شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۰

مقام صدیقی تنها راستگویی در قول و عمل نیست. هنشین بهار

مقام صدیقی تنها راستگویی در قول و عمل نیست.
همنشين بهار
 
در مقابل واژه صادق و صدّیق، دو عنوان «کاذب» و «کذّاب» قرار دارد. صادق یعنی راستگو و صدیّق یعنی بسیار راستگو.
«صدیّق» به تصدیق حق و حقیقت مُداومت دارد، ظاهر و باطن اش یکی است و گفتار و کردارش با راستی و درستی همراه است.
کلمه «صدیّق» مبالغه تصدیق هم هست، یعنی کسی که حق را با زبان و عمل تصدیق می‌کند و البته به معنای کثرت تصدیق و تصدیق خالی‌بندی های دیگران نیست.
ابوبکر را به این خاطر صدیّق می‌گویند که رسول خدا را تصدیق کرد و تا آخر دراین راه ثابت قدم ماند.
***
صدیّق به دیدار خویشتن می‌رود، فریب صبح دروغین را نخورده، جانب حق و حقیقت را می‌گیرد و در این راه از سرزنش خارهای مغیلان نمی‌هراسد. اگر پتک ایام هم بر او فرود آید، سر را سندان صبور می‌کند.
 
وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَّبِیاً...(سوره مریم. آیه ۴۱)
در قرآن، «صدّیق» برای ستایش پیامبران و صالحان به کار رفته است. ابراهیم خلیل، مریم عذرا، ادریس و یوسف که برادران (به اصطلاح برادران)، با شقاوت به چاهش انداختند و بعد پای گرگ را به میان کشیدند و داستان را وارونه جلوه دادند، لقب صدیّق گرفته اند.
 
از آن جا که یوسف، صدیّق معرفی شده و وی پیش تر (در زندان در رابطه با تعبیر رؤیای همسلولی اش)، به تحلیل واقع بینانه دست زده و درایت خویش را نشان داده است، می‌توان گفت که صدیّقین علاوه براین که در گفتار و کردار خود راستگو هستند، باید از دیدگاه و تحلیل استوار نیز برخوردار باشند.
یعنی مقام صدیّقی تنها در صاف صادق بودن و راستگویی در قول و عمل خلاصه نمی‌شود، بلکه باید با قدرت تحلیل و فکر واقع بین نیز توأم باشد.
در مقابل واژه صادق و صدّیق، دو عنوان «کاذب» و «کذّاب» قرار دارد. کاذب کسی است که آگاهانه دروغ گفته و با این کار علاوه بر اینکه به اعتماد دیگران ضربه می‌زند، خودش را هم کج و کوله می‌کند و بر اثر استمرار در وارونه نمایی، سنگدل شده، به جلد «کذّاب» درمی‌آید که نقطه مقابل صدیّق است.
اجَل مهدی افتخاری هم سر رسید و او جان به جانان داد و سر برخاک نهاد.
وی زندانی زمان شاه بود و با «گروه حزب الله پیش از انقلاب» رابطه داشت اما از آنان فاصله گرفت و به سوی مجاهدین آمد.
جاذبه های خاص خودش را داشت و رابط امثال محمد علی رجایی با سازمان هم بود.
در زندان شاه، افتادگی، مقاومت و راز نگهداری اش دوست و دشمن را به تحسین وامی‌داشت. در خروج اولین رئیس جمهور بعد از انقلاب و مسئول اول مجاهدین از ایران نقش محوری داشت و مجاهدین وی را فرمانده فتح الله صدا می‌زدند.
 
وی که در سال‌های گذشته بارها و بارها زیر تیغ برده شد و در جمع جند هزار نفری ‌کوشیدند طعمه دشمن معرفی شده و خوار و ذلیل گردد، اکنون که دستش از دنیا کوتاه شده و دیگر در قید حیات نیست، «مجاهد صدیّق» لقب گرفته است.  
 
