یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۰

حسن حبیبی. سخنی با اسماعیل وفا

اسماعیل وفا را بیست و اندی سال است که میشناسم. نمیگویم که با هم رفیق گرما به و گلستان بوده ایم ولی فراز و نشیبی چند را با هم همراه و همکلام گذرانده ایم.چه آنموقع که در کسوت مجاهد خلق افتخار حضور در صفوف مجاهدین را داشتیم و چه آنموقع که در هیئت عضو شورای ملی مقاومت صندلی هایمان را در نشستهای شورا "کنارهم " انتخاب میکردیم و به اصطلاح هم کرسی بودیم و چه پس از آن که دیگر نه آن بودیم و نه این و گاه و بیگاه که در فرصتی  و یا دیداری و یا مناسبتی همدیگر را میدیدیم به سیاق "همرزمی سابق" سبوئی به دوستی با هم میگرفتیم و یادی از گذشته میکردیم و درد دلی از این همه سالهای پر رنج و خون...
طی این سالها و فراز و نشیب ها همواره بر این گمان بودم که همنشینی و همکلامیم با اسماعیل بر بستری از صداقت و بی ریایی و یکرنگی استوار بوده و هرگز از رسم دوستی و دوستداری با او به دور نشدم. دوستداری را از این بابت میگویم که از دیرباز شعرهای اسماعیل را دوست داشتم و بر این باور بودم که او قدرتمندترین شاعر معاصر پس از شاملو ست،که این البته نه یک نظر کارشناسانه که صرفا یک نگرش عامی و عاطفی نسبت به شعرهای او بود.
در شعرهای اسماعیل هم بارها و بارها غرش و طنین گذر "ارتش آزادیبخش" را از خاک میهن حس کرده بودم و هم لطافت بارش "بارون" بر زمین جگر تشنه و هم افق شور انگیز و دور دست یک آرمان را در پرش "تیر آرش در کمان یک زن". پس نمیتوانستم شعر او را ستایش نکنم و اسماعیل شاعر را دوست نداشته باشم.
در این سالهای اخیر اما، رفته رفته دیگر " اسماعیل ام " را در شعر ها و نوشته هایش پیدا نمیکردم. احساس میکردم که همچون یک تصویر قدیمی در قاب عکسی کهنه رفته رفته کمرنگ و کمرنگتر میشود و میرود تا جایی که دیگر از او به جز قاب خالی چیزی باقی نماند. و حسرت میخوردم.
 تا اینکه دیشب نوشته ای  از او خواندم .خطابه ای بود به" گاوان" که خود بر آن نام شعر نهاده بود. ولی من مجموعه ای دیدم بی رنگ و بی شکل از کلماتی سرشار از کینه ای تهی و سترون که بدنبال هم جاری شده بودند تا در نفی کودکانه و مایوسانه همه آنچه که جهان سرشار شعرهای پیشین اسماعیل بود فقط و فقط یک چیز را اثبات کنند: اسماعیل را. اسماعیلی که البته بر سبیل تعارف بر او لباس "دموکراسی" و "قانون" نیز پوشانده شده بود.
در این نوشته آشفته، اسماعیل ابتدا همه مقدسات و ادیان را با تمامی پیامبران و امامانشان جملگی و یکجا با یک حرکت قلم به کناری می افکند، تا بتواند راه را برای تیغ کشیدن بر  گناهنکار اصلی هموار کند.
سپس آشکارا و بی دغدغه  به سراغ او که از نظرش  کسی جز " مهر تابان" نبود رفته، و با به سخره گرفتن شلیک توپها، و همه  دیگر تهمیداتی که برای درخشانتر تابیدن وی بکار گرفته شده بود، ،تیغ بی مهری و عناد برکف، خصمانه تاخته بود که هرگز گناه بزرگش را که همانا  "گرفتن زنان و شوهران" است نخواهد بخشید.
واین البته اولین وتنها نوشته اسماعیل  از این دست نبود.
سخن کوتاه.باز هم  دلم خون شد و بغض فرو بردم . ولی با خود گفتم  اینبار  درد دل در پیش او و  همه صاحبدلان بگشایم.
اسماعیل جان... همانطوری که خصوصی و حضوری و طی ساعتها بحث و جدل با خودت گفتم، مشکل من و تو و همه آنهایی که دیرگاهی پیش با مجاهدین بو دیم و با آنها عهد و پیمان بستیم که تا به آخر همراهشان باشیم و این عهد را بارها و بارها با سخن و سوگند و خون مهر و موم کردیم (و شما که از من بسا نزدیکتر به حلقه اصلی رهبری سازمان بودی، حتما در این مهم بسیار بیشتر از من به او در وفاداری به عهد اطمینان خاطر دادی)، این است که در مقطعی نقض عهد کردیم و پیمان شکستیم.
همه حرف در این است و باقی همه بهانه است و ما خود بیشتر و بهتر از همه میدانیم که باقی بهانه است.
کسانی که دستی در آتش مبارزه دارند و بخصوص آنان که مجاهدین را از نزدیک میشناسند همه میدانند که تصمیم برای پیوستن به سازمان تصمیم بسیار سختی است. دست شستن از مال و جان و زندگی و آینده (که از همان ابتدای بنیانگذاری رسم مجاهدین بود) و سپس دست شستن از خانواده و حتی دل خوش نکردن به پیروزی و چشم نداشتن به حاکمیت، هیچ احتمالی برای ورود ناآگاهانه و سرسری به سازمان برای هیچکس باقی نگذاشته  ونمیگذارد. به هیمن دلیل هم همواره بهترین های مردم ما بوده اند که این راه را  برگزیده اند. سرشاری و شور و شوق همه ما و منجمله خودت در آنزمان که این گام را برداشتیم گواه این حقیقت بوده و هست.
