختیار طوسی جوان قرار گرفت. به دعوت رکن الدوله دیلمی بود که محمد صدوق به پایتخت - شهر ری – رفت، تا از جمله : "در حضور شاه، با رهبران مذاهب مختلف به ویژه در دو موضوع امامت و غیبت حضرت ولی عصر مباحثه کند". و این که امیر دیلمی: "شیخ را تعظیم و تکریم تمام نمود و جوایز و اقطاع مقرر فرمود". همین ماموریت صدوق را در بغداد هم می‌بینیم: "در سال ۳۵۵ در سنین جوانی به بغداد سفر کرد. در آن زمان که هنوز مدت چندانی از این مساله [غیبت امام دوازدهم] نگذشته بود، عده‌ای از اهل کفر و نفاق نسبت به ماجرای غیبت، تردید کرده بر شیعیان خرده می‌گرفتند". صدوق بلافاصله دست به کار می‌شود و کتاب معروفش در باره غیبت امام زمان را نوشته و در اختیار عموم قرار می‌دهد. او را در همین مسولیت برای دومین بار در نیشابور می‌یابیم : " در آن شهر اهالی آنجا گرداگرد او را گرفتند و وی با بحثهای روشنگرانه خود تشتت فکری عجیبی که نسبت به غیبت مهدی موعود (عج) در میان آنها رواج داشت، از بین برد". اگر به لیست شهرهای مهم آن روز قلمرو اسلامی که محمد صدوق با تحمل سختی‌های فراوان در نوردید، با دقت بنگریم: " ری، مشهد، بلخ، بخارا، مرو، سمرقند، فرغانه، سرخس، گرگان، همدان، کوفه، بغداد، مکه، مدینه و..." نیک درخواهیم یافت که چه مجاهدتی در راه هدف‌اش کرده است. تقریبا همین اندازه جهان گردی را برای محمد کلینی نوشته‌اند. اگر ما سهم انگیزه ملی را از حرکت روشنفکران دینی آن روزگار حذف کنیم، در دام مورخان رسمی و عرب زده تشیع افتاده‌ایم. نیک نامی، پرهیزگاری، عدالت طلبی و ظلم ستیزی امامان شیعه در برابر دستگاه پر از ظلم و فساد و سرکوب گری و آزادی کشی خلافت عباسی (مضاف بر احساس مشترک سرکوب شدگی) خود کافی بود که جنبش‌های استقلال طلب و آزادی خواه را به آن‌ها متمایل کند. حتی شنیدن خبر این که معتصم خلیفه جنایت کار عباسی در یک شب با دختران اسیر بابک و مازیار (پس از کشتن پدران قهرمان‌شان) هم بستر شد تا تمام آزادی خواهان ایرانی را تحقیر نماید، برای تجمع آنان زیر پرچم امامت شیعی کافی بود. (جزییات این زفاف سه گانه نفرت‌انگیز – همراه با "دختر ملک روم" با آنتراکت شراب و نماز در فاصله هر کدام!- را خواجه نظام المللک در سیاست نامه‌اش با آب و تاب آورده است!).
در این نوشته کوتاه فرصت آن نیست تا از چند و چون ایرانیان ساکن در قلمرو عربی خلافت سخن گفته شود. (شادروان زرین کوب در دو قرن سکوت‌اش به میزان زیادی به آن پرداخته است). ولی این سوال جدی به جای خود باقی است که آن هزاران اسیری که در همان حملات اولیه اعراب به ایران، به قلمرو عربی خلافت برده شدند (و از جمله ۴۰۰۰ هزار سربازی که از آذربایجان برای مقابله با اعراب به جبهه قادسیه اعزام شده بودند و پس از اسارت درکوفه اسکان داده شدند) و هزاران ایرانی‌ای که در سنه‌های بعد – به هر انگیزه‌ای – به آن طرف‌ها مهاجرت کردند، در کجای این جنگ و جدال‌های سیاسی - دینی قرار داشته‌اند؟ در یک تقسیم بندی کلی، تعدادی از ایرانیان، داخل نظام حاکم خلافت شدند و تعدادی به اپوزیسیون شیعی آن روی آوردند. (در این جا به انگیزه‌های اولیه هیچ یک کاری نداریم). از آن جا که تاریخ عمومی، کم‌تر با هویت ملی عناصر خود مشکل داشته، ایرانیانی که داخل دستگاه خلافت شدند، شناخته شده‌تر هستند. (از جمله خاندان برمکی، نوبخت، سهل، و افرادی مثل: افشین و..). در پایان حکومت اموی، ایرانی‌ها "بر همه شئون حکومت، استیلا داشتند" و یکی از خلفایشان گفته است که "ما لحظه‌ای از ایرانی‌ها بی‌نیاز نشدیم". به رغم به کارگیری ایرانی‌ها در امور حکومتی، خلفا همیشه از آن‌ها بیمناک بودند و ترور عمر خلیفه دوم به دست "پیروز نهاوندی"، چون کابوسی خلفا را آزار می‌داده است. آن‌ها به خوبی از کینه تسکین ناپذیر ایرانی‌ها در قلمرو عربی اطلاع داشته و نوشته‌اند که "معاویه" چندین بار قصد داشته همه آن‌ها را نابود و از دست‌شان خلاص شود، ولی برخی اطرافیان‌اش مانع این کار شده‌اند.(دو قرن سکوت و تاریخ ایران بعد از اسلام) در مورد نقش ایرانیان در خلافت عباسی نیز همین بس که : "بیش از نیم آن رنگ عربی نداشت و نیم دیگر هم تقریبا یک سره ایرانی بود" ("تاریخ ایران بعد از اسلام")
اما در تاریخ نویسی مذهبی – به ویژه به دلیل تعصب عربی علما و مورخان شیعی و کم عناینی تاسف بار آن‌ها به هویت ایرانی (که در حکومت کنونی هم به طور نفرت انگیزی شاهد آن هستیم)، حضرات چندان پاپی نقش ایرانیان در آن دوران‌ها نشده‌اند. اگر از بحث اصلی پرت نیفتیم، به نظر می‌رسد که آن‌ها حتی عمد داشته‌اند، هویت ایرانی را در لابه لای القاب و کنیه‌های عربی گم و گور نمایند. اگر در گذشته، برخی اجبارات زمانه نیز در این کار دخیل بوده، امروزه اصرار اسلامی نویسان ایرانی بر این کار چه توجیهی دارد؛ جز این که حتی نوشته‌هایشان را ملال‌آور می‌کند؟ همان شیوه‌ای که در به کار بردن القاب و جملات مطنطن عربی در لابه لای روضه خوانی برای گریاندن مردم عامی و اشل دادن به خطابه‌هایشان به کار می‌برند! مثلا اگر آن‌ها به جناب: "ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی" به زبان امروزی بگویند: "محمد صدوق"، احتمالا دیگر کسی به زیارت آرامگاه‌اش در شابدوالعظیم نخواهد رفت! اگر به جای: " ابوالحسن علی بن مهزیار دورقی بن مهزیار اهوازی" به زبان امروزی از خانواده "مازیار اهوازی"، نام ببرند، بیشتر، قهرمان شنای استان را تداعی خواهد کرد تا چند تن از سر وکیلان نامی امام زمان در جنوب ایران! آوردن یک چنین اسم "قرتی"! برای کسی که با چهارتن از امامان شیعه (امام رضا، جواد،‌ هادی و امام حسن عسگری)، ملاقات‌های حضوری داشته و نماینده و رابط مالی تام الاختیار آنان در ایران بوده است، برای امامان قدسی کسر‌شان خواهد بود!
ایرانیان و امام زمان
باری، مطابق تاریخ، مثلا در قیام "مختار ثقفی" برای گرفتن انتقام خون حسین و سایر شهیدان کربلا، "بیست هزار ایرانی" در صفوف رزمندگان او حضور داشته‌اند. در اردوی نظامی معاون او "ابراهیم مالک اشتر"، "یک کلمه هم عربی شنیده نمی‌شد".(دو قرن سکوت). وقتی به او انتقاد می‌کنند که چرا این همه ایرانی در سپاه تو هست می‌گوید: "اولاد اسواران و مرزبانان ایرانند؛ از هر لشگری آماده‌تر و آگاه تر" ("تاریخ ایران بعد از اسلام"). می‌توان کنجکاو شد که این مبارزان، دوستان و فامیل و وابستگان‌شان و نسل‌های بعدی آن‌ها در قلمرو شیعه و امامان بعدی، به چه کاری مشغول بوده‌اند؟ به جز این که به قول زرین کوب باید آن‌ها را در هر نوع حرکت و "فتنه و آشوب"ی دخیل دید؟ اگر از این زاویه یک کار تخصصی در پروژه غیبت امام دوازدهم و مهدویت صورت گیرد، نتایج شگفت آورتری از نقش و سهم ایرانیان وطن پرست در آن به دست خواهد آمد. در حد مختصر می‌توان اشاره کرد که در میان انبوه احادیث مربوط به شیعه هر جا صحبت از: «اهل مشرق»، «اصحاب الرایات السود»، «اهل خراسان» و «الرجل الخراسانی»، «فرس»، «اعاجم»، «موالی»، «بنوالحمراء»، «قوم سلمان»، «اهل قم» و «اهل طالقان» و نظایر آن می‌شود، اشاره به افراد ایرانی دارد. در اخبار مربوط به تمامی جنبه‌های مربوط به امام زمان (اعم از غیبت صغرا و کبرا و ظهور او) به نحو شگرفی، ایرانیان دخالت داده شده‌اند. "محیی الدین عربی، عارف معروف، در كتاب خود- "فتوحات" - درباره وزیران امام مهدی (عج) می نویسد: همه آنان از عجمند و در میان آنان هیچ فردی از عرب وجود ندارد". در میان ۳۱۳ نفری که قرار است همراه امام زمان قیام کنند، تعداد زیادی ایرانی (به شمول "۵۵ زن") نیز سازمان دهی شده‌اند! ۱۳ تن از این زنان، "مجروحان را مداوا می‌کنند و از بیماران جنگی پرستاری می‌نمایند" (کتاب "اثبات الهداه")، "بیشترین یاران مهدی (عج) را ایرانیان تشكیل می‌دهند. در احادیث آمده است: بسیاری از یاران امام زمان (عج) از اهالی مرورود، مرو، توس، مغان[آذربایجان] جابروان [اطراف تبریز]، قومس [سمنان]، اصطخر [شیراز]، فاریاب، طالقان، سجستان [سیستان] نیشابور، طبرستان، قم، گرگان، اهواز، سیراف [بوشهر]، ری و كرمان هستند" ("سایت طپش"...مقاله "ایرانیان در قرآن".) از افسانه‌سازی‌ها که بگذریم، مطابق تاریخ مادی و زمینی، نقش ایرانیان در "نظام الاموال و الوکلا" و تشکیلات "التنظیم السری" انکار ناپذیر است. فقط باید با حوصله و نگاه انتقادی – و نه با ایمان دینی و تعصب! - تاریخ را گشت و استخراج کرد که مثلا: چگونه رابطی در خراسان که کنیزی را برای امام صادق می‌آورده، "با زیر پا گذاشتن حدود الاهی"، در راه و در کنار رود جیحون به او تجاوز کرده و به همین دلیل مورد توبیخ و سرزنش امام ششم قرار گرفته است. (نقل از "قطب راوندی" از علمای بزرگ تشیع – سایت "مجمع جهانی شیعه شناسی") ؛ چرا امام رضا به سر وکیل منطقه آذربایجان لباس هدیه کرده است؛ چرا چارت سازماندهی هشت نفره وکیلان منطقه غرب ایران به "حسن همدانی" وصل بوده؟ چگونه خانواده مازیار اهوازی ارتباطات خود را با چهار امام و نواب اربعه امام زمان برقرار می‌کرده‌اند؟ و همین سوال پیرامون رابطه این امامان با "زکریا قمی" و "عزیز مهتدی" وکیلان ناحیه قم وجود دارد؛ چرا فردی به نام "محمودی" وکیل منطقه "دینور" در شمال کرمانشاه، پس از دریافت حکمی از "ناحیه مقدسه" امام زمان، عازم وکالت در شهرری می‌شود؟ "احمد دینوری" چه رابطه قبلی با امام حسن عسگری داشته که بعد از فوت او، از "اردبیل" راه می‌افتد تا هدایای مردم این شهر و نیز در سرراهش، وجوهات مردم "دینور" (حدود شانزده هزار دینار) و سپس در کرمانشاه ار شخصی به نام "احمد مادرایی" هزار دینار گرفته و می‌رود در بغداد تحویل نماینده امام زمان می‌دهد"؟ چرا امام دهم از "صالح همدانی" ("وکیل اوقاف در قم") ناراضی بوده است؟ چرا همین امام وکیل خود "فارس قزوینی" را عزل کرده است؟ چرا امام زمان طی نامه‌ای "ابراهیم همدانی" را وکیل مورد اعتماد خود معرفی کرده است؟ "قاسم بن علاء از اهالی آذربایجان"، چگونه با امام ‌هادی و حسن عسگری دیدار می‌کرده و در زمان امام زمان نیز، نواب خاص حضرت (نایب دوم و سوم) نامه‌های امام غائب را برای او ارسال می‌کرده‌اند؟ چگونه در حضور "محمد صفوانی" اهل "ران: شهری بین مراغه و زنجان"، "قاصد امام زمان" نامه‌ای برای قاسم می‌آورد که در آن از جمله به این وکیل گفته شده بود پس از مرگش پسر خود "حسن" را به عنوان وکیل در منطقه معرفی نماید؟ چگونه در حضور "حسن گرگانی" در قم نامه‌ای برای "سفیر امام زمان" در این منطقه "عبداله بزوفری" نوشته می‌شود و از او در باره زن بارداری که پدر بچه، آن را نطفه خود نمی‌داند، سوال می‌کنند؟ "محمد متیل" که همراه زنی به نام "زینب" از آوه (بین قم و ساوه) به بغداد رفت تا وجوهات مذهبی او را به نایب سوم امام زمان تحویل دهد، چه ارتباطی با نواب خاصه داشت؟ ارتباطات وکیلان در "نیشابور و بیهق (سبزوار) گرفته ‌تا مرو و طوس و كابل و هرات و بلخ و سمرقند و بخارا" با مدینه چگونه برقرار می‌شده ؛ و در یک مقطع، "محمد اسدی" در شهر ری، چگونه ریاست خود را بر وکیلان این شهرهای شرقی ایران و نیز – در مقطعی به عنوان سر وکیل کل ایران - اعمال می‌کرده است؟ چرا امام حسن عسگری به وکیل خود "اسحاق نیشابوری" نامه می‌نویسد که همه وکلای ناحیه خراسان، وجوهات و اموال شرعی جمع آوری شده را هر بار برای وکیل ارشد‌تر او در سبزوار "ابراهیم عبده" بفرستند و او نیز برای سر وکیل امام در شهر ری ارسال نماید؛ "محمد صیرفی" اهل بلخ، وجوهی را که مردم این شهر به عنوان "سهم امام" به او داده بودند و "نیمی از آن‌ها طلا و نیمی دیگر نقره " بود و نیز شخص دیگری به نام "جاوشیر" اهل بخارا "ده شمش طلا" را چگونه به حسین نوبختی در بغداد می‌رسانند؟ چرا "سرور" اهوازی همراه پدر و عمویش به بغداد نزد حسین نوبختی می‌روند؟ "احمد قمی" و همشهری او "محمد عطار" که نمایندگی از جانب امام حسن عسگری "در اوقاف قم" را داشته‌اند، پس از رحلت این امام، مطابق کدام احضاریه و دستور تشکیلاتی، خودشان را از قم به بغداد رسانده و جزو معاونان و دست یاران اصلی نواب خاص امام زمان سازماندهی می‌شوند؟ "عبدالله قزوینى" "باب امام زمان در قزوین" چگونه نامه‌های اختصاصی خطاب به خودش را از امام غایب دریافت می‌کرده است؟ حسین نوبختی ایرانی (نایب سوم) چرا کتابش علیه شلمغانی را قبل از انتشار، برای نظر دهی نزد علمای قم می‌فرستد؟ دو تن از اهالی قزوین "علی بن احمد" و "مرداس" و "بسامی" از وکیلان منطقه ری، "یعقوب منقوش" و "ابراهیم نیشابوری"،"محمد نعیمی نیشابوری"، "ابراهیم تبریزی"، "خلف اشعری"، "احمد‌هاشمی"، "سعد قمی"، "عمرو اهوازی" چگونه مستقیما امام زمان را ملاقات می‌کنند؟ چگونه یک "مرد خراسانی که عربی هم خوب بلد نبود"، "نامه‌ای از امام زمان را همراه با سی دینار" به دست "یعقوب غسانی" در مصر می‌رساند ؟ و از این قبیل...حقیقت این است که در زیر سقف نورانی و پراز معجزه تاریخ "قدسی"! این قبیل حرکت‌های مبارزاتی و تشکیلاتی در سرزمین مادری تحت اشغال ما، موج می‌زند؛ با تمام فراز و نشیب‌ها و شکست و پیروزی‌های انسانی و زمینی‌اش!
