چهارشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۷

در ستایش شادی. نظامی گنجوی




در ستایش شادی

نظامی گنجوی. شرفنامه

جهان غم نیرزد به شادی گرای
نه کز بهر غم کرده‌اند این سرای

جهان از پی شادی و دلخوشیست
نه از بهر بیداد و محنت کشیست

در این جای سختی نگیریم سخت
از این چاه بی بن برآریم رخت
می شادی آور به شادی نهیم
ز شادی نهاده به شادی دهیم
چو دی رفت و فردا نیامد پدید
به شادی یک امشب بباید برید
چنان به که امشب تماشا کنیم
چو فردا رسد کار فردا کنیم
غم نامده خورد نتوان به زور
به بزم اندرون رفت نتوان به گور
مکن جز طرب در می اندیشه‌ای
پدید است بازار هر چه پیشه‌ای
چه باید به خود بر ستم داشتن
همه ساله خود را به غم داشتن
چه پیچیم در عالم پیچ پیچ
که هیچست ازو سود و سرمایه هیچ
گریزیم از این کوچگاه رحیل
از آن پیش کافتیم درپای پیل
خوریم آنچه از ما به گوری خورند
بریم آنچه از ما به غارت برند
اگر برد خواهی چنان مایه بر
که بردند پیشینگان دگر
اگر ترسی از رهزن و باج خواه
که غارت کند آنچه بیند به راه
به درویش ده آنچه داری نخست
که بنگاه درویش را کس نجست
نبینی که ده یک دهان خراج
به دهلیز درویش دزدند باج
چه زیرک شد آن مرد بنیاد سنج
که ویرانه را ساخت باروی گنج
چو تاریخ یک‌روزه دارد جهان
چرا گنج صد ساله داری نهان
بیا تا نشینیم و شادی کنیم
شبی در جهان کیقبادی کنیم
یک امشب ز دولت ستانیم داد
زدی و ز فردا نیاریم یاد
بترسیم از آنها کزو سود نیست
کزین پیشه اندیشه خوشنود نیست
بدانچ آدمی را بود دسترس
بکوشیم تا خوش برآید نفس
به چاره دل خویشتن خوش کنیم
نه چندان که تن نعل آتش کنیم
دمی را که سرمایه از زندگیست
به تلخی سپردن نه فرخندگیست
چنان بر زن این دم که دادش دهی
که بادش دهی گر به بادش دهی
فدا کن درم خوش‌دلی را بسیچ
که ارزان بود دل خریدن به هیچ
ز بهر درم تند و بدخو مباش
تو باید که باشی درم گو مباش
مشو در حساب جهان سخت گیر
همه سخت‌گیری بود سخت میر
به آسان گذاری دمی می شمار
که آسان زید مرد آسان گذار
شبی فرخ و ساعتی ارجمند
بود شادمانی درو دلپسند

پنجشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۷

با نسیم شمال به استقبال نوئل برویم


 
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
نسیم شمال
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
ما که میمیریم در هذا السنه
تو نگفتی میکنم امشب الو؟
تو نگفتی میخوریم امشب پلو؟
نه پلو دیدیم امشب نه چلو
سخت افتادیم در منگنه



آخ عجب سرماست امشب ای ننه
این اطاق ما شده چون زمهریر
باد می آید ز هر سو چون سفیر
من ز سرما میزنم امشب نفیر
می دوم از میسره بر میمنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه


اغنیا مرغ مسما میخورند
با غذا کنیاک و شامپا می خورند
منزل ما جمله سرما می خورند
خانه ما بد تر است از گردنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه


اندرین سرمای سخت شهر ری
اغنیا پای بخاری مست می
ای خداوند کریم فرد و حی
داد ما گیر از فلان السلطنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه


خانباجی می گفت با آقا جلال
یک قرآن دارم من از مال حلال
می خرم بهر شما امشب زغال
حیف افتاد آن قرآن در روزنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه


می خورد هرشب جناب مستطاب
ماهی و قرقاول و جوجه کباب
ما برای نان جو در انقلاب
وای اگر ممتد شود این دامنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه


تخم مرغ و روغن و چوب سفید
پیاز و نان گر امشب می رسد
می نمودم(اشکنه)امشب ترید
حیف ممکن نیست پول اشکنه
عجب سرماست امشب ای ننه


گر رویم اندر سرای اغنیا
از برای لقمه نانی بی ریا
قاپچی گوید که گم شو بی حیا
می درد ما را چو شیرارزنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه


نیست اصلا فکر اطفال فقیر
نه وکیل و نه وزیر و نه امیر
ای خدا! داد فقیران را بگیر
سیر را نبود خبر از گرسنه
عجب سرماست امشب ای ننه
نسيم شمال

یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۷

ناصر خسرو//بازگشت حاجیان

ناصر خسرو
بازگشت حاجیان از مکه
هزار و چهار تا هزار و هشتاد و هشت میلادی
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم
گفتم او را بگوی چون رستی
زین سفر کردن به رنج و به بیم
شاد گشتم بدانکه حج کردی
چون تو کس نیست اندر این اقلیم
باز گو تا چگونه داشته ای
حرمت آن بزرگوار حریم
چون همی خواستی گرت احرام
چه نیت کردی اندر آن تحریم
جمله برخود حرام کرده بدی
هرچه مادون کردگار عظیم
گفت: نی! گفتمش زدی لبیک
از سر علم و ز سر تعظیم
می شنیدی ندای حق و جواب
باز دادی چنانکه داد کلیم؟ا
گفت: نی! گفتمش چو در عرفات
ایستادی و یافتی تقدیم
عارف حق شدی و منکر خویش
به تو از معرفت رسید نسیم؟ا
گفت: نی! گفتمش چو می رفتی
در حرم همچو اهل کهف و رقیم
ایمن از شر نفس خود بودی
در غم حرقت و عذاب حجیم؟ا
گفت: نی! گفتمش چو سنگ جمار
همی انداختی به دیو رجیم
از خود انداختی برون یکسو
همه عادات و فعلهای زمیم؟ ا
گفت: نی! گفتمش چو می کشتی
گوسفند از پی اسیر و یتیم
قرب حق دیدی اول و کردی
قتل و قربان نفس دون لئیم؟
گفت: نی! گفتمش چو گشتی تو
مطّلع بر مقام ابراهیم
کردی از صدق و اعتقاد یقین
خوشی خویش را به حق تسلیم؟ا
گفت: نی! گفتمش به وقت طواف
که دویدی به هروله چو ظلیم
از طواف همه ملائکتان
یاد کردی به گردعرش عظیم؟
گفت:نی! گفتمش چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از حجیم و نعیم؟ا
گفت:نی! گفتمش چو گشتی باز
مانده از هجر کعبه دل به دو نیم
کردی آنجا به گور مر خود را
همچنانی کنون که گشته رحیم؟ا
گفت: از این باب هر چه گفتی تو
من ندانسته ام صحیح و سقیم
گفتم: ای دوست پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم
رفته و مکه دیده آمده باز
محنت بادیه خریده به سیم
گر تو خواهی که حج کنی پس ازاین
این چنین کن که کردمت تعلیم
اطلاعات بیشتر