پس مشکل همه در این نقض عهد است.از آنجا که عهد بستن مقدم بر اینکه با سازمان باشد با مردم بوده است، لذا همه ما بگونه ای قانونمند خود را ملزم به پاسخگویی در پیشگاه مردم میدانیم. و اینجاست که به قول شاعر "اوفتاد مشکلها".
آنها که سعی میکنند خود را و کوتاهی خود را بپوشانند چاره ای به جز انداختن این کژی به گردن سازمان ندارند. بالاخره در این "نیمه راهی"با رفیق کسی مقصر است.
هرچقد ر هم که رندانه بخواهیم در گریز از تیغ بر رهبری سازمان کشیدن،" اسلام او" را زیر تیغ ببریم و برای ایز گم کردن به کشف" سنگسارگری امام جعفر صادق" بکاویم و سپس در ادامه این بی راهه  محمد و عیسی و انجیل و تورات را هم به سیخ بکشیم، مدعی باریک بین تلاش عبث برای لاپوشانی عهد شکنی را به عیان میبیند. چرا که پنهان کردنی نیست. و حاصل این میشود که در آخر اسماعیل برای نجات خودش با اسم مستعار" دموکراسی" باید بر زمین و زمان و تاریخ و انسان تیغ بکشد.
اسماعیل جان ... بیهوده خود را خسته نکن. باور کن که گریزی نیست. آنان که از بیرون نگاه میکنند حقیقت عریان را میبینند. چه تو که علت نقض عهد را در "اسلام رهبری سازمان و اسلام امام جعفر صادق " مینمایی و چه آنکس که علت را در "به کشتن دادن اشرفیها برای لجاجت بر استراتژی غلط" و چه آنکس دیگر که کودکانه علت را" پذیرش خلع سلاح از جانب رهبری "معرفی میکند، همه  و همه یک سخن دارید:
آی مردم باور کنید اشکال از من نبود.من دموکراتم. من خوبم . من مبارزم . من اهل جنگم. من اهل ...ام . اشکال از سازمان بود.از رهبری. ایدئولوژی. استراتژی.  و خلاصه یک جای سازمان.
کمی به عقب برگرد. خیلی پیش از من و تو شهرام و بهرام ها آمدند. از من و تو جدی تر هم بودند و برای خودشان سازمان دیگری هم درست کردند و کشته هم شدند. ولی راهشان کور ماند. چون از نفی طرف مقابل آغاز کردند. بعد در این نفی و عناد با سازمان نوبت به دیگران رسید. کباده کشان آن موقع یعقوبی و شاهسوندی و غیره...
بهترین هایشان ساکت شدند و غیر سیاسی. شاهسوندی که دست آخوندها را گرفت و به آنها یاد داد که چطور سلاح حقوق بشر را علیه سازمان بکار بگیرند. و اسباب کشتن  موثرترین سرباز مدافع حقوق بشر سازمان را فراهم کرد.
 موج بعدی نقض عهد کنندگان نیز از همین قانونمندی مستثنی نبودند. حتی اگر مظلومانه و از جور روزگار نیز شبح ساکتی بیش نماندند، باز آخوند وقیح تلاش کرد بر  سکوت جنازه اشان بر سر مزار ، حلوا خیر کند.
ولی سازمان باقی ماند وهمراه با نسل سومش امروز راه را ادامه میدهد. حریفان اصلی اش هم دیگر پنهان نیستند و در دادگاههای بین المللی این دیگر دولتهای اروپایی و آمریکا هستند که با او  رو در رو و چهره به چهره ایستاده اند.در اشرف هم با دولتی که قبل از هرچیز دست نشانده آمریکاست و گلوله و تانک آمریکائی سینه به سینه اند.
پس باز کن چشمان حقیقت بینت را.
دیر نیست . هرگز راه برای هیچکس بسته نبوده است. کافی است که برای خودمان روشن باشد که کوتاهی از ماست و به آن اذعان داشته باشیم. بایستی بر "صندلی داغ" عدالتی که قاضی آن وجدان خودمان است بنشینیم تا بتوانیم  پس از آن به میان صفوف مردم برگردیم. کم نبوده اند که این راه را رفته اند و امروز مجددا عزم جزم کرده و پای در راه نهادند. و برخی از آنها را حتی میتوان  در کسوت مجاهدینی تازه نفس نیز  دید.
نشستن بر این صندلی نه کوچک شدن است و نه در هم شکستن. چرا که مقاومت  مردم ایران هیچ نیازی به آدم کوچک ودر هم شکسته ندارد. ولی این شرط پرش مجدد است. قانونمندی گذار به صفوف مردم از آن عبور میکند و مستقل از اراده ما و هر کس دیگری است. قانونمندی خود راه است.برای بازگشتن از کژی بایستی مسئولیت ماندن کجروی را پذیرفت. گردن نگذاشتن بر این قانونمند ی اما سر به بیراهه میبرد. سر به سقوط ناشی از نفی همه ارزشهای تمدن بشری و اگر بر آن مصر باشیم بر ما همان میرود که بر گمراه شدگان رفت. از این قانونمندی هیچ گریزی نیست. باور کن...
 حسن حبیبی
پاریس 16 ژوئیه 2011