عدد ۷۰ سال
تاریخ می‌گوید در سال ۲۶۰ هجری قمری (شهادت امام حسن عسگری) عمر امامت خاندان گرامی علی به پایان رسید. تاریخ هم چنین می‌گوید در سال ۳۲۹ هجری قمری عمر "نواب اربعه" نیز به پایان رسید و پرونده امام زمان برای همیشه درهمین نقطه بسته شد. دلیل گزینش مدت هفتاد سال برای غیبت صغرا چه بود؟ قرائت رسمی شیعه بدون تعارف، آن را تصمیمی برنامه‌ریزی شده از جانب خدا و توسط خود پیامبر و حضرت علی می‌داند! اما در قرائت غیرآسمانی، حدس و گمان‌ها متنوع است. به یک گمان شخصی خودم در بالا اشاره کردم: چون در همین سال، محمد کلینی درگذشت (و به باور من، خودش از عناصر اصلی "التنظیم السری" بود)، ادامه کار نواب، بدون حضور او - که به قول "ابن اثیر" نقش‌اش در حد امامان شیعه بود- مقدور نبود. برخی می‌گویند تعیین ۷۰ سال، پاسخی است برای کسانی که معتقدند امام حسن عسگری فرزندی داشته و حتی دوران امامت‌اش را هم سپری کرده، اما پس از گذراندن عمر طبیعی آن دوران، رحلت کرده است. دلیل دیگر این که تداوم نواب خاص و ملاقات حضوری با امام - مثلا در شرایط سنی صد سال بعد - و در شرایط سیاسی و اجتماعی غیر قابل پیش بینی آینده، ممکن بود کل پروژه غیبت را دچار تناقضات اساسی کرده ؛ داستان نواب اربعه را نیز لوث نماید و از جدیت و قداست بیندازد. به همین خاطر مصلحت برآن قرار گرفته که در عدد ۷۰ سال، پروژه نواب خاص را متوقف نمایند.
در همین رابطه عده‌ای بر این نظرند که در عصر نایب چهارم افزایش فشار توده شیعی برای ملاقات حضوری با امام زمان و رفع شکاکیت‌های روزافزون نسبت به وجود او، باعث شده تا خاتمه پروژه غیبت صغرا و پایان دوره نواب خاص، اعلام گردد. برخی با توجه به خون ریز و سفاک بودن دو خلیفه آخرین دوران نواب: "قاهر بالله و راضی بالله"، معتقدند که نایب چهارم ایرانی عملا فلج گشته و دیگر قادر به ادامه فعالیت نبوده است. یک نظریه سیاسی نیز مطرح است و آن این که تشکیلات "التنظیم السری" به این تحلیل می‌رسند که با توجه به گسترش جنبش مردمی و شیعی "قرمطیان"، پیروزی‌ها و پیش‌روی‌های دیالمه شیعه ایرانی و تسلط‌شان بر بغداد، به حکومت رسیدن فاطمیون شیعه در مصر، امکان سقوط خلافت عباسی و برقراری یک حکومت سراسری شیعی را در چشم اندازی نزدیک قرار داده است و بهتر است سیر حوادث خوش و ظفرنمون را به حال خود واگذارند و خودشان کنار بکشند. البته در عمل این طوری نشد و تنها یک نسل بعد، سلجوقیان سنی مذهب، بساط گسترده شیعیان در بغداد را قلع و قمع کردند و همه سرمایه‌ها و دست آوردهای دینی و فرهنگی آن‌ها، منابر، کرسی‌های تدریس، کتابخانه‌ها و... را کاملا سوزاندند و تعدادی از عناصر فعال آن‌ها را به قتل رساندند. کم کمک وقت آن فرارسیده بود که با سپری شدن دوران "غیبت صغرا" و از موضوعیت افتادن تمرکز سیاسی و مقطعی روی ایده "قائم"، کار فرهنگی گسترده‌ای برای جا انداختن "غیبت کبرا" فراهم شود و پروژه مهدویت بی صاحب نماند. به گفته "دکتر جاسم حسین"، پس از نواب اربعه "فقها در این زمان به خود جرات نمی‏دادند به نمایندگی از سوی امام اقدامی کنند، ولی طولانی شدن دوران غیبت، فقها را بر آن داشت تا خلا موجود را پر کنند" ("سایت حوزه")
داستانی که به "ولایت مطلقه فقیه" منجر شد!
در سال ۳۲۹ هجری قمری چهارمین و آخرین نایب خاص "علی سیمری" آخرین توقیع بسیار کوتاه از امام زمان را به اطلاع شیعیان رساند و خود درگذشت: "ای علی بن محمد سیمری! خداوند در فقدان تو به برادرانت پاداش بزرگی عطا فرماید، تو تا شش روز دیگر رحلت می‌كنی، كارهایت را سامان ده و هیچ كس را به جانشینی خود سفارش نكن. اكنون زمان غیبت كبرا فرا رسیده است و ظهور من فقط با اجازه خدا خواهد بود، آن هم از مدتی طولانی صورت می‌گیرد كه در آن مردم، بسیار سخت‌دلند و سرزمین پر از بیدادگری است. كسانی، نزد شیعیان ما ادعا می‌كنند كه مرا می‌بینند. هر كس پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی چنین ادعایی بكند، دروغگویی بیش نیست". چنان که ملاحظه می‌کنید – و اگر به واقع نیزآن چنان که فقهای کنونی مدعی‌اند: "فقیه در عصر غیبت، امام المسلمین و رئیس‌المله می‏باشد" (کتاب ولایت فقیه خمینی)؛ و یا : "خدا به ولی فقیه از طریق امام زمان اجازه داده كه حكومت كند" (آیت اله مکارم شیرازی) - بهترین و منطقی‌ترین جایی که باید ردی از این اجازه من درآوردی - "نیابت عامه روحانیون" - می‌بود، همین نامه بود. انصاف این است که ما باید مدیون "التنظیم السری" باشیم که یک چنین سندی را به دست روحانیون ریاست طلب کنونی نداده‌اند. اگر آن‌ها امروزه ادعا می‌کنند که: "نیابت عامه" یعنی "رهبری سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی تشیّع"! و آیت اله جنتی فتوا صادر می‌کند که: "ولی فقیه نسبت به جان و مال و ناموس مردم اختیار دارد"، جعل و تقلبی بیش نیست! (سایت "پایگاه اطلاع رسانی گروه معارف دینی")
شاید به دلیل همین نقص و کمبود مهم در نامه امام زمان بود که حضرات ناچار شدند ۸۳ سال پس از برچیده شدن تشکیلات نواب چهارگانه، نامه‌ای از جانب امام زمان خطاب به بزرگ‌ترین مرجع دینی تشیع در آن زمان – "شیخ مفید" – تولید کنند که بسیار تصنعی‌تر و غیر منطقی‌تر و نا به هنگام‌تر از نامه‌های قبلی جلوه می‌کند و به قول یک ضرب المثل عامیانه، در حکم خرید لباس نو، بعد از عید نوروز است! از آن بی مایه‌تر این که تاکید شده : "این نامه‏ها توسط شخص مورد اعتمادی که نامش ذکر نشده، به شیخ مفید رسیده است"! این که چرا امام زمان – که در آن تاریخ ۱۵۰ ساله شده بود! - تازه به فکر جبران مافات و تقویت مرجعیت شیعه افتاده را باید از تولید کنندگان گمنام آن نامه پرسید، اما هر چه هست، بخشی از این نامه که به محل سکونت و نوع زندگی فیزیکی امام زمان مربوط می‌شود، از استعداد ادبی و تخیلی تحسین انگیز نویسنده نامه حکایت دارد: "ما اینك در قرارگاه خویش، در مكانى ناشناخته، بر فراز قله‏اى سر به آسمان كشیده، اقامت گزیده‏ایم كه به تازگى به خاطر عناصرى بیداد پیشه و بى‏ایمان، بناگزیر از منطقه‏اى پر دار و درخت بدین جا آمده‏ایم و به زودى از اینجا نیز به دشتى گسترده كه چندان از آبادى دور نیست، فرود خواهیم آمد و از وضعیت و شرایط آینده خویش، تو را آگاه خواهیم ساخت تا بدان وسیله در جریان باشى كه به خاطر كارهاى سازنده و شایسته‏ات نزد ما مقرب هستى". تولید کننده نامه فکر خواننده بخت برگشته را نکرده که چگونه و توسط چه کسی نامه از فراز قله‌ای "اورست" گونه در گوشه‌ای از دنیا به دست یک مرجع تقلید وقت در بغداد رسانده شده است؟ چون که در حومه بغداد و حتی کل عراق قله‌ای به این بلندی شناخته شده نیست. این تناقض را هم توضیح نداده، امامی که تا ۷۰ سالگی به جز چهار نفر کسی او را نمی‌دید و اکنون که در سن ۱۵۰ سالگی است، دیگر هیچ یک از انسان‌های همسن او، چه در اپوزیسیون و چه در پوزیسیون، در قید حیات نیستند و فیلم وعکس و اثر انگشتی هم در کار نیست و ساواک خلیفه پوسترهای او را به در و دیوار نچسبانده و خودش نیز به انواع معجزات تواناست، به چه دلیل و با چه منطقی از ترس "عناصری بیداد پیشه"، محل "پر دار و درخت" قبلی را رها کرده و به یک "قله سر به آسمان کشیده" پناه برده است؟ [در کتاب "الغیبت"، امام زمان در نامه به خانواده "مازیار اهوازی" نیز می‌نویسد: "پدرم امام حسن عسگری به من امر فرموده است که جز در کوه‌های صعب العبور و سرزمین‌های خالی از سکنه، مقیم نباشم". با وجود یک چنین آدرس واضحی معلوم نیست که چرا نویسنده کتاب "اثبات الهداه"، آن حضرت رابه " جزیزه‌هایی بسیار بزرگ و پهناور در دریا " منتقل کرده است؟ بگذریم که در کشفیات اخیر، احتمال سکونت حضرت در "مثلّث برمودا واقع در ۲۰۰ کیلومتری کالیفرنیا" نیز داده شده است! (سایت "امام مهدی"). راستی چرا متولیان رسمی تشیع هر بار امام زمان را دور از جامعه و در میان دریا، یا بر فراز کوه‌ها، بیابان‌ها، یا چاه‌ها و سرداب‌ها جا به جا می‌کنند؟ و چه اشکالی دارد که امامی که بنی بشری چهره او را نمی‌شناسد، در اطاقی معمولی در بغداد یا شهر و روستایی آرام‌تر در آن دور و بر زندگی کند؟ شاید علت این باشد که بزرگ‌ترین عالمان شیعی آن عصر، و از جمله "شیخ مفید" و "سید مرتضی" (به تبعیت از امام صادق که گفته بود: "می ترسد او را بکشند") مهم‌ترین دلیل اختفای امام دوازدهم را "بیم جانی" و "ترس" از سوء قصد دشمن، عنوان کرده‌اند. واقعیت این است که در آن مقاطع، علما و مورخان دینی عمدتا دلیل عدم ظهور امام را حفظ جان و مساله امنیتی اعلام کرده‌اند و در سنه‌ها و قرون بعد که این دلیل، سخیف و بی‌معنی جلوه می‌کرده، روی دلایل فلسفی و غیره متمرکز شده‌اند. تاکید علما و مورخان بزرگ تشیع در عصر غیبت به فقدان تامین جانی و امنیتی برای ظهور امام زمان، خود نشان دهنده سایه سنگین‌تر تلقی سیاسی و مقطعی از غیبت، حتی در ذهنیت خود آن‌ها می‌باشد؛ و الا این دو بزرگوار یک چنین تناقض بزرگی را برای همیشه به پروژه "مهدویت" تحمیل نمی‌کردند که اگر علت غیبت امام، فقدان تامین جانی است، پس با چه منطقی امام زمان در عصری ظهور خواهد کرد که "دنیا را ظلم و فساد" جباران خونریز پر کرده، که در آن صورت، یک هزارم زمان خلفا نیز تامین جانی نخواهد داشت! اگر روضه خوان‌های عوام فریب کنونی، این تناقض را این طوری رفع و رجوع می‌کنند که موقع ظهور امام، و به منظور حفظ امنیت او و امکان شمشیر بازی ایشان، کلیه سلاح‌ها و ابزارهای مدرن و پیشرفته کنونی و ماهواره‌های جاسوسی و دوربین‌ها و وسایل مدرن کنترل خیابانی از کار خواهد افتاد، چرا و با چه منظقی این معجزه همان موقع و در قبال چند تا شمشیر و سپر قراضه خلفا به وقوع نپیوست؟!]
