شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۹

متن سخنان آقای احمد البرزی در خاکسپاری فرهاد اسلامی

باسلام به دوستان ، یاران، همرزمان و رفقای فرهاد!
تن مرده که به براو برگذری نشود زنده نجنبد چه کند
فرهاد دراین مکان برای مدتی معلوم میخوابد. او به جهان دیگری نرفته است، این جهان دیگراست که به سراغ او خواهد آمد و حقیقت و حقانیت اورا که اخلاص، ایثار، صداقت، عشق، نودوستی و پاکی است به بار می نشاندو فرهاد از شراب سبزاین همه خوبی مینوشد و مست میشود، مست دیدار یار میشود!.
وبدا به حال آنان که با او جنگیدند، آواره اش کردند، خواهرو برادرش را کشتند وبا شکنجه و اعدام وسرکوب وحشیانه ملتی را به اسارت گرفتند. سهم آنان از جهان درراه، رودمذابی خواهد بود ازچرک و دناعت و گنداب و شناعت.
* * *
نان ارزان میخورد، حرف ارزان نمیزد!
رفیق نیمه راه نبود اما رفیقان نیمه راه کم نداشت!
ازنفهمی فهمیده گان آزرده میشد نه از نفهمی نفهمان!
بلند حرف نمیزد، بلند نظربود!
با آنکه آن همه میگفت نا گفته هایش بیش از گفته هایش بود!
درس خارج نخوانده بود اما درخارج، خوب درس زندگی خوانده بود!
جزبه مردم به کسی بدهکارنبود!
افزون برآنچه داشت هیچ نمیخواست!
هم معتقدخوبی به راهش بودوهم منتقد خوبی به راه دیگران!
به هیچ قیمت خریدنی نبود، حسرت شنیدن یک آخ رابردل دشمنانش گذاشت ورفت وخوب رفت.
* * *
فرهاد اگرچه متعلق به یک ایدئولوژی و مرام خاصی بود، اما به شهادت بسیاری از دوستان ورفقایش درورای آن سیمای ایدئولوژیک و تشکیلاتی، چهره ای بسیار انسانی و عاشقانه وفروتنانه و مهربانانه و جانانه داشت. امری که در دنیای امروز و سیاست روز کم یافت میشودوتاحدی خارج ازچهارچوبهای موجود است.
فرهاد عضو موسس کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی بودوهیچگاه ازآرمان اولیه این تشکل که مبارزه با روحانیت منحط جنایتکاروایجاد جامعه ای مبتنی بر آزادی و برابری و عرفان بود، کوتاه نیامد. عزم راسخ و استواراودراین مسیر، درمقاطعی بسیارسخت و دشوار، کانون را جانی دوباره بخشید. اوفردی بسیارصادق، منضبط و مسئولیت پذیربود. درپاره ای موارد هنگامی که طرحی مخالف نظرورای او تصویب میشدبا بلندنظری و خالصانه آنرا می پذیرفت وپایبندی اوبه همان طرح وبرنامه، نه تنها کمتر، بلکه بیش از دیگران بود.
فرهادرادریادمان زنده نگه داریم، همچون آرمان رهائی و عشق به مردم.
* * *
چندبه گوش آسمان نعره زنم که وای من
چند ز سوزسینه ها زخمه زنم ز نای من
چندبه برنشانی ام زیروزبر کشانی ام
چند کشم به شانه ام قوت دست و پای من
چندزنم تو را صدا کای همه جان تورا خدا!
یک نفسم بداده ای، دوصد کفن قبای من
چند زپیش ما بری حال و هوای دلبری
ای همه حال دلبران، حال تو و هوای من
خوش چوتو نقش میزنی هیچ نگویمت مگر
تا ابدی از خیال او زمزمه کن برای من
احمد البرزی

۱ نظر:

سارا گفت...

تسلیت به همه دوستان و آشنایانش ،او مردی آرام ،مهربان بود به خاطر خصوصیت هایش همه او را دوست داشتند و به ا، احترام می گذاشتند .

روحش شاد. سارا ابولحسنی