با اینکه در زندان شاه خوب را خوب تر می‌دید و آنچه را «نوک پیکان تکامل» می‌پنداشت، بیش از اندازه برجسته می‌کرد و شیدایی اش به بت پرستی تنه می‌زد اما در صداقت و پایداری او تردیدی نیست. به ویژه که بعدها باور کرد آزادی انسانی را باید تا آنجا حرمت نهيم که مخالف را و حتی دشمن فکری خويش را به خاطر تقدس آزادی، تحمل کنيم و تنها به خاطر اينکه می‌توانيم، او را از آزادی تجلی انديشه‌ی خويش و انتخاب خويش، با زور، باز نداريم.
بله در صداقت او از جمله به خاطر ابتلائات دردناکی که در دو دهه گذشته از سر گذراند، تردیدی نیست اما برای کسانی‌که خوارکردن آگاهانه او را در میان جمع، تنها از زبان دشمن نشنیده و پیش و بعد از مُلاخورشدن انقلاب بزرگ ضدسلطنتی، از مبارزه با عمله ارتجاع و استبداد زیر پرده دین دست نکشیده اند، حتی اگر مثل من مجاهد هم نبوده در گور منیّت و جنسیت باشند، دوگانگی ها عبرت انگیز و آزاردهنده است.

زیر پوش انتقاد و انتقاد از خود، زیرپوش قضاوت پوشیدن و پیش از مرگ، فردی را با تمام قوا به زمین کوبیدن و با نیشخند و ریشخند و «جبر جّو»، سّکه یک پول کردن... اما بعد از مرگ، به عرش اعلا بردن و مجاهد صدیّق نام نهادن... از هرکسی برنمی‌آید...
***
 این مرگ غریب نیز نشان داد که نفرین ها و آفرین ها همه بی ثمر است و آدمی جز «او» که در جایی جز همه جا نیست هیچ یار و غمخواری ندارد. الباقی همه گَرد و غبارند و عاقبت هم از ما غبار ماند.

دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۰

همنشین بهار کمون پاریس.شنیداری

کمون پاریس ، تنها به پاریس مربوط نمی‌شود
همنشین بهار
۳۷ سال پیش از آنکه دشمنان مشروطه و امثال کلنل لیاخوف فرمانده بریگاد قزاق، مجلس شورای ملی و مدرسه سپهسالار را به توپ ببندند و ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل و ملا علی قاضی ارداقی را در باغشاه پس از شکنجه در برابر محمدعلی شاه به خاک و خون بکشند، زلزله مهیبی در فرانسه روی داد که پس لرزه هایش هنوز هم دارد عمل می‌کند...
منظورم از آن زلزله، کمون پاریس la commune de paris  است که طلایه دار انقلاب اجتماعی درقرن نوزدهم محسوب می‌شود.
 ***
کمون پاریس که ارزش والایش در موجودیت و عمل آن نهفته است، تنها به سال ۱۸۷۱ میلادی و به پاریس مربوط نیست. ایده آل‌هایش زنده است و کسانیکه امیدها و اعمال خود را در خدمت رهایی بشر گذرانده اند، چشم از آن تجربه بر نمی‌گیرند. 


من کوشیدم آن زلزله را که با به آتش کشیدن گیوتین جلوی مجسمه ولتر همراه بود، به تصویر کشم اما دانش ناچیزم نسبت به موضوع، عدم دسترسی به منابع مستقل، فقر امکانات و پیچ و خم های بازگذاری صدا و تصویر، دشواری های زیاد ایجاد نمود.
برای آماده سازی و ارائه این بحث شبهای زیادی تا صبح بیدار ماندم و بیش از ۲۰۰ ساعت وقت گذاشتم اما می‌دانم که گیر و پیچ بسیار دارد و نارسا است.
نگاهم به انسان و تاریخ و وجود، با نگرش مارکسیستی زاویه و فاصله دارد. داعیه انقلابیگری، یا روشنفکری و روشنگری هم ندارم. تنها می‌کوشم از رُخ یادمان ها غبار بزدایم و رنج و شکنج کسانی را که آزادی برایشان آرمان بود نه تجارت، به یاد آورم.
ای کاش کسانیکه برخلاف من به تاریخ معاصر جهان اشراف دارند به اینگونه مباحث که از زمان و مکان خودش عبور می‌کند می‌پرداختند، روایت های یکسویه را زیر نور می‌گرفتند و به «عقل نقاد تحلیل‌گر» بیش از «عشق نقال تجلیل‌گر» میدان می‌دادند.

همنشین بهار



کمون پاریس اگرچه شکست خورد و سرکوب شد و امثال امیل زولا Emile Zola  و گوستاو فلوبر Gustaue Flaubert  و ژرژسان George Sand  از آن فاصله گرفتند و ویکتورهوگو نیز جز اشارات کوتاهی در رمان «نود و سه» Quatrevingt-Treize  و شعری که در کتاب «سال وحشت‌زا» سُرود (Sur une barricade)، چندان با آن راه نیآمد، اما در روند تاریخ موثر بوده است.