باری، شیخ مفید با این نامه، امام زمان را به نوک قله‌ها فرستاد، تا بلکه خودش فکری به حال مسایل فقهی و شرعی مانده روی دست شیعیان بکند. مسائل مهمی که – اگر امامی در کار بود! - می‌توانست در یک صفحه به همه آن‌ها پاسخ بگوید و هم شیعیان و هم علمای آن‌ها را از سردرگمی درآورد. شیخ با احتیاط شروع کرد از "تفویض ائمه برای فقها در اقامه حدود در عصر غیبت" سخن گفتن. به راستی که هدف‌اش ریاست نبود. حتی شاگرد بسیار سرشناس و معتبر او "مرتضی علم الهدا" دخالت روحانیون در امور سیاسی و قضایی را تجویز نکرد. بسیاری از عالمان پرهیزگاری که در سنه‌های بعد، به این اختیارات چیزی افزودند، عموما نیت گره گشایی از کار مردم داشتند. ولی به قول معروف قطره قطره جمع گشت و از شانس بد نسل ما، به حاکمیت "ولایت مطلقه فقیه" منجر شد
!معجزات
واقعیت این است همان گونه که از قرآن و پیامبر گرامی اسلام هیچ حرف و سندی مبنی بر تداوم امامت در خاندان علی به ثبت نرسیده، برای امر مهمی مثل ولایت روحانیون بر مردم نیز هیچ گونه سندی در متون دست اول شیعی وجود ندارد. به همین دلیل نیز وقتی بزرگان شیعی معاصر می‌گویند: "ادله امامت عینا دلیل بر لزوم حکومت بعد از غیبت ولی امر است" (آیت اله خمینی)؛ "همه براهین امامت برای اثبات نیابت عامه در عصر غیبت جاری است" (جوادی آملی) اثبات شی در خلاء است و بیشتر آن لطیفه را تداعی می‌کند که به فردی گفتند کارت چیست؟ گفت نزد دایی‌ام کار می‌کنم. پرسیدند دایی ات چکاره است: گفت: بیکار! این شیوه، در مورد اغلب مستندات و استدلال‌ها پیرامون مقوله‌های مهم اختصاصی و اختلاف برانگیزشیعه همواره به کار رفته که پرسش گر کنجکاو پس از کنار زدن انبوهی روایت و بحث و فحص "تخصصی"! وقتی به سرچشمه می‌رسد، به واقع با خلاء مواجه می‌شود؛ یا به حدیثی می‌رسد که یک خودی مقدس آن را جعل کرده، یا راوی مربوطه حتی طبق معیارهای خودشان معتبر نیست؛ یا سرمنشاء به معجزه و آسمان وصل است و دیگر قابل تحقیق با ابزارهای زمینی نیست! به باورمن، اگر در ۱۲۰۰ سال قبل، محمد‌های سه گانه ایرانی کم‌ترین ظنی می‌بردند که از مصالحی که آن‌ها با عشق و علاقه و تحمل سختی‌ها و مخاطرات فراوان، جمع آوری می‌کنند، روزی خشن‌ترین نوع دیکتاتوری دینی "برجان و مال و ناموس" ایرانیان مسلط خواهد شد، پایشان را از شهرشان بیرون نمی‌گذاشتند! اگر روزی محمد طوسی در "الغیبت" می‌نوشت : «به قدری در عصر ما معجزات روشن از امام عصر (عج) صادر شده که از شمارش خارج است»، فکر نمی‌کرد که ۱۲۰۰ سال بعد، "آیت اله وحید خراسانی" یک "سور" هم روی برگ او بزند که: "حال که حضرت به این اندازه در آن زمان آیات باهرات (معجزات روشن و آشکار) داشت، پس ببینید تا این زمان چه اندازه معجزات حضرت رخ داده است"! (سایت "آینده روشن") خوب است برای نمونه یکی از این معجزات را به طور خلاصه به نقل از کتاب الغیبت بیاوریم: فردی به نام "یوسف جعفری" در راه مراجعت از مکه، با جوانی "بسیار زیبا" مواجه می‌شود. نفری که همراه آن جوان است، بدون این که از او سوال شود، می‌گوید که این جوان زیبا "امام زمان" است. آقای جعفری از او معجزه طلب می‌کند. وردست امام زمان، با اشاره به شتری که آن جا بوده، از او سوال می‌کند دوست داری که این شتر با بارش به آسمان برود یا فقط بارش؟ آقای جعفری سپس این طور ادامه می‌دهد: "گفتم هرکدام باشد فرقی نمی‌کند. آن گاه دیدم شتر با بارش به سوی آسمان بالا رفت". یک معجزه هم از نایب خاص ایشان بشنوید: زنی از قم کیسه‌ای جواهرات نزد حسین نوبختی می‌برد ولی ابتدا در حضور بقیه مراجعان از نوبختی می‌خواهد که بگوید داخل کیسه چیست؟ ظاهرا به نوبختی معجزه گر بر می‌خورد و به زن می‌گوید: اول برو و این کیسه را توی رودخانه دجله بینداز وبعد بیا این جا. زن همین کار می‌کند و پس از پرتاب کردن کیسه به رودخانه پر از آب، نزد نوبختی می‌آید. بلافاصله نوبختی به کنیز خود می‌گوید برو و آن کیسه را از اطاق بیاور. کنیز کیسه را می‌آورد و زن قمی با تعجب می‌بیند که همان کیسه به رودخانه افکنده شده است! راوی افسانه ("حسین قمی") ادامه می‌دهد: "من و آن زن با مشاهده این دلیل روشن، هوش از سرمان پرید" (کتاب : "داستان‌هایی از امام زمان" به نقل از "الغیبت" و "کمال الدین"). به سختی می‌توان باور کرد که آدم‌های هوشمندی مثل طوسی و صدوق این اراجیف را باور کرده باشند، اما می‌توان پذیرفت چون آن‌ها را برای تقویت ایمان مردم به "قائم" مفید می‌دیدند در ثبت آن‌ها تردید نکرده‌اند. جعل این قبیل شعبده بازی‌های کودک فریب و "دیوید کاپرفیلد" گونه، برای پوشاندن این واقعیت است که امام موهوم حتی قادر به حفظ جان خویش و آمدن به میان مردم برای قیام نیست. به تحقیق باید به این افزود: کل معجزاتی که متولیان تشیع به امامان دوازده گانه قدسی خود نسبت داده‌اند، از تمامی معجزاتی که ادیان ابراهیمی به "۱۲۴ هزار پیغمبر" نسبت داده‌اند، بسا بسا بیشتر است! حتی، به تحقیق، معجزاتی که متولیان تشیع به چهار نایب امام زمان – و بیشتر از همه به فرد ایرانی توانمند آن، حسین نوبختی – نسبت داده‌اند و نیز معجزاتی که در سال‌های اخیر برای "مسجد مقدس جمکران" اختراع کرده‌اند، از کل معجراتی که کتاب "تورات" و "انجیل" به موسی و عیسای پیامبر نسبت داده‌اند، بیشتر است! طرفه این که این گونه جعلیات و شعبده بازی‌ها در دینی صورت می‌گیرد که پیامبر گرامی‌اش صادقانه اعتراف می‌کند که معجزه‌اش همین قرآن است و از او انتظار کار خارق العاده نداشته باشند. تردید نباید کرد که بخش عظیم معجزات نسبت داده شده به امامان شیعه توسط دوستداران افراطی آن‌ها ساخته و پرداخته شده که آن را امری "ثواب" و دارای پاداش اخروی می‌پنداشته‌اند. تا آن جا که متون شیعی گواهی می‌دهد خود این بزرگواران به کرات از دانستن علم غیب و انجام معجزه تبری جسته‌اند، ولی همه جا امام غایب از آن مستثنی شده و خودش خطاب به نایب چهارم می‌گوید که از: "خبرهاى حتمى مربوط به آینده ى جهان" اطلاع دارد. (سایت "مرکز مطالعات و پژوهش‌های فرهنگی حوزه علمیه")
امام صادق چندین بار غیب دانستن خود را تکذیب کرده است. در یکی از این احادیث که شش نفر راوی ناظر بر آن بوده‌اند، روزی امام ششم با عصبانیت وارد اطاق پذیرایی شده و خطاب به این‌ها گفته است: مردم به ما نسبت علم غیب می‌دهند، حال آن که من می‌خواهم یکی از کنیزهای خطاکارم را تنبیه کنم و او فرار کرده و در یکی از اطاق‌ها مخفی شده است و من نمی‌دانم در کدام اطاق است؟ (اصول کافی). محمد صدوق نیز می‌گوید: " كسى كه علم غیب را به امام نسبت دهد، كفر به پروردگـار ورزیده، وبه نظر ما از اسلام خارج مى‌باشد" (کتاب: "کمال الدین"). جالب است بدانید که همین صدوق، اولین و تنها عالم بزرگ شیعی عصر غیبت است که امکان کار "اشتباه" توسط پیامبر اسلام را مطرح کرده: "سهو النبی"؛ مقوله‌ای که روشنفکران دینی کنونی – به جز یکی دونفر- جرات نزدیک شدن به آن را ندارند!درک این نکته که چگونه در سنوات بعدی، پروژه "قائم" و "مهدویت" از روی میز سیاسی روز، به صندوق باورهای دینی و ایمانی شیعیان انتقال داده شد، چندان دشوار نیست.
زمانی که ما در آغاز عصر ماشین، شاهدیم که چگونه بر مبنای این باور و در شرایط تاریخی و اجتماعی مساعد، سه مذهب جدا از هم - "بهاییت" در ایران، "احمدیه" در پاکستان و "المهدی" در سودان - شکل می‌گیرد و تثبیت می‌گردد و میلیون‌ها پیرو مومن پیدا می‌کند، از نهادی و ایمانی شدن این باور در اعصار گذشته – به ویژه در میان اذهان ساده اندیش و روستایی - تعجب نمی‌کنیم. دو محقق نامدار " بارتولد" و "پطروشفسکی" تاکید دارند که تشیع، اساسا در میان روستانشینان نفوذ و گسترش پیدا کرده است. (شاید هم به همین دلیل باشد که روستاهای ایران همواره مهم‌ترین و اصلی‌ترین خاستگاه و پایگاه روحانیت درایران بوده است!).امروزه نیز گزارش‌ها حاکی از آن است که برنامه ریزان فرهنگی حکومت، بسیاری از اتوبوس‌های زوار از روستاها و حومه‌های شهرها را به جای زیارت "حضرت معصومه"، مستقیما به مسجد جمکران می‌برند؛ در منابر، زیارت آن برابر زیارت حج تبلیغ می‌شود و سالانه "میلیون‌ها" زوار روانه آن جا می‌گردند. هزینه‌هایی که صرف جاده سازی و ساختمان سازی و هتل سازی این روستای کوچک شده حیرت انگیز است و نصیب کمتر شهر کوچکی در طول "جمهوری اسلامی " شده است. من در انتهای این مقاله، دو عکس از مسجد جمکران در سنوات قبل و گنبد و بارگاهی که در جمهوری اسلامی برایش گذاشته‌اند، را به نقل از "سایت مسجد مقدس جمکران" قرار می‌دهم. این، تنها یک نمود کوچک است از نیاز نظام ولایت فقیه به چسبیدن به "مهدویت" و "استفاده ابزاری" از امام زمان! در همین سایت، سیزده معجزه جدید با ذکر سند به این مسجد نسبت داده شده که تنها دو فقره از آن‌ها "علاج سرطان بدخیم یک جوان" و " نجات سرنشینان هواپیماى مشهد" است!
بیش از هزار سال قبل، یک روشنفکر مذهبی، تقویت پروژه غیبت و مهدویت را به نفع مردم و میهن‌اش می‌دید، اما اگر امروز "آیت اله یثربی" رییس حوزه علمیه کاشان، از طریق تریبون‌های سراسری، سخن گفتن حضرت علی در قنداق را اثبات می‌کند و تاکید می‌کند که محمد وعلی جلوتر از کلیه موجودات دنیا آفریده شده‌اند و خلقت سایر موجودات دنیا در برابر چشم آن‌ها صورت گرفته است و این که این دو تن به حضرت عیسی حرف زدن یاد داده و جان او را از مرگ نجات داده‌اند (سایت "شیعه نیوز")، بایستی او را به عنوان یک شیاد تحویل پلیس داد! (البته اگر جامعه قانون مداری داشتیم!). همین برخورد – البته طنزآمیز!- نیز شایسته "جامعه مدرسین حوزه علمیه قم" است که در سایت رسمی خود به توهم ملاقات آیت اله خمینی و آیت اله خامنه‌ای با امام زمان دامن می‌زند. برگه احضاریه پلیس را باید به در خانه "حسن رحیم پور ازغندی" هم فرستاد، که این روزها با توجه به مفاهیم مدرن و واژه‌های لاتینی که در بحث‌های فلسفی‌اش به کار می‌برد، چشم و چراغ برنامه‌های تلویزیونی حکومت بوده و قند در دل دانشجویان حزب الهی آب می‌کند! او که تاکید دارد باید به حقیقت وجودی و فیزیکی امام زمان، صد در صد به صورت یک انسان حی و حاضر اعتقاد داشت، یک چنین آمیزه‌ای از چهره و اندام ‌هالیوودی "بنیتو دلتورو"، عیسی مسیح و "حسین رضازاده" را به عنوان قیافه کنونی امام زمان به خورد مومنان ساده باور شیعی می‌دهد: "چهر‌ه‌اش گندم گون، ابروانش هلالی و كشیده، چشمانش سیاه، درشت، جذاب و نافذ، شانه‌اش پهن، دندان‌هایش براق، بینی كشیده و زیبا، پیشانی بلند و تابنده، استخوان‌بندی او صخره‌ سان، گونه‌هایش كم‌گوشت و از فرط بیداری شبها، اندكی متمایل به زردی، بر گونة راستش خالی سیاه، عضلاتش پیچیده و محكم، موی سرش بر لاله گوش‌ها ریخته و نزدیك به شانه‌ها، اندامش متناسب و زیبا، قیافه‌اش خوش‌منظر و رخسارش در‌هاله‌ای از شرم بزرگوارانه و شكوهمند پنهان، هیئتش سرشار از حشمت و شكوه رهبری، نگاهش دگرگون كننده و فریادش همه‌گیر و دریاسان است". ("سایت شهید آوینی"). وسیله ایاب و ذهاب یک چنین شخصیتی نیز از بقیه متفاوت است: "خداوند تبارک و تعالی برای آن حضرت ابری مخصوص ذخیره کرده که در آن رعد و برق است و ایشان بر آن سوار شده و در راههای هفت آسمان و هفت زمین سیر می‌کنند"!(کتاب "منتهی الآمال"). یک روحانی عالی قدر و احتمالا آشنا به امور نظامی و جنگ افزار نیز، تناقضات مربوط به نحوه جنگیدن امام شمشیر به دست در دنیای پیشرفته کنونی را این طور برطرف می‌نماید: "در نخستین جنگى كه بین حضرت و دشمنان در مى‏گیرد تمام این وسائل جنگى از كار مى‏افتد. اتم از كار مى‏افتد. تمام این‏ها از كار مى‏افتند. جنگ دوباره به جنگ اسب و شمشیر و نیزه و سپر بر مى‏گردد"! ("سایت شیعه شناسی"). یک بحرالعلوم دیگر، علت طول عمر حدود ۱۲۰۰ ساله امام دوازدهم را این طور تشخیص داده که حضرت مهدی: "تعادل بین طبایع چهارگانه بدن (سودا، صفرا، خون و بلغم) را خوب حفظ کرده است"! چون برای ادامه حکومت و ولایت و "نیابت عامه" و ابدی روحانیت، به وجود امام زمان نیاز داری، هیچ سوال و ابهامی را بدون پاسخ نمی‌گذاری؛ فقط کافی است – به خصوص امروز! - کم‌ترین ارزشی برای خرد و شعور مردم قائل نباشی! معلوم نیست با چه مجوزی این جفنگیات به خورد دین باورانی داده می‌شود که بزرگان گرامی‌اش به صریح‌ترین بیان‌ها به ستایش خرد و خردورزی پرداخته‌اند (به نقل از اصول کافی) : "خدا به انسان چیزی برتر از خرد عطا نفرموده است " (پیامبر اسلام) ؛ "خرد مهم‌تر از دین است" (حضرت علی)؛ "خدا به هرکس به اندازه خردش پاداش می‌دهد"(امام صادق)؛ " به دینداری که خرد ندارد اعتنا نکنید" (امام رضا)
در یک نگاه کلی، به نظر می‌رسد که هموطنان استقلال طلب و آزادی خواه ما در سنه‌های اولیه غیبت، بیشتر با نام و جنبه سیاسی امام زمان "قائم" (قیام کننده) کار داشته‌اند تا نام و جنبه عقیدتی آن: "مهدی" (هدایت کننده). اگر بیش از هزار سال قبل، روشنفکران دینی ایران، در بالابردن پرچم "مهدویت" - در کنار وظیفه دینی – به وظیفه ملی خود نیز عمل کرده و با آن در مردم شور و حرکت ایجاد می‌کردند؛ امروزه این باور، مردم را به انتظار و رکود و جمود کشانده است.
دیروز آن‌ها از "مهدویت" حربه‌ای ساختند برای مبارزه با حکومت جبار وقت، امروز حکومت جبار وقت از مهدویت حربه‌ای ساخته برای سرکوبی مردم. دیروز حربه‌ای بود برای نیل به آزادی، امروز حربه ایست برای تداوم خشن‌ترین دیکتاتوری.در ایران امام زمان دیگر "غایب" نیستامروزه لااقل در میهن ما - طبق گزارش‌های دولت و نهاد رسمی روحانیت -
امام زمان، دیگر "غایب" نیست،
ظهور کرده و در همه ارکان "جمهوری اسلامی" حضور دارد: از "بیت رهبری" گرفته تا "دولت امام زمان"؛ تا کابینه و گارد حفاظت احمدی نژاد و تا ستاد‌های انتخاباتی ؛ تا اطراف مسجد جمکران و جبهه‌های جنگ ۸ ساله! یکی از دلایل منطقی ظهور او نیز این است که با وجود میلیون‌ها پاسدار و بسیجی و روحانی با پیشانی بند "یا مهدی" که به خوبی سازماندهی شده و به انواع سلاح‌ها و تجهیزات مدرن مجهزند، امنیت جانی امام غایب بیش از هر زمان دیگر تامین است! آری، او ظهور کرده و حالا این مردم هستند که غایب هستند و در حکومت جایی ندارند. آن که مردم، قرن‌های متمادی برای ظهورش دعا و نذر و نیاز می‌کردند، حالا به وسیله نایبان قلابی‌اش، جا را برای مردم ایران تنگ کرده است. او که روزی نامش اسم شب و رمز عبور برای آزادی خواهان ایرانی بود، امروز آرم پیشانی گشتی‌ها و اکیپ‌های سرکوب گر خیابانی است.
روزی در کلاس درس در این طرف‌ها، استادی که کاتولیک بود به مناسبتی می‌گفت: بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم و برملا شدن فاجعه ارودگاه‌های مرگ نازی و سوزاندن هزاران یهودی بی پناه در کوره‌های آتش، کم نبودند مسیحیان و یهودیانی در اروپا که به وجود خدا شک کردند با این استدلال که در آن مهلکه آدم سوزی، خدا کجا بود؟ برخی نگرش‌های فلسفی و دینی، این سوال را اساسا غیرمنطقی می‌دانند؛ اما، با توصیفی که معتقدان و مروجان امام زمان از "منجی" دارای حقیقت فیزیکی و شکل و شمایل و توان معجزه گری می‌کنند، این سوال از ساحت او مطلقا منطقی و در طول قرون و اعصار نیز همواره مطرح بوده است. حتی در حضور امیردیلمی در شهرری "ملحدی" این سوال را از محمد صدوق می‌کند که در جنگی که همان عصر بین قوای اسلام و روم درگرفت، امام زمان شما کجا بود تا به مسلمان‌ها کمک کند؟ ایرانی‌ها البته به طرح این سوال محق ترند؛ امامی که هربار از عالم غیب فرود آمده و چند حاجی و زائر پولدار گیرافتاده در بیایان‌های مکه را نجات می‌دهد و بلافاصله از چشم‌ها غایب می‌شود؛ موقعی که قوای خونریز چنگیز رودی از خون در کشور به راه انداخته بودند، کجا بود؟ همین ابهام برای "حسین جوری" و یاران‌اش در سبزوار باقی بود زمانی که هر روز اسبی را زین و یراق کرده و در بیرون شهر آماده نگاه می‌داشتند تا امام زمان ظهور کرده و برآن سوار شود و شر مغول را از سر آنان دفع کند و سرانجام وقتی دید سرباز مغول حتی دست زن او را گرفته و دارد با خودش می‌برد، فهمید که "سربه دار" شدن تنها چاره دفع مغول است و اسب زبان بسته را به اصطبل بازگردانید! اسبی که تا همین امروز نیز بی‌سوار مانده است! بردن این گونه استدلال‌های ساده به میان مردم بسیار مهم و موثر است: همین روزها و در آستانه سالگرد فاجعه فراموشی ناپذیر قتل عام زندانیان سیاسی درسال ۶۷ باید "مادران سیاه پوش" و " داغ دار" که "هنوز از سجاده‌ها سر بر نگرفته‌اند" (شاملو) بپرسند که موقع سربه نیست کردن هزاران تن از فرزندان آزادی خواه‌شان در دخمه‌های مرگ، امام زمان کجا بود و چرا آن‌ها را بدون دفاع به حال خود گذاشته، و به عکس، با آمران و عاملان آن جنایت فجیع، دیدار و حشر و نشر داشت!
واقعیت ناگوار این است که حتی اگر روزی روزگاری موفق شدیم به مردم عامی بباورانیم که "ولایت فقیه" سندیت عقلی و شرعی در تشیع ندارد و توسط آیت اله خمینی و تیم او، به مردم ایران تحمیل شد، باز باور به "امام غائب"، مردم را به سمت آن‌ها روانه خواهد کرد. بدیهی است که هیچ دینی – چه آسمانی و چه بدلی – بدون روحانی و کارگزار امور دینی متصور نیست؛ اما در میهن ما، با حضور جاندار و فعال "مهدویت"، نهاد مرجعیت شیعی، به نهاد "پدران روحانی" – آن چنان که در مسیحیت اتفاق افتاد – تبدیل نخواهد شد. به عبارت دیگر، این فقط روحانیت نیست که یک طرفه، ولایت خودش را بر مردم دین باور تحمیل کرده است، بلکه این مردم معتقد به حضرت "صاحب الزمان" حی و حاضر و در فرم بدنی ایده آلی هستند که برای برقراری رابطه با حضرت، به در خانه مراجع روانه می‌شوند. وانصافا برای واسط‌ گی او، چه کسانی ظاهر الصلاح تر، مناسب‌تر و مقبول‌تر از مراجع روحانی و نوارنی! فراموش نکنیم که قبل از انقلاب، مرجعی ساده زیست‌تر، درویش تر، بی‌تکلف تر، بی"دربار"‌تر از آیت‌اله خمینی وجود نداشت؛ ولی دکترین "مهدویت" و "نیابت عامه" از او چه ساخت؟! و تا این باور باقی است، خمینی‌های دیگر در راهند. از همین نقطه است که وظیفه اصلی و کانونی نواندیشان دینی و مردم‌گرا و وطن پرست – به ویژه آن دسته که در کسوت روحانی هستند – سنگین می‌نماید. آن‌ها باید به طور مستدل این حقیقت را تدریجا به میان مردم ببرند که "مهدویت"، "غیبت کبری" و "ظهور منجی" قدسی توهمی بیش نیست. حتی باید آن دسته از متفکران شیعی نیز نقد شوند که حقیقت وجودی و حیات فیزیکی و مادی امام غایب را دور زده و دستگاه فلسفی به ظاهر فریبایی از "مهدویت" را در لابه لای ابرهای ذهنی جایگزین آن می‌نمایند. یک بار دیگر به گنبد و بارگاه زیبا و سحرانگیز مسجد جمکران نگاه کنید که چگونه بر مبنای هیچ و پوچ، سالانه میلیون‌ها مردم عوام برای حاجت خواستن روانه آن جا می‌شوند؛ برای "ظهور"ش سینه می‌زنند و بر سروروی خود می‌کوبند ؛ پول به حساب بانکی‌اش می‌ریزند و عریضه در چاهش می‌اندازند، بنای فلسفی و ایده آلی زیبای شما از "مهدویت" نیز معادل همین گنبد و بارگاه سحرانگیز در عرصه فکری است! تنها فایده بحث تان این است که به دوام و قوام گنبد و بارگاه زمینی "مهدویت" مدد می‌رساند. آن‌ها مردم عوام را سرکار گذاشته‌اند و شما فرزندان جوان و درسخوان آن‌ها را. مهدویت بند ناف مرجعیت و اجتهاد شیعی است و شما به ادامه ولایت آنان کمک می‌کنید. نواندیشان دینی، مردمی و ملی باید به مردم دین باور اطمینان دهند که کسی با خدا و پیغمبر و امام رضا و حضرت ابوالفضل شما کاری ندارد، ولی داستان امام زمان دروغ محض است. یازدهمین پیشوای بزرگوار شما (امام حسن عسگری) مطلقا فرزندی نداشت؛ وعده ظهور او، فریبی بیش نیست؛ خودتان "ظهور" کنید، سرنوشت تان را خود به دست گیرید و "امام" زمان خود شوید! کار دشوار و پر مخاطره‌ای است. فراموش نکنیم؛ آن جوان طوسی که به کمک شاهان دیلمی در بغداد به اوج رسید، به فرمان طغرل سلجوقی، هست و نیست‌اش به آتش کشیده شد ؛ پس از قتل فجیع تنی چند از یارانش، به قصد قتل خود او به خانه‌اش ریختند و فقط به زحمت توانست جانش را برداشته و به نجف فرار کند؛ حسین نوبختی پنج سال را به اتهام قرمطی بودن، در سیاه چال‌های خلیفه عباسی گذرانید؛ رهبری هم که آن‌ها فدایی‌اش بودند (حسن عسگری) در حالی که هیچ جایی برای گریز و پناه نداشت، در اثر زهر کشنده خلیفه، به نحو دردناکی در اوج جوانی جان سپرد. شلمغانی به دارآویخته شد، حسین منصور حلاج پس از سال‌ها دربه دری و اختفا و تحمل حداقل ۹ سال زندان، حلق آویز و بدنش سوزانده شد. بی جهت نیست که مردم ایران، شهامت و پایمردی او را ضرب المثل کرده‌اند : ببینیم شما هم "چند مرده حلاج‌اید"! برخی از این دوستان فعلا که در این راه "عمامه" خود را از دست داده‌اند؛ قابل فهم است که این بار دغدغه "سر"شان را داشته باشند!-------------بعد التحریر و در رابطه با عکس‌ها: یادآوری میلیارد‌ها تومان پولی که هزینه تبدیل این مسجد ساده خشت و کاه گلی در روستای بسیار کوچک جمکران به گنبد و بارگاه پر شکوه فعلی شده ( و هنوز هم ادامه دارد)، و نیز بازسازی هزاران بقعه و مسجد مخروبه و متروکه دیگر در عصرجمهوری اسلامی و گنبد و بارگاه سازی‌های جدید در گوشه و کنار کشور، قلبم را می‌فشارد وقتی مقایسه می‌کنم، مثلا، با تخریب کتیبه هخامنشی در جزیره خارک که به وسیله تیشه در عرض چند دقیقه اتفاق افتاد! ابعاد این کتیبه فقط "۲۰ در ۳۰ سانتیمتر" بوده و می‌شده چه در محل و چه با جداسازی، مثل پلک چشم از آن حفاظت کرد. عین گزارش یک ایرانی دلسوز در محل را به نقل از "رادیو زمانه" نقل کرده و قضاوت را به خواننده واگذار می‌کنم : "شهرام اسلامی در چند ماه گذشته که از کشف کتیبه می‌گذرد، کوشش‌های فراوانی برای متقاعد کردن مسوولان محلی میراث فرهنگی در حفاظت یا انتقال اثر به موزه به عمل آورده بود، اما هیچگاه توجهی به خواست او نشد

ایرانیان در اطراف امام زمان. سلامت کاظمی

بخش نخست
ایرانیان در اطراف “امام زمان
”!سلامت کاظمی"
از همان بامداد اسلام، هر فتنه و آشوبی که در عا لم اسلام رخ داد، ایرانی‌ها در آن عامل عمده بودند"("دو قرن سکوت" – دکتر عبدالحسین زرین کوب
خاله عزیز من، کلی پول قطار و مسافرخانه می‌دهد و سفارش بچه‌ها و خانه‌اش را به همسایه می‌کند، تا همراه شوهرش، به مسجد جمکران برود و بیش از نصف وقت‌اش نیز صرف این می‌شود تا بلکه لابه لای انبوه جمعیت، چهره "امام زمان" را ببیند، و هر بار دست خالی برمی گردد؛ البته امیدش را از دست نداده و می‌گوید : "یکی دو تا را از دور دیدم که خیلی شبیه حضرت بودند، ولی حیف..."! می‌گوید همسایه روبه رویی‌شان حوریه خانم که "سیده" است، او را یک لحظه در جمکران لای جمعیت دیده ولی امام، فورا از برابر چشم‌ها ناپدید شده است. حوریه خانم الان به زن مقدسی تبدیل شده و در محله‌شان از او حاجت می‌طلبند. خاله‌ام هربار مقداری پول هم به عشق امام زمان به "حساب بانکی شماره ۳۱۳ مسجد مقدس جمکران" واریز می‌کند. میان مردم شایع کرده‌اند که هرکس پول به این شماره حساب بریزد، ممکن است جزو "۳۱۳ تن یاران" حضرت در موقع ظهور قرار گیرد. من به او از پشت تلفن چه بگویم تا دل ساده و پر از ایمانش نشکند و خودم نیز متهم به از دست دادن دین و ایمانم در فرنگ نشوم! به خصوص که می‌گوید برای شفای دیسک کمر من هم به مسجد دخیل بسته و پول نذر کرده است! فقط با احتیاط و محترمانه از او می‌پرسم که خاله جان؛ آیا مطمئن هستی که این پول به دست امام زمان می‌رسد؟ اصلا، امام غائب به این پول‌ها نیاز دارد؟ با جواب یک سان همیشگی‌اش در این موارد آشنا هستم : "خاله، من دیگه با این کاراش کاری ندارم". اگر به فرهنگ خرافی او وفادار باشم، باید بگویم : حتما حکمتی در کار بوده که این مکالمه، درست در اواخر تنظیم این نوشته صورت گرفته است!!ا
درست در روزهایی که شاعر بزرگ ملی ما فردوسی سال‌های پایانی عمرش را در انزوا و تنگ دستی می‌گذرانید، یک هم‌شهری ۲۳ ساله و هم‌کیش او- شیعی - به نام محمد کوله بارش را بست و از طوس عازم بغداد شد تا نقشی بزرگ را در تاریخ تشیع ایفا کند. او شهرتش در قلمرو فرهنگ شیعی به حدی است که از اوایل غیبت امام زمان تا همین امروز، هرگاه در حوزه‌های علمیه، کسی، چه در نوشتجات یا بحث‌های حوزوی، کلمه "شیخ" را بر زبان براند، منظورش همین محمد طوسی است. در قلمرو تشیع چهار کتاب بزرگ پایه‌ای - "کتب اربعه"- وجود دارد که به نوعی "قانون اساسی" تشیع محسوب می‌شوند (معادل این چهار کتاب شیعی، در میان اهل تسنن شش کتاب "صحاح" وجود دارد که به "صحاح سته" معروفند). هر عالم و مجتهد شیعی در قرون بعدی که اثری بیرون داده، از روی این چهار کتاب رونویسی کرده است.
در این مجموعه بیش از ۳۵ هزار حدیث با تحمل زحمات فراوان گردآوری شده است. دوتا از این کتاب‌ها را همین هم وطن خراسانی ما محمد طوسی (۳۸۵ – ۴۶۰ هجری قمری) نوشته است. دو کتاب دیگر تالیف محمد کلینی (اهل شهر ری) و محمد صدوق (اهل قم) می‌باشد. این علمای ایرانی که به "محمد‌های سه گانه " نیز مشهورند، نقش‌شان در جمع آوری مصالح اولیه برای بالابردن برج و باروی مذهب تشیع بی‌بدیل است. شاید بشود گفت اگر همت و پشتکار شگفت‌آور این‌ها نبود، مکتبی که تدوین‌اش از امام پنجم و ششم شروع شده بود، در کوران حوادث سیاسی آن روزگار و انشعابات مسلکی درون تشیع، برباد می‌رفت. ادیب و مورخ بزرگ "ابن اثیر"، کلینی را در کنار امام پنجم و امام هشتم شیعیان، به عنوان "احیا کننده تشیع" اسم برده است.
محمد کلینی در زمان امام حسن عسگری (امام یازدهم) در عراق بوده و بعد از درگذشت او نیز با "نواب خاص" امام دوازدهم رابطه داشته است. به لحاظ درجات علمی و حسن شهرت و اعتمادی که بین علمای شیعه و سنی داشته، اولین کسی است که در تاریخ اسلام لقب "ثقه الاسلام" گرفته است. برخی از علمای شیعی بر این نظرند که کتاب "اصول کافی" محمد کلینی را شخص امام زمان مطالعه و تصحیح کرده است! فرزند عالم بزرگ معاصر شیعی، حاج شیخ عباس قمی گفته است که پدرم هرگاه که چشمانش درد می‌گرفت کتاب اصول کافی را به چشمانش می‌مالید تا خوب شود! (مقدمه اصول کافی ترجمه حسن‌زاده). در جایگاه محمد صدوق همین بس که امام حسن عسگری (امام یازدهم) برای پدرش در قم نامه می‌فرستاده و تولد محمد به یمن دعای همین امام صورت گرفته است! برخی منابع، پدر او علی صدوق- که به‌رغم عالم بودن، از طریق تجارت‌خانه کوچک‌اش در بازار قم معیشت خود را تامین می‌کرده است - را در شمار وکیلان امام حسن عسگری و امام زمان می‌دانند. هدف از اشارات فوق، مثلا معرفی داروی جدید برای چشم درد نیست؛ بلکه این است که مستندات نوشته حاضر، عمدتا و به طور مستقیم یا غیرمسقیم از آثار این بزرگان ایرانی استخراج گشته است؛ اما اگر بخواهید این سه عالم بزرگ و تلاش‌گر را با علمای جبار و غدار، میلیاردر و کارخانه‌دار کنونی مقایسه کرده و یا آن‌ها را باعث و بانی اولیه اوضاع امروزی کشور بدانید، توصیه می‌کنیم که از خواندن بقیه این نوشته صرف نظر کنید، چون که ما آن‌ها را در دوره خودشان مورد ارزیابی قرار داده و گرامی‌شان خواهیم داشت. نگاهی بدون پیش داوری و "این همانی"های ناشی از اوضاع نادلخواه کنونی، به زندگی و دست آوردهای محمد‌های سه گانه ایرانی در هزار و دویست سال قبل نشان می‌دهد که تلاش فکری آنان در آن دوران پرآشوب، از جنبه‌های ملی برای رهایی از سلطه قوای اشغالگر عباسی برخوردار بوده و آن‌ها خود را هم جبهه با جنبش‌های استقلال طلب ایرانی می‌دانستند.
صرف نظر از رابطه مستقیم و غیر مستقیم آن‌ها با امیران و سرداران میهن‌پرست ایرانی، میزان تحرک چریک‌واری که این سه نفر در دنیای آن روز برای رسیدن به اهداف خود داشته‌اند، شگفت‌آور بوده و با بی‌تحرکی و خانه نشینی مرسوم علمای امروزی قابل مقایسه نیست.
مختصات دوره‌ای که این‌ها حرکت‌شان را آغاز کردند، به قدر کافی روشن است: جنبش‌های استقلال طلب به قیمت خون و جان فشانی سرداران و مبارزان ایرانی، اوج و گسترش پیدا کرده است؛ مذهب اقلیت تشیع، بخشی از این جنبش علیه قوای اشغالگر عباسی است و به قول پطروشفسکی "پرچم عقیدتی نهضت‌های خلق" محسوب می‌شود. (کتاب "اسلام در ایران". ضمنا کلیه برجسته کردن‌ها در این مقاله و خط کشی زیر کلمات از نگارنده است). سرداران ایرانی، صرف نظر از اعتقادات دینی شخصی‌شان و نیز همدردی دیرینه ایرانیان با خاندان علی و داشتن احساس مشترک سرکوب شده‌گی از ناحیه خلافت، در کنار درفش کاوه آهنگر به پرچم تشیع نیز برای بسیج توده مردم احتیاج داشتند. اما در این هنگامه حساس، اپوزیسیون "دینی – سیاسی" امامت شیعی با بحران جانشینی روبه روست. امام یازدهم آن‌ها به دست "المعتمد بالله" خلیفه عباسی مسموم شده و در سن ۲۸ سالگی بدون داشتن هیچ فرزندی بدرود حیات گفته است. وابستگان سببی و نسبی خاندان علی و نیز پیروان پر جوش و خروش آن‌ها، حیران و مستاصل مانده‌اند که سرنوشت "قیام" علیه دستگاه خلافت و "قائم" وعده داده شده توسط امامان قبلی و به حاکمیت رسیدن خاندان علی، چه خواهد شد؟
حدیث "قائم"
مطالعه تحلیلی و انتقادی این مرحله از تاریخ نشان می‌دهد که امامت شیعی بعد از قیام حماسی و شهادت امام سوم، دچار تناقضات جدی درونی بوده است. دوستداران داغدار خاندان علی، مصرانه خواستار قیام انتقام‌جویانه علیه خلفای مستبد و خون‌ریز اموی و عباسی، و جای‌گزین کردن خود بوده‌اند، اما جانشینان امام حسین هر یک قاطع‌تر از دیگری، هر گونه کار نظامی و سیاسی را رد کرده و ضمن "بیعت" و آشتی با خلفای وقت، بر روی کار فرهنگی متمرکز و مصر بوده‌اند. در واقع تا آن جا که به شخص امامان شناخته شده شیعه بر می‌گردد، آن‌ها پس از ناکامی نظامی و سیاسی پیش آمده در کربلا، به کلی ایده دست یابی به قدرت سیاسی را به کناری نهاده و به تشکیل نهاد روحانیت شیعی همت گماشتند و پس از امام حسین هر کدام در واقع "امام – مجتهد"‌های عالی‌قدر عصر خود بودند و رقابتی محترمانه و دموکراتیک با "امام – مجتهد"‌های اهل تسنن داشتند و انسان سازی و تربیت معنوی نسل را سرلوحه خود قرار داده بودند. اما به جز معدودی از نزدیکان، توده ملتهب شیعی و طالب قیام و "قائم" این مشی مسالمت‌آمیز و فرهنگی را تاب نمی‌آوردند و هر روز بیش از بیش، و از امام کنونی بیش از امام قبلی، سرخورده و مایوس می‌شدند. تناقضات سیاسی، لاجرم به جنبه‌های عقیدتی نیز سرایت می‌کرد و باعث می‌شد که آن‌ها روز به روز، به روند تداوم امامت، تناقضات درونی و حتی جنبه موروثی آن با تردید بیشتری بنگرند. فشار افکار عمومی عمل‌گرا امامان را ناگزیر می‌کرد برای رها کردن گریبان خود، به تبلیغ هر چه بیشتر روی "قائم" و نزدیک بودن ظهورش و ضرورت و "ثواب" "انتظار" کشیدن برای او بپردازند. وجود باور کم‌رنگ و کلی و غیرفعال "مهدویت"، که از ادیان دیگر به اسلام رسوخ کرده بود، زمینه مناسبی فراهم کرده بود تا امامان، درخواست سیاسی حادی مثل "قائم" و قیام روز را روی آن انداخته و با بردن چشم انداز ظهور به عقب‌تر، موج فشار مردمی را از سر خود رد کنند. یکی از احادیثی که از قول "امام زمان" در کتب یاد شده آمده این است که حضرت مهدی گفته است امامان قبلی هر کدام در بیعت با خلیفه‌ای به سر می‌بردند (و به همین دلیل قادر به قیام نبودند)، اما من با هیچ خلیفه‌ای عهد و پیمان نبسته‌ام و لذا علیه آن‌ها قیام خواهم کرد. این حدیث نشان می‌دهد که تولید کنندگان آن، به خوبی از نارضایتی شیعیان از بیعت و مصالحه امامان وقت با خلفای جور و تمرکزشان روی امور دینی، کار فرهنگی و "انسان سازی" آگاه بوده‌اند. در کتاب " اصول کافی" روایات متعددی وجود دارد که صحابه و مردم از تک تک امامان بعد از امام حسین می‌پرسیده‌اند آیا "قائم" موعود شمایید و آن‌ها نفی کرده و ضمن تاکید بر حتمیت و نزدیک بودن زمان ظهور و دمیدن امید به مردم، قیام قائم را به دوران بعد از خود احاله می‌داده و لاجرم مشکلاتی روی دست امام بعدی می‌گذاشتند! بی‌جهت نیست هر امامی که فوت می‌کرد چند انشعاب در شیعه به دنبال خود به وجود می‌آورد که هر کدام زیر پرچم یکی از شجاعان و پاکان این خاندان گرد می‌آمدند تا بلکه آن قیام وعده داده شده، تحقق یابد. مطابق حدیث شماره ۹۱۰ کتاب اصول کافی، یکی از اصحاب حضرت باقر (امام پنجم) به او می‌گوید: "شیعیان تو در عراق بسیارند و به خدا سوگند در خاندانت کسی مانند تو نیست، چرا قیام نمی‌کنی؟". حضرت در پاسخ می‌گوید: "تو گوش‌هایت را به ابلهان می‌گستری، آری به خدا سوگند من آن راهبر نیستم". در حدیثی دیگر باز "مردم نادان" پی‌گیر این گونه توقعات معرفی می‌شوند تا سوال کننده پیشاپیش حواس‌اش باشد که با چه مارکی (بلاهت و نادانی) روبه روست : "مردم نادان خواهند گفت: خداوند برنامه‏ای در آل محمد ندارد". این حدیث البته به نقل از حضرت علی ذکر شده و خوب است در همین جا گفته شود؛ چون امامان بعد از حسین، خودشان سوژه و مخاطب این سوالات بوده‌اند، انتساب تعدادی از جواب‌ها به پیامبر و علی، راه را بر هرگونه شبهه‌ای به موضع خود آن‌ها می‌بسته است؛ و الا سخن گفتن مثلا حضرت علی در باره "قائم" – که خود به خلافت رسید و به برپایی جامعه اوتوپیایی اسلامی همت گماشت - هیچ موضوعیتی ندارد و به همین دلیل نیز در کتاب باقی مانده از او "نهج البلاغه" هیچ اشاره صریحی به امام غائب نشده است. (گو این که تلسکوپ‌های قوی متعصبان شیعی قادر است نه یک امام غایب بلکه دوازده امام را نیز از توی قرآن و نهج البلاغه بیرون بکشد!). امام باقر در حدیثی دیگر (روایت ۹۳۹) ضمن تاکید بر این که هیچ کس حق ندارد برای ظهور "قائم" وقت مشخص تعیین کند، فرمولی برای رفع و رجوع تناقضات موجود در گفتار امامان- متصل به وحی!- و به تحقق نپیوستن پیش بینی‌هایشان ارائه می‌کند: "وقتی حدیثی را به شما گفتیم و چنان شد که گفته بودیم، بگویید: خدا راست گفت. و وقتی حدیثی به شما باز گفتیم و خلاف آن صورت گرفت باز بگویید: خدا راست گفت تا دوبار اجر بگیرید"! بدین ترتیب، همه چیز به گردن خدا انداخته شده و مسئولیت از دوش امام برداشته می‌شود و در این میان حق‌السکوتی نیر تحت عنوان "اجر" به مومنین پرداخته می‌شود! اما واقعیت این است که امام، صادقانه به اصحابش می‌گوید: ما هم مثل بقیه مردم، حق داریم یک پیش‌بینی‌ای راجع به اوضاع آینده بکنیم که می‌تواند غلط هم از کار درآید، لطفا این قدر به ما گیر ندهید و توقع علم غیب از ما نداشته باشید!
تعداد احادیثی که از امام ششم به بعد در مورد حتمیت ظهور قائم ثبت شده سرسام‌آور است و تولید آن‌ها به وضوح از یک ضرورت سیاسی و اجتماعی حاد حکایت می‌کند. یک بار وقتی از امام صادق می‌پرسند قائم چرا ظهور نمی‌کند پاسخ می‌دهد: "یخاف القتل": "می‌ترسد او را بکشند"!("علل‌الشرایع" صدوق) همین امام به دعوت سردار ایرانی "ابومسلم خراسانی"، برای پیوستن به قیام ضد اموی و حمایت از آن پاسخ منفی داد و در جواب‌اش نوشت: "زمانه، زمانه ما نیست". [به راستی هم که جواب صادق‌انه‌ای است و مطالعه اهداف عدالت خواهانه و انسانی آن بزرگواران به وضوح نشان می‌دهد که آن‌ها گروه خون‌شان با ترکیب و فضای سیاسی و طبقاتی وقت – که برای نیل به قدرت و حفظ آن، هر جنایت و خون‌ریزی ضروری و مجاز می‌شمرده می‌شد - نمی‌خوانده و به هر بهانه‌ای از آلوده شدن به آن شانه خالی می‌کرده‌اند؛ ‌ای کاش، آیات عظام ما، بعد از قیام، همین عبارت پر معنی امام صادق را سرمشق خود قرار می‌دادند و پا جای پای شاه نمی‌گذاشتند و روی او را سفید نمی‌کردند!]. امام هفتم می‌گوید: "شیعه، دویست سال است که با آرزوها تربیت می‌شود". در همین روایت (۹۴۰) دو تن از صحابه بحث می‌کنند که چرا امامان، زمان مشخص – ولو طولانی – در باره ظهور قائم نمی‌دهند و جواب می‌شنود: "اگر به ما بگویند این امر جز تا دویست یا سیصد سال ممکن نمی‌شود، دل‌ها سخت می‌شود و بیشتر مردم از اسلام بر می‌گردند"
.پذیرش ولایتعهدی "مامون" خلیفه جنایتکار عباسی توسط امام هشتم، در واقع یک نقطه عطف سیاسی، عاطفی و فکری برای شیعیان مساله‌دار نسبت به خط سیاسی امامان بعد از قیام حسینی بوده است. از روایات بر می‌آید که ابهامات و انتقادات آن‌ها به این اقدام امام گسترده بوده و در چندین روایت، امام رضا در پاسخ به فرد معترض، با انگشت روی گردن خود کشیده است. یعنی اگر پیشنهاد خلیفه را نمی‌پذیرفتم مرا می‌کشت. کسانی که گستردگی، شوکت و حشمت امپراطوری بزرگ‌ هارون الرشید و هزار و یک شب‌اش را دیده یا شنیده بودند، برایشان به وضوح معلوم بود که فرزند یک چنین خلیفه‌ای – که حتی برادرش "امین" را بر سر جانشینی کشت و سال‌ها جسدش را بردار آویزان کرد - حاضر نخواهد شد اپوزیسیون را در این سلطنت شیرین شریک سازد. در واقع، داستان ولایتعهدی امام رضا، جز یک تاکتیک سیاسی و دامی برای پیش برد مقاصد سیاسی خلیفه و از جمله جلب حمایت ایرانیان برای تقویت موقعیت خود در برابر جناج رقیب خودی در بغداد نبود. قطعا اولین کسی که به این نیت آگاه بوده خود امام هشتم بوده است. به هر حال، ائتلاف سیاسی با حکومت (ولو این که حضرت تاکید کرده بود که در امور دولتی دخالت نخواهد کرد)، آب سردی بر آتش و عطش تسکین ناپذیر شیعیان برای "قیام خونین" علیه دستگاه خلافت ریخت و حتی حفاظت از جان حضرت را نیز تضمین نکرد و مامون پس از مسموم کردن و به خاک سپردن او و وزیر ایرانی و شیعی خود، "فضل سرخسی"، پرونده این نمایش سه ساله را بست و برای همیشه عازم بغداد شد. این رویداد منفی سیاسی و نیز سست شدن صفوف فکری و سیاسی شیعیان پس از انشعابات پی در پی، ابهامات و کنجکاوی راجع به "امامت قدسی" را بیشتر دامن زد. سوال‌هایی که جسته گریخته از قبل وجود داشت و اغلب نیز به معاندان نسبت داده می‌شد، اکنون گسترش بیشتری یافته و حتی در ملاء نزدیک‌ترین اصحاب و فامیل نیز مطرح می‌شد. مثلا در شرایطی که امام صادق فرزند بزرگ و شایسته خود اسماعیل را به عنوان امام بعد از خود معرفی کرده بود، او در اثر بیماری درگذشت و امام صادق مجبور شد پسر بعدی خود موسی را به عنوان امام هفتم معرفی کند. (تعداد زیادی از شیعیان به همان اسماعیل فوت شده وفادار ماندند و "فرقه اسماعیلیه" از آن به وجود آمد). همین "حدیث خلاف" در باره امام دهم نیز تکرار شد. به روایت شیخ طوسی و برخی منابع معتبر دیگر، امام دهم فرزند خود "ابوجعفر محمد" را امام بعدی معرفی کرده بود که او نیز در حیات پدر در گذشت و حضرت ناچار شد فرزند دیگرش حسن عسگری را به عنوان امام بعدی معرفی نماید.
طبق احادیث قطعی، یکی از علامت‌های امام بعدی این است که بر جنازه پدر خویش نماز گزارد، این قانون مهم نیز چند بار نقض شد. زمانی که امام هفتم در بغداد به شهادت رسید، فرزند او – رضا – در مدینه بود. این موضوع در باره خود امام رضا نیز تکرار شد. او در خراسان به شهادت رسید در حالی که فرزند خردسال‌اش امام جواد در مدینه ساکن بود.
موضوع بغرنج دیگر، فرزند دار نشدن امام رضا تا حوالی ۵۰ سالگی بود؛ در حالی که اغلب امامان در سنین کمتر از ۲۰ سال صاحب یکی دو فرزند بودند. (امام نهم در ۱۷ سالگی پدر شد). سرانجام وقتی که امام اعلام کرد که از همسرش "سبیکه" (بانوی برده‌ای که از شمال آفریقا به اسارت گرفته شده و حضرت رضا در بازار مدینه او را خریده بود)، دارای فرزند پسری شده است، تعدادی از جمله برخی "خویشان و نزدیکان" خودش با دیده شک به آن نگاه کردند و زمینه‌ای برای شایعه پراکنی به وجود آمد که این پسر "گندم گون" فرزند پدر "سفید رو"یش نیست! کار این شایعه سازی به حدی بالا گرفت که امام رضا مجبور شد از قیافه شناسان برای تایید رابطه خونی‌اش با فرزند کمک بگیرد. محمد کلینی این ماجرای جالب را با جزییات در کتاب خود نگاشته است. با این حال شک، هم چنان باقی بود، چرا که امام به جز این پسر، دیگر صاحب فرزندی نشد. (سه شخصیت بزرگ و معتبر شیعی "شیخ مفید"، "شیخ طبرسی" (اهل تفرش) و "ابن شهرآشوب" (اهل ساری) نوشته‌اند که امام رضا به جز حضرت جواد فرزند دیگری نداشته است). معضل مهم‌تر از این‌ها وجود امامان خردسال بود. امام جواد زمانی به امامت رسید که کم‌تر از هشت سال داشت. امام علی النقی نیز در همین سن به امامت رسید و امام دوازدهم مفروض! نیز در ۵ سالگی. به گواهی اغلب کتب معتبر شیعی، کودک بودن این امامان حتی برای نزدیک‌ترین صحابه آن‌ها مورد سوال بوده است. بزرگان تشیع با تشبث به یک الگوی معجزه‌آمیز مشابه برای هریک – تشکیل مجلس آزمایش سوال و جواب علمی و دینی و سرفراز بیرون آمدن آنان! - تلاش کرده‌اند، ، لباس امامت قدسی به قامت این کودکان بدوزند. به روایت شیخ کلینی حضرت جواد "در یک نشست" به "سی هزار" مساله پاسخ گفته در حالی که "ده سال" بیشتر سن نداشته است! با توجه به شناختی که از نوع سوالات شرعی و فقهی و فلسفی از امامان و تعداد کلمات و زمان پاسخ‌ها داریم، برای این "ماراتن" سوال و جواب، هفته‌ها و شاید هم ماه‌ها وقت لازم است و کار یک جلسه نیست. به نظر می‌رسد که شیخ ما هیچ برآوردی از رقم سی هزار نداشته و اگر هم داشته برای رسوخ دادن امامت قدسی در قلب شیعیان، نقل و ثبت آن را واجب شمرده است!
پروژه غیبت
بحران جانشینی امام حسن عسگری (که خود در ۲۳ سالگی به امامت رسید) به یک بن بست جدی و ناگشودنی تبدیل شد. صرف نظر از افسانه‌های مملو از معجزه‌ای که "تشکیلات" و عناصر فعال شیعی بعد از وفات امام یازدهم در باره وجود کودک بازمانده از او تولید کردند، بنا به اغلب روایات، حتی به نقل از نزدیکان خود امام متوفی، حسن عسگری دارای هیچ فرزندی نبوده است. امام زمان سه عمو و تعداد زیادی عمو زاده داشته که به اعتراف خود امام غایب (در یکی از نامه‌های نسبت داده شده به او): "بعضى از افراد خاندان ما و عموزاده‌گان ما منكر وجود من هستند". یکی از اصول اخلاقی مهم مذهب تشیع، تاکید روی "صله رحم" و داشتن روابط و دیدار مستمر با فامیل است که طبعا در مورد خود امامان به بهترین وجهی مراعات می‌شده است. چگونه است که عموها و عموزاده‌های یک چنین فامیل یگانه‌ای، از وجود پسرعموی ۵ ساله خود بی‌خبر بوده‌اند؟ بیرون از حرف و حدیث شیعی، دوتن معتبرترین صحاح سنی (صحیح مسلم و صحیح بخاری) در کتاب‌های خود کم‌ترین اشاره‌ای به وجود امام زمان نکرده‌اند. دو مورخ بزرگ و صاحب نام عالم اسلام "ابن خلدون" و "طبری" (که معاصر امام حسن عسگری بود و گاه جزیی‌ترین اتفاقات زمانه خودش را ثبت کرده) وجود یک چنین امامی را تایید نکرده‌اند. پس چگونه پروژه "غیبت امام زمان" شکل گرفت و به برج و بارویی بلند و پرعظمت تبدیل گردید؟ آیا آن چنان که مورخ نامدار دکتر عبدالحسین زرین‌کوب می‌گوید، باید ایرانیان را در این "فتنه" نیز دخیل دید؟ به همان میزان که باید از اغراق و بزرگ‌نمایی در این زمینه پرهیز کرد؛ نباید در نقش ایرانیان در این پروژه تردید نمود.
طبق منابع شیعی، امامان شیعه متناسب با گستردگی کارشان تعدادی از افراد مورد اعتماد خود را به عنوان "وکیل" و رابط خود با پیروان‌شان قرار می‌داده‌اند. این افراد: "در برخی امور وکیل و مباشر کارهای ایشان و، در شرایط حسّاس سیاسی، واسطه‌ی ائمه و پیروان آنان بوده‌اند". امام جعفر صادق، به موازات بنیان‌گذاری و تدوین مکتب شیعه، یک تشکیلات اجرایی قوی و گسترده‌ای را نیز به وجود آورد که "نظام الاموال والوکلاء" (نهاد امور مالی و وکیلان) نامیده می‌شد و اساسا مخفی بود و به همین دلیل به آن "التنظیم السری" (تشکیلات مخفی) نیز گفته می‌شد. این نهاد به عنوان بازوی اجرایی امام ششم، ارتباط بین نهاد امامت مستقر در مدینه (عربستان) را با اقلیت‌های شیعه در نقاط مختلف قلمرو اسلامی آن روز، از شمال آفریقا در غرب گرفته تا منتها الیه خراسان در شرق، بر قرار می‌کرده است. وکیلان هر چند شهر نزدیک به هم (مثلا در غرب ایران) با یک سر وکیل ساکن همدان تماس داشته‌اند و خود این سروکیلان نیز به تعدادی از افراد کاردان در اطراف خود امام وصل بوده‌اند که حالت "دفتر مرکزی" را داشته است. جمع آوری هدایا و مالیات‌های مذهبی، دادن مستمری به خاندان بزرگ علی و هزینه کردن آن در چارچوب هدف‌های امامت، صدور قبض رسید برای پرداخت کنندگان، مبادله نامه برای پرسش و پاسخ‌های فقهی و شرعی، در کانون وظایف این مرکز قرار داشته است. صرف نظر از اشتغال امام ششم به کار فرهنگی و کلاس‌های پر جمعیت درس و بحث، به لحاظ امنیتی نیز وصل همه کارهای اجرایی و مالی به شخص امام، که همواره از جانب خلفا در مظان اتهام بوده، معقول و منطقی نبوده است. وجود این سیستم، منافاتی نداشت با این که امام، گاهی علما، نمایندگان و وکیلان خود از دور و نزدیک را جداگانه به حضور نپذیرد و به سوال‌ها و ابهام‌های آنان پاسخ نگوید. ضمنا این طوری نبود که جواب یک سوال شرعی و فقهی بلافاصله فتوکپی شده و در اختیار بقیه شیعیان گذاشته شود و یا همان شب روی "سایت" قرار گیرد! بلکه عموما پیک یا عالم مربوطه که مثلا از نیشابور به مدینه می‌آمد، جواب‌ها را می‌گرفت - و گاه به طور اختصاصی - با خودش به نیشابور بر می‌گرداند تا برای شیعیان آن جا نقل کند. همین واقعیت نشان می‌دهد که چرا محمد کلینی و محمد صدوق در یک تکاپوی حماسی و با تقبل رنج سفر طولانی، سخت و پر مخاطره ، به اغلب شهرهای مهم در قلمرو اسلامی آن روز سرزده‌اند تا حدیث‌های پراکنده‌ای را که در نزد این وکیلان و علمای هر منطقه به طور اختصاصی وجود داشت، جمع آوری نمایند.
اغراق آمیز نیست اگر گفته شود که نهاد امامت - به ویژه پس از رحلت امام ششم که دوران آرامش و امنیت نسبی امامان شیعه نیز پایان گرفت - بدون "نظام الاموال و والوکلاء" و دادن " اختیارات" ویژه به آنان نمی‌توانسته کارآیی لازم را داشته باشد. شدت کنترل و سرکوب، که عملا امامان را فلج کرده بود، باعث گردید که: " آنها جهت ارتباط با پیروان خود مجبور شدند به‏ گسترش سازمان وکالت ‏بپردازند. به مرور زمان ائمه، علیهم‏السلام، به علت عدم امکان تماس مستقیم با پیروانشان، مسؤولیت ‏بیشتری را به وکلا واگذار کردند." ("سایت حوزه"). مثلا، امام هفتم طی حکومت شش خلیفه (یک اموی و پنج عباسی) ۲۰ سال از عمر ۴۶ ساله خود را یا در زندان‌ها گذراند – یک قلم آن، چهار سال در زمان ‌هارون الرشید – و یا تحت کنترل شدید و حبس خانگی به سر برد ؛ بی‌تردید طی این ۲۰ سال، به خصوص زمانی که جانشین او هنوز کودک یا نوجوان بود، این تشکیلات سری بوده که کارها را پیش می‌برده است. از آن مهم‌تر، نقش این تشکیلات به هنگام ولایتعهدی امام رضا و انتقالش از پایتخت امامت (مدینه) به پایتخت خلافت (مرو) است که علاوه بر اداره امور مالی و ارتباطی با وکیلان، در اداره امور خانواده امام و کودک سه – چهار ساله او (امام بعدی که جملگی در مدینه باقی ماندند) و نیز برقراری ارتباط بین مدینه و مرو، نقش بسیار مهمی را ایفا کرده است. همین نقش برجسته را به هنگام خردسالی دو امام نهم و دهم شاهدیم. در زمان آن‌ها – و نیز امام یازدهم - ، دستگاه خلافت سرکوبگری‌اش را به اوج رسانده و گارد نظامی جدید خود به نام "شاکریه" را که به "ضد علوی" مشهور بودند، اساسا به کنترل و سرکوبی شیعیان اختصاص داده بود و توانست با کنترل، دستگیری، شکنجه واعدام تعدادی از وکیلان عضو"التنظیم السری"، ضربات جدی به پیکره آن وارد نماید. در همین رابطه، هم امام دهم و هم امام یازدهم توسط خلفای جنایت کار عباسی از خانه و شهر خود در مدینه به پایتخت جدید عباسی – سامرا – منتقل شدند تا پیوسته تحت نظر باشند. شدت اختناق به حدی بود که حتی در داخل زندان (از طریق به خدمت گرفتن یک زندانی دیگر) سخنان و فعل و انفعالات امام عسگری را تحت کنترل دائمی گرفته بودند.
یکی دیگر از وظایف مهم "نظام الاموال و والوکلاء" در ایام گرفتاری امامان و کودکی جانشینان آن‌ها، افشا و خنثی کردن شاخه‌های منشعب از تشیع از قبیل: زیدیه، اسماعیلیه، حنفیه، کیسانیه، افطحیه، ناووسیه، واقفیه و محافظت از شاخه اصلی -"امامیه"- بوده است. واقعیت این است که ما از امام ششم به بعد با یک نوع به هم ریختگی، بی‌ثباتی، فقدان امنیت، تهدید فوری جانی و چشم انداز جدی انقراض و فروپاشی در امامت را شاهدیم. تصمیم به قلع و قمع نهایی امامان توسط خلفا را، رشد و گسترش جنبش‌های استقلال طلبی، شدت گیری درگیری‌های درونی دستگاه خلافت و تضعفیف شدن روزمره آن، و نگرانی از کودتای ناگهانی یک آلترناتیو شیعی مردم پسند (پاپیولر)، ضروری می‌کرده است. کافی بود یک مامور، یک خبرچین، یک معاند، یا حتی یک شیعه و یا فامیلی که امام به دلیلی مستمری‌اش را قطع کرده، خبری دروغین مبنی بر فعل و انفعالات سیاسی در اطراف یک امام بدهد، فوجی از لشگر خلیفه، خانه را محاصره کرده و اغلب اوقات امام تنهای "در حال نماز" را به حضور خلیفه می‌برده‌اند. به علاوه، تمرکز بیش از پیش مسولیت در نزد تشکیلات وکیلان بعد از امام ششم، خواه ناخواه رقابتی را نیز بین آنان دامن می‌زد که از فردای درگذشت امام یازدهم و آغاز پروژه غیبت، به صورت جداسری و قدعلم کردن تعدادی از این وکیلان بروز نمود.
تاکتیکی بدیع
"التنظیم السری" سرانجام در پر مخاطره‌ترین عصر امامت یعنی جانشینی امام یازدهم، مهم‌ترین و اعجاب انگیزترین نقش خود را ایفا نمود. با شدت گیری کنترل و سرکوب خلفا حتی علیه امامان کم سن وسال و چشم انداز برچیده شدن کامل امامت در دوره‌ای که به قول محمد طوسی: "از شمشیرها خون می‌چکید"، آن‌ها یا باید تسلیم خط دستگاه خلافت شده و آلترناتیو "سیاسی – اعتقادی" امامت را رها می‌کردند و یا باید، بر مبنای زمینه چینی‌هایی که از قبل برای "قائم" و "مهدی" موعود شده بود، با تاکتیکی بدیع، آن را پی می‌گرفتند. هر چه بود، تشکیلات سری، پروژه مخفی کردن امام مفروض ۵ ساله را در دستور کار خود قرار داد و به اجتماعی کردن آن همت گماشت. در برخی متون شیعی آمده است که هم امام‌ هادی (امام دهم) شروع کرده بود به کاهش رابطه حضوری‌اش با شیعیان و هم جدی‌تر از او امام حسن عسگری (امام یازدهم)، این شیوه را در پیش گرفته بود. به طوری که امام اخیر، در مقطع پایانی زندگی، در خانه خود با ملاقات کنندگان "از پشت پرده گفتگو می‌کرده" و مخاطب، چهره او را نمی‌دیده است و "فقط هنگامی که به اجبار با شتر عازم قصر خلیفه بوده، مردم او را مشاهده می‌کرده‌اند". پاره‌ای از محققان شیعی می‌گویند که هدف از این کار، آماده کردن زمینه روحی لازم در شیعیان برای غیبت امام دوازدهم بوده است. (سایت "موعود"، وابسته به "موسسه فرهنگی موعود"، مقاله : "درآمدى بر شناخت توقیعات") در جریان این صحنه سازی‌ها، طراحی و جنبه‌های اجرایی آن به وضوح دست تشکیلات سری دیده می‌شود. به باور من، شاید! ابتدا تصمیم بر این بوده که خود امام حسن عسگری را برای همیشه مخفی سازند و پس از مدتی، خود او را به عنوان امام موعود (مهدی) تبلیغ نمایند. اما شهادت نابه‌هنگام امام یازدهم در لشگرگاه خلیفه، این طرح را عقیم گذاشته و اجرای پروژه جانشین را در دستور کارشان قرار داده است. هر چند که به نظر می‌رسد تمایل اصلی آن‌ها این بوده که با توجه به سابقه و تقدس عدد "دوازده" در ادیان از قبیل: ۱۲ فرزند یعقوب؛ ۱۲ حواری مسیح ؛ ۱۲ فرشته نازل شده بر زرتشت (که اکنون نامشان روی دوازده ماه ایرانی است)، ۱۲ دختر نورانی دین مانی و... هر طوری که شده رقم پیشوایان قدسی تشیع را به "دوازده امام" برسانند!
کمی به این مقطع، دقیق‌تر بنگریم: امام حسن عسگری در سال ۲۶۰ هجری قمری و در سن ۲۸ سالگی به شهادت می‌رسد. مطابق شواهد زمینی و یقینی از جانب خودی و رقیب و دشمن، هیچ فرزندی از او باقی نمانده است. او نه تنها سه سال از مدت امامت شش ساله‌اش را در زندان سامرا گذراند، بلکه سه سال دیگر را به صورت حبس شدید خانگی در یک منطقه حفاظت شده نظامی -"لشگرگاه سلطان"- تحت کنترل دائمی به سربرد. بنا بر متون معتبر شیعی، به دستور خلیفه، جاسوسانی "از زن و مرد" در داخل و بیرون خانه در تمام طول روز و شب او را کنترل می‌کردند. به همین دلیل، زمانی که تشکیلات سری اندک مدتی پس از خاکسپاری امام یازدهم بر سر زبان‌ها انداخت که کودکی از او باقی مانده که امام دوازدهم (حضرت مهدی) است؛ نه تنها عموم مردم، بلکه برای فامیل نزدیک حضرت نیز تعجب‌آور و باور نکردنی بود. اگر افسانه‌ها و معجزات محیرالعقول و سست بنیادی - که برای جا انداختن این پندار شگفت در اذهان مردم در همان مقطع کوتاه تولید شد- را کنار بگذاریم، حقیقت این است که "تشکیلات سری" در برابر برگ‌های سرکوبگرانه و خونینی که دستگاه خلافت برای خاتمه امامت شیعی یکی بعد از دیگری به زمین زده بود، تکخال اعتقادی – سیاسی خود را به طور تحسین برانگیزی بر زمین زد! دیگر از سیاه چال و انگور و خرمای آلوده به زهر خلفا چه برمی‌آمد؟! این چنین بود که باور به امام غائب، با توجه به زمینه‌ای که در ادیان قبلی برای آن وجود داشت و "فوتوریزم" (اعتقاد به آخرالزمان و ظهور منجی) که همواره برای اذهان عقب مانده و در بن‌بست، جاذبه داشته، و به ویژه با توجه به اشارات مکرر امامان قبلی به آن، حرکت تدریجی، دشوار و جان سخت خود را در تاریخ تشیع آغاز کرد ؛ تنها تقلب "مقدس" و "جایز" و شاهکار "تقیه"‌ای که در این میان صورت گرفت - و هدف‌اش پر کردن خلاء "قائم" دائما وعده داده شده بود - سنجاق کردن یک کودک موهوم ۵ ساله با قیافه مشخص و دارای "شناسنامه عکس‌دار" و برخوردار از عمر جاودان، به آن ایده دینی - فلسفی موجود ولی کم رنگ در باور عمومی مردم بود و بنای "نیابت و ولایت" روحانیت شیعی بر مردم نیز روی همین دروغ و تقلب مقدس سوار شده است.
باری، با توجه به تمرین حل و فصل غیابی کارها از پشت پرده که از اواخر عمر امام حسن عسگری شروع شده بود، این تشکیلات می‌بایست همان مدیریت و نقش واسط را برای امام خردسال در پس پرده نیز با مهارت ایفا نماید. آن‌ها پس از استارت زدن پروژه غیبت، خیلی زود، و به درستی، به این نتیجه رسیدند که مخفی ماندن هم امام و هم تشکیلات در آن "عصر آشفتگی و حیرت" روی اذهان بهت زده و متزلزل مومنان، تاثیر منفی بیشتری خواهد گذاشت. این جا و آن جا شنیده می‌شد که علاوه بر روی آوردن برخی مومنان سرخورده به گروه‌های انشعابی شیعی، تعدادی نیز به اهل تسنن پیوسته‌اند. پس معقول‌تر این است که برای پاسخگویی به مراجعات و روابط متداول شیعیان با نهاد امامت، نماینده علنی معرفی نمایند. به خصوص که تا زمان معرفی اولین نایب خاص، "بیست نفر" – و عمدتا از درون صحابه و وکیلان رقیب - خود را به عنوان نایب امام زمان معرفی کرده‌اند که اولین آن‌ها "حسن شریعی" بود که کمی بعد مشمول لعنت نامه کتبی از طرف امام زمان گردید. (در این نوشته هرجا به "امام زمان" اشاره می‌شود، استعاره است و نه تایید وجود آن). برخی از این‌ها از مقرب‌ترین و معتمدترین صحابه امامان بوده‌اند که هوس قدرت و شهرت به سرشان زد و تغییر ماهیت دادند! مثلا مقام "احمد کرخی عبرتائی" به قدری بالا بود که برای خنثی کردن ادعای نیابت او، امام زمان فرضی ناچار شد سه دفعه برای او لعنت نامه صادر نماید. او وکیل مورد اعتماد دو امام (دهم و یازدهم بود) و به قدری دین‌دار بود که "۵۴ سفر حج انجام داده بود که بیست‏ بار آن با پای پیاده بوده است" (سایت حوزه). تعدادی برای جلب نظر مردم، تغییراتی نیز در مسائل شرعی و فقهی دادند. "محمد نمیری" صحابی بزرگ امام حسن عسگری بلافاصله پس از ادعای نیابت مهدی، همجنس بازی و ازدواج با محارم را "حلال" اعلام کرد. (سایت "امام مهدی") بقیه نیز عموما به نیت سرکیسه کردن شیعیان، دکان نیابت باز کردند. "نواب خاص"
بدین ترتیب، چهار نماینده به عنوان "نواب خاص" یکی پس از مرگ دیگری، به طور علنی پاسخگوی مراجعات حضوری شیعیان و شبکه سراسری وکیلان می‌شوند. به اعتراف محققان شیعی: "انتخاب نواب خاص از سوی امام دوازدهم، در واقع ادامه و توسعه فعالیت شبکه ارتباطی «وکالت» بود". این دوره تقریبا هفتاد ساله را "غیبت صغرا" (کوتاه مدت) می‌نامند که مقارن است با خلافت ۶ خلیفه عباسی : معتمد بالله – معتضد بالله – مکتفی بالله – مقتدر بالله – قاهر بالله – راضی بالله . نام چهار نایب خاص عبارت است از: عثمان عمرى (مثل شهری بخوانید). محمد عمرى (پسر نایب قبلی). حسین نوبختى (ایرانی است). على سیمرى (ایرانی است. مثل دلخوری بخوانید). خاندان ایرانی و ثروتمند و پر نفوذ "نوبختی" اساسا از پشتوانه‌های اصلی نواب خاصه امام زمان بودند و چه بسا بدون حمایت‌های مادی و معنوی و تبلیغاتی آن‌ها پروژه نیابت خاصه پا نمی‌گرفت. "خاندان نوبختی به خاطر عشق و علاقه و ارتباط نزدیک با ائمه (علیهم السلام)، همکاری خوبی با دستگاه نیابت و سفارت داشتند". (سایت "دانشکده علوم حدیث"). محمد عمری در بستر مرگ، در حضور دو شاهد سرشناس ایرانی : "اسماعیل نوبختی" و " محمد کاتب" (ابن همام اسکافی که زردشتی زاده است)، ایرانی دیگر: "حسین نوبختی" را جانشین خود معرفی کرده است. "بعد از وفات محمدبن عثمان، حسین بن روح به دارالنیابه در بغداد آمد و رسما جلوس کرد و بزرگان شیعه گرد او نشستند" (سایت "دایره المعارف طهور"). مطابق برخی متون شیعی، عثمان و محمد عمری و حسین نوبختی، "باب" و وکیلان سه امام نهم و دهم و یازدهم نیز بوده‌اند و ظاهرا از همان زمان، تیمی را تشکیل می‌دادند که در زمان غیبت صغرا نیز زمام علنی امور به عهده آن‌ها گذاشته شده است. وحدت و انسجام این تیم و عناصر پشت پرده "التنظیم السری" نقش به سزایی در موفقیت نواب خاصه در برابر ۲۰ مدعی نیابت امام زمان داشته است. طی این هفتاد سال، امام دوازدهم فقط این چهار تن (دو ایرانی و دو عرب) را ملاقات می‌کرده و از طریق آن‌ها به سئوالات و نامه‌های شیعیان پاسخ می‌گفته است. بنا به تصمیم "التنظیم السری" – که شاید به زبان امروزی‌تر بتوان گفت که نقش "دفتر سیاسی" مخفی را داشته و نایبان معرفی شده و معاونان و دست یاران‌شان، حکم "هیات اجرایی" علنی را به عهده داشته‌اند - به فاصله کوتاهی، اولین نایب خاص امام (عثمان عمری) در بغداد و در ملاء شیعیان اعلام موجودیت نمود. جایی که فرسنگ‌ها دور از پایتخت جدید بود و حساسیت نظامی و امنیتی سامرا را نداشت. تشکیلات مخفی برای تقویت "امامیه" و پروژه امام غایب در برابر انبوهی انشعابات شیعی و مدعیان خودخوانده امام زمان و شکاکان، به حربه اقتصادی نیز متوسل شد و مقرری ماهانه آن دسته از اولاد علی، اصحاب و شیعیانی که موضوع امام غایب را نفی می‌کردند، را قطع کرد. تاکتیک هوشمندانه‌ای که قاعدتا بایستی در تثبیت پروژه نیابت خاصه موثر افتاده و به قدر کافی ایمان به قلب برخی شکاکان تزریق کرده باشد! برای این که به اهمیت عامل اقتصادی و طول و عرض این پرداخت‌ها پی ببریم، خوب است به این نمونه از خود امام حسن عسگری ( به نقل از کتاب "الغیبه" طوسی) توجه کنیم که علاوه بر پرداخت مقرری‌های ثابت، "حضرت، صد هزار دینار (صد هزار مثقال طلا) به یكی از نمایندگان مورد اطمینان خود به نام علی ‌بن جعفر همّانی داد تا بین مستمندان و شیعیان در مراسم حج تقسیم كند، بار دیگر صد هزار دینار برای او فرستاد، بار سوم سی هزار دینار برای او حواله كرد"
.اگر چه چهار نایب خاص، با علوم دینی هم آشنا بودند، اما مشخصه بارز همگی آن‌ها توانایی‌هایی‌های اجرایی و تشکیلاتی‌شان بوده از قبیل: "داشتن توانایی فراوان بر‌ای پرده‌‏پوشی و نهان‌كاری" که توانسته‌اند به رغم کنترل و مراقبت خلفا کار خود را پیش ببرند. مثلا اولین نایب خاص، از زمان امام حسن عسگری در بغداد روغن فروشی باز کرده و در "خیک‌های خالی روغن"، نامه‌ها و پول‌های وکیلان شهرها و مراجعان به نهاد امامت را مبادله می‌کرده است. یا در مورد نایب سوم حسین نوبختی (ایرانی) روی "بردبارى و هوشیارى" او "در آن موقعیت خاص سیاسى" تاکید شده و این که "شدت نهان‌كاری و تقیه‏ی سوّمین سفیر حضرت، زبانزد جامعه‏ی شیعه بوده است". "همه مخالفان و موافقانش او را خردمندترین مرد زمانه می‏دانستند". او با مراجعان ایرانی نزد امام زمان! "فارسی با لهجه نزدیک ساوه" حرف می‌زده است. برای نمونه تاکیتک‌های آنان می‌شود اشاره کرد زمانیکه یکی از نواب خاصه، نامه‌ای از طرف امام خطاب به یکی از شیعیان آورد، صاحب نامه را با خود به خرابه خلوتی برد و پس از نشان دادن نامه "دستخط"! امام زمان خطاب به او و پس از اطمینان ازاین که مضامین‌اش را خوب به خاطر سپرده، همان جا در مقابل چشم او نامه را پاره پاره می‌کند تا مشکل امنیتی ایجاد نشود. ظاهرا شرایط در زمان نایب دوم سخت‌تر بوده است. به همین دلیل، خودش به طور مستقیم اموال را از وکیلانی که به بغداد می‌آمدند، تحویل نمی‌گرفت و اموال از راه‌های غیر مسقیم به او رسانده می‌شد. به دستیارانش دستور داده بود، نه از کسی قبض اموال دریافت کنند و نه به کسی رسید بدهند، چون جاسوسان خلیفه در به در دنبال یک چنین مدارک مکتوبی می‌گشتند. زمانی هم که ساواک خلیفه پی برد وکیلانی که از ایران و سایر نقاط به بغداد می‌آیند، فرصت را غنیمت شمرده و به زیارت مرقد امامان – به ویژه مرقد امام حسین – می‌روند، جاسوسانی در این نقاط گماشت تا زایران را شناسایی نمایند. در همین رابطه "توقیعی از ناحیه مقدسه بیرون آمد" که در آن به همه دوستان اهل بیت هشدار داده شده بود که برای مدتی به زیارت آن اماکن نروند. "شبکه نیابت‏ و وکالت‏ به قدری قوی و از آن چنان کارایی‌ای برخوردار بود که وکلا بلافاصله از نقشه‏های خلفا آگاه می‏شدند و نقشه آنها را با شکست مواجه می‏کردند. نیروهای اطلاعاتی را در همه جای ارکان حکومت گماشته بودند، که از اطلاع ‏رسانی منسجمی برخوردار بودند". ("سایت حوزه": "نگرشی بر دوران غیبت صغری و نقش نواب خاص"). زمانی که از یکی از علمای شیعی آن زمان "اسماعیل نوبختی " - که بعد از کلینی بزرگ‌ترین عالم زمان محسوب می‌شده و او هم ایرانی است و نام جدش "فرخشاد پسر طهمورث" و زردشتی بوده است - سوال می‌شود که چرا امام زمان "حسین نوبختی" را نایب خودش قرار داده و نه عالم بزرگی مثل تو را، در پاسخ می‌گوید : "درجه‏ی راز نگهداری ابن روح [حسین نوبختی] چنان بالا است كه اگر او، حضرت حجّت (عج) را پنهان كرده باشد، حتی در صورت قطعه قطعه كردن بدنش با قیچی، سخنی نمی‏گوید"!(نشریه انتظار – "نشریه بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود"). این سئوال را عینا از بزرگ‌ترین عالم شیعی وقت محمد کلینی - که در همان زمان نواب اربعه، ساکن بغداد بود - نیز کرده‌اند. نفس این گونه سئوال‌ها از علمای بزرگ وقت به روشنی نشان می‌دهد که حتی برای نزدیک‌ترین حلقه شیعی و ارادتمندان خاندان علی، معمای وجود و غیبت امام زمان و ظهور ناگهانی نواب اربعه، حل نبوده و آن‌ها پیوسته در تب و تاب کشف حقیقت بوده‌اند.
باری، این ابهام حتی امروز هم برای محققان شیعی مطرح است که به راستی چرا امام مفروض، شخصیت بزرگ و بی‌همتای شیعی چون محمد کلینی را به عنوان نایب خود انتخاب نکرده است؟ همان موقع این سوال را از خود کلینی هم کرده‌اند و او نیز در پاسخ روی ارجحیت توان‌مندی تشکیلاتی انگشت گذاشته و گفته است: "چون نایب اول آدم سرنگهداری بود، به این سمت انتخاب شد"! سوال این است که این دو بزرگوار ایرانی: کلینی و نوبختی از کجا می‌دانستند که نواب خاص دارای این ویژگی تشکیلاتی هستند؟ جواب شخصی نگارنده به سوال این است که محمد کلینی و اسماعیل نوبختی و نیز محمد کاتب – و احتمالا چند ایرانی دیگر - خودشان جزو "التنظیم السری" بوده‌اند و به همین دلیل هم به خوبی از کارآیی‌های تشکیلاتی دوستان خود آگاهی داشته‌اند. بخش دیگری از سخنان اسماعیل نوبختی آشکارا از یک تقسیم کار حکایت می‌کند: "کسانی که او [حسین نوبختی] را به این مقام برگزیده‌اند، از ما بیناترند؛ زیرا کار من مناظره با خصم و بحث و گفتگو با آنان است". این که فیلسوف و عالمی چون او، صحبت از "کسانی" می‌کند و فعل جمع به کار می‌برد، به خوبی نشان می‌دهد که از چه مسایل پشت پرده‌ای آگاه است. در همین رابطه گمان دارم که سوال‌های مکتوب فقهی و شرعی که نواب خاصه به ظاهر برای پاسخ گیری نزد امام غائب می‌برده‌اند، کارشناسان دینی زبده‌ای مثل کلینی پاسخ‌ها را می‌داده‌اند! محمد کلینی کتاب معروفش "اصول کافی" را نیز در زمان نیابت ۲۰ ساله هموطن‌اش، حسین نوبختی نوشته است. دلیل دیگری که مرا بر نقش ممتاز کلینی در پشت پرده قانع می‌کند این است که در همان سال درگذشت او (۳۲۹هجری قمری)، خاتمه "نواب خاصه" اعلام می‌گردد؛ به این معنی که "التنظیم السری" از جمله بدون یک چنین محور و تکیه گاهی قادر به ادامه کار نبوده است! نمونه زیر نیز ثابت می‌کند نواب انتخاب شده، الزاما بالاترین عالمان شیعی و یا "انتخاب الاهی" نبوده‌اند: نایب سوم (نوبختی) - که به لحاظ توانمندی‌ها و هوشیاری‌هایش سرآمد بقیه نواب بوده– به دستور خلیفه عباسی "المعتضد با لله " دستگیر و چند سال زندانی می‌شود. در این مدت، معاون‌اش به نام "محمد شلمغانی" وظایف او را به عهده می‌گیرد که به علت توانایی‌هایش، قاعدتا بایستی او نایب چهارم می‌شد. به خصوص که مطابق چند روایت از شیخ طوسی در "الغیبه"، مردم از طریق او هم برای امام زمان نامه می‌نوشتند و پاسخ امام را از دست او می‌گرفتند که به معنی دیدار حضوری او با امام زمان نیز می‌باشد! (کتاب "داستان‌هایی از امام زمان". "از انتشارات مسجد مقدس جمکران"). اما شلمغانی به زودی تحت تاثیر افکار "حسین منصور حلاج" به باور "تناسخ" و نیز تئوری "حلول" ارواح متعالی در انسان‌های معمولی گروید. در همین رابطه امام زمان نامه‌ای منتشر کرد و شملغانی را مرتد و کافر خواند و به او لعنت فرستاد. جالب است که نامه ابتدا در زندان به حسین نوبختی رسانده شد، اما او برای حضرت پیام فرستاد که فعلا از انتشار این نامه خود داری کند، ولی امام زمان به او جواب داد، بیم نداشته باش و آن را منتشر کن. این نامه توسط یک ایرانی دیگر به نام "محمد کاتب" (ابن همام اسکافی) از زندان بیرون برده و میان شیعیان پخش گردید. به راستی هم که آدم در تمام این صحنه‌ها عملکرد یک تشکیلات سری را می‌بیند و نه تحرکات و تصمیمات یک امام را! فردی که می‌توانست یکی از نواب خاص باشد و در شرایط جانشینی نایب سوم، پیک حضوری امام هم بوده، یک مرتبه "مرتد" از کار در می‌آید و تازه نایب سوم از زندان برای امام زمان خط مشخص می‌کند که نامه را فعلا منتشر نکند. این‌ها ربطی به امام متصل به وحی ندارد، مشورت‌های سران "التنظیم السری" با یک کادرشان در زندان است. تقریبا تمامی مورخان و محدثان شیعی تلاش کرده‌اند این واقعیت را پرده پوشی کنند که علاوه بر چهارنایب خاص، همین جناب شلمغانی فعلا "مرتد" نیز با امام زمان دیدار می‌کرده است و الا توقعیاتی را که او برای مردم آورده – و جزو ۹۲ توقیع معتبری است که کم‌ترین شبهه به آن‌ها گناه است و خود امام زمان قسم خورده که همه آن نامه‌ها را خودم نوشته‌ام و یک حرف‌اش مال شلمغانی نیست! – را چگونه از دست امام زمان می‌گرفته و به صاحبان‌اش می‌رسانده است؟!
در برخی نقدها از ماجرای نواب چهارگانه کنایه‌وار گفته می‌شود که آن‌ها با هدف سوء استفاده شخصی از پول و اموال و پرداخت‌های مذهبی مردم، داستان نیابت خاصه امام زمان را علم کرده‌اند. اگر چه بخش عظیمی از محتوای کار وکیلان (چه بسا بیشتر از نود درصد) را نقل و انتقال وجوهات و پرداخت‌های مذهبی تشکیل می‌داده است: "اموالى از دور و نزدیك شامل شمش طلا و نقره، اموال وقفى و غیره" و قریب به اتفاق مدعیان قلابی نیز برای به جیب زدن پول و ثروت، به سوء استفاده از داستان امام غایب پرداختند، اما به شهادت تمامی اسناد، دامان این چهارتن از این گونه اتهامات پاک است. به گواهی تاریخ، آن‌ها از خانواده‌های ملک‌دار، ثروتمند، معتبر، نیک نام و اهل بخشش بوده و خود همواره بخشی از اموال‌شان را در اختیار امامان وقت می‌گذارده‌اند. نایب اول از خاندانی معتبر و سرشناس بود که از یازده سالگی در خدمت امام دهم و بعد نزد امام یازدهم بوده و در واقع پرورش یافته دامان خود آن‌ها بوده است. مراسم کفن و دفن و نماز امام یازدهم را نیز او انجام داد. "خانه حسین بن روح نوبختی، محل رفت و آمد اعیان بغداد بود و امکانات مالی و قدرت اجتماعی وی، موجب آن بود که در دستگاه خلافت، حرمت و اعتباری ویژه، داشته باشد". موقعیت اجتماعی همین نائب سوم امام زمان به گونه‌ای بود که هنرمند ایرانی "محمد شیرازی" (معروف به " ابن مقله" مخترع خط نسخ و شاگرد ابراهیم سیستانی) که مورد غضب خلیفه قرار گرفته بود، برای بازیافتن موقعیت‌اش در دستگاه خلافت، به او پناه آورد. خانواده ایرانی نایب چهارم در بصره املاک زیادی داشتند و همواره درآمد نیمی از مایملک خود را در اختیار امام حسن عسگری می‌گذاشتند. تعدادی از اعضای خانواده سیمری از زمان امام رضا و نیز امام نهم و دهم و یازدهم جزو افراد نزدیک و وکیلان آن‌ها بوده‌اند. (سایت پایگاه حوزه) حق این است که این چهارتن را شیفتگان فرهیخته و انقلابی عصر خود‌شان بدانیم که حاضر بودند - و در عمل هم نشان دادند - جان و مال‌شان را در راه هدف‌شان بگذارند، تا نهاد امامت عدالت خواه شیعی در برابر دستگاه جبار خلافت مزمحل نگردد.
به هرکدام از نواب چهارگانه تعدادی معاون و دست یار وصل بوده‌اند که در محلاتی نزدیک به آن‌ها یا نزدیک به بغداد می‌زیستند. نام برخی از دست یاران اصلی در کتاب‌ها آمده است. معاونان و دست یاران نایب اول سه تن بوده‌اند که دو تن از آن‌ها ایرانی هستند. نایب دوم ده معاون و دست یار در محل داشته که اسامی و ملیت‌شان به طور کامل ثبت نشده است. ولی از قرائن (و از جمله حضور دو کادر اعزامی از قم) می‌توان حدس زد که بیشترشان ایرانی بوده‌اند. نایب سوم نیز ده وکیل زیر دست خود در بغداد داشته و چون خودش ایرانی بوده و فارسی حرف می‌زده، پذیرفتنی است که بیشتر از بقیه، ایرانیان را وارد سیستم خود کرده باشد. به این نایب‌ها و کل عناصر دفتر مرکزی نیابت خاص، صد‌ها وکیل و سروکیل در شهرهای مختلف در اقصی نقاط قلمرو اسلامی وصل بوده‌اند. منابع شیعی موفق به استخراج نام حد اقل چهل وکیل شده‌اند که اغلب‌شان ایرانی هستند. قرائن نشان می‌دهد، و منطقی نیزهست، از آن جا که فرهیختگان ایرانی علاوه بر اعتقاد شیعی، عرق و انگیزه ناسیونالیستی و مبارزه جویانه نیز در برابر دستگاه خلافت داشته‌اند، برای کارهای تشکیلاتی بیشتر مورد اعتماد و قابل تکیه بوده‌اند.واسطگی نواب خاص چهارگانه بین امام زمان مفروض و مردم از طریق آورد و برد نامه صورت می‌گرفته است. از آن جا که پاسخ به نامه‌های مردم و وکیلان – که مخاطبان ایرانی درمیان نامه‌ها نیز کم نیستند - عموما از طریق نوشتن در حاشیه نامه اصلی صورت می‌گرفته، به آن "توقیع" می‌گفته‌اند. اما در عمل به نامه‌های مستقل ارسالی از طرف امام زمان به مخاطبان خاص نیز توقیع می‌گویند. منابع شیعی می‌گویند که تعداد کل این توقیعات ۹۲ عدد بوده است. صرف نظر از حمد و ثناهای توحیدی در حق آفریدگار و انبیا و امامان، تعیین تکلیف برخی وجوه ارسالی برای امام و پاسخ به سوال‌های فقهی و شرعی، مندرجات نامه‌ها اغلب در رد و لعنت کسانی است که ادعای رابطه با امام زمان یا تقلب‌هایی از این دست کرده‌اند و این نشان دهنده جو آشفته آن مقطع به خاطر بحران جانشینی بوده که این همه افشاگری را طلب می‌کرده است. اگر فرد نسبتا واردی، در جوهره کلام اغلب بی تکلف، بی پیرایه و صریح و قاطع امامان با اصحاب‌شان و نیز لحن متونی مثل "نهج البلاغه" و "صحیفه سجادیه" و یا اشعار به جا مانده از امام صادق و نظایر آن دقت کرده باشد، به آسانی در می‌یابد که توقیعاتی که به اسم یک امام متصل به وحی – که صدها معجزه به اسم او ثبت کرده‌اند! – کلام امام و در‌ شان محتوا و مرتبت او نیست. به جرات می‌توان گفت، مقدمه‌هایی که محمد‌های سه گانه ایرانی ما بر کتاب‌های خود نوشته‌اند، منسجم‌تر، قوی‌تر و بی‌تناقض‌تر از این توقیعات است. از همین رو، این توقیعات را باید انشاپردازی و دست نوشته‌های عناصر هوشمند "التنظیم السری" و خود نواب اربعه دانست که – شبیه اعلامیه‌های "انجمن غیبی" در دوران مشروطه – به وسیله آن‌ها مشکلات بغرنج پروژه غیبت را حل و فصل می‌کرده‌اند. چنان که در بالا هم اشاره شد با نفوذی‌هایی که در دستگاه خلافت داشته‌اند، اطلاعیه‌های هشدارآمیز خود را به عنوان غیب گویی از طرف "ناحیه مقدسه"، برای شیعیان خرج می‌کردند. به کوتاهی به برخی از آن‌ها نگاه می‌کنیم: (تعدادی از نامه‌های مهم امام زمان در این سایت وجود دارد: "راهنمای پایگاه‌های امام زمان". "و. و. و. مهدی سرچ دات کام"- به این دلیل آدرس سایت را با حروف فارسی نوشتم که متاسفانه قاطی کردن حروف لاتین، تنظیمات فارسی کل این نوشته را به هم می‌ریخت)
ادامه دارد