سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۲

م ساقی. کند و کاوی در منظومه بر اقیانوس سرد باد. قسمت اول. مقدمه



 کندوکاوی در منظومه "بر اقیانوس سرد باد" 
 وفا یغمایی، در شعرهای خود از گذر تجربه فراوان و رنج بسیار، به حضور و شناختی قابل توجه و در برخی موارد تلخ رسیده است. در شعرهای او پژوهش و عرفان، فلسفه و تاریخ و سفر به عمق جان و هستی پدیده ها درهم آمیخته است. او تلاش کرده، تا جایی که ممکن است، حقیقت را در ابعاد هماهنگ تاریخی، فلسفی، اجتماعی و انسانی ببیند و به خواننده منتقل کند.
 

رقص آتش(2)

نویسنده: م. ساقی

Saghi_94@yahoo.de

انتشارات: شباهنگ    

چاپ نخست (پاریس)

بها: 15 یورو

 
بنام راستی و دانایی

 
خوانندۀ گرامی، 
زمانیکه در دفتر نخست "رقص آتش" شماری از اشعار "اسماعیل وفا یغمایی" را بررسی کردم، امیدوار بودم تا دفتر دوم آن را نیز علیرغم زمان ناکافی، هر چه زودتر و کاملتر به پایان برسانم به همین سبب پس از پایان و نشر دفتر اول رقص آتش که با توجه و استقبال روبروشد، نخست مجموعۀ هشتصد غزل کلاسیک منتشر نشدۀ او را که خوشبختانه  یک کپی از این مجموعه توسط شاعر در اختیار من قرار گرفت را خواندم، سپس دوباره به  مجموعه غزل منتشر شده "این شنگ شهرآشوب" سری زدم و در پایان به منظومۀ بلند "بر اقیانوس سرد باد" سفر کردم. بررسی این دفترِ پر معنی و سنگین شعر، که به گفته خود شاعر و شماری از اهل شعر و ادب، در مجموع سنگین ترین و قویترین کار هنری اوست.

بررسی و رازگشایی این مجموعه بدون همیاری و برخی راهنمائیها و گره گشائیهای سراینده کار آسانی نبود. من در کندوکاو این دفتر شعر، تلاش کردم تا جایی که ممکن است، خشنودی شما خوانندۀ ارجمند در شناخت بیشتر و روشنتر این مجموعۀ چند لایه و سرشار از سایه روشنهای شگفت و رازآلود فراهم آید.

در جلد دوم "رقص آتش" در حقیقت میخواستم دو مجموعه را ارائه کنم که اولین آن بطور غالب به بررسی شماری از غزلهای اکثرا منتشر نشده یغمائی در حد توان و امکانات نگارنده اختصاص یابد  و در دومین مجموعه به بررسی و کنکاش  منظومۀ بلند «بر اقیانوس سرد باد» بپردازم ولی پس ازشروع کار دانستم که سنگینی کار و پیچیدگی منظومه "بر اقیانوس سرد باد" آنچنان است که کاری مستقل را میطلبد، بنابراین تمام انرژی خود را در طی هفته ها و ماهها کار سنگین و متوالی بر روی این منظومه متمرکز کردم تا کار بپایان رسید و اینک حاصل آن در برابر شماست. واقعیت این است که جستجو در آثار "اسماعیل وفا یغمائی"، که بیست کتاب منتشر شده و دو برابر این آثار منتشر نشده، اعم از شعر و ترانه و پژوهشها و مقالات ادبی و تاریخی و نوشته های سیاسی و مصاحبه ها و طرحها و نقاشیهای او را در بر می گیرد، بخصوص منظومه "بر اقیانوس سرد باد" کار سهلی نیست. من تلاش کرده ام چراغی در تاریکی برافروزم تا خواننده بتواند خود با مطالعه اصل کتاب،  بیشتر و بیشتر بداند و بهره ببرد. من اعتقاد دارم در آینده و در روزگاری که فراغت کافی باشد این اثر در زایشی دوباره مورد نقدها و بررسیها قرار خواهد گرفت و از  زمان ما و نسل ما پیغامها برای آیندگان خواهد داشت.

در بررسی شعرها همانطور که اشاره کردم، گاه از توضیحات حضوری یا تلفنی یا توسط ایمیل، از دانسته های شاعر بهره برده ام ولی در بسیاری موارد، یغمائی از توضیح در باره برخی سطور و بسیاری نکات پنهان در شعرها و رازگشائی آنها پوزش خواست و توضیحات در این باره را به روزگاری مناسبتر واگذار نمود و تنها در باره برخی نکات تاریخی و مکانها و زمانها و شخصیتها توضیحاتی داد. امید این که  روزگاری فرا برسد که رازگشائیهای بیشتری را پیرامون این منظومه شاهد باشیم. 

در پایان، به آگاهی آن عده از خوانندگان کنجکاو می رسانم که نگارنده به هیچ گروه، سازمان و انجمن سیاسی.... وابستگی نداشته و ندارم و هدفی جز گسترش "آگاهی" و "دانایی" دنبال نمی کنم. من بعنوان یک شاعر و دوستدار شعر معتقدم جهانِ بدون شعر، چون طبیعت بدون هوا و روشنی است و این روشنی را چون اصالت داشته باشد باید در هر کجا یافت و در بیان هر کس شنید و به تفسیر و گسترش آن یاری رساند.



م. ساقی

پنجم فرودین ماه 1390





دیباچه ای بر منظومه "بر اقیانوس سرد باد"

 

و هيچ چيز

چندان كه مي پنداريم ستُرگ نيست

هيچ چيز...



"بر اقیانوس سرد باد"، منظومه ای بلند است که بیست و دوسال از سرودن آن می گذرد. این منظومۀ بلند و حیرت انگیز، کمتر مشابه و همانندی در خانواده ادبی و شعری ایران دارد اما برادران همخون این منظومه را در آثاری مثل «سرزمین هرز» اثر الیوت شاعر انگلیسی، «بلندیهای ماچوپیچو» اثر پابلو نرودا شاعر شیلیائی و «سنگ آفتاب» اثر اکتاویو پاز شاعر مکزیکی می توان باز یافت. در میان آثار منتشر شدۀ خود شاعر، حال و هوای قسمتهائی از چهار مجموعه شعر «در طبیعت سوم» و «مزمورهای زمینی» را که پیش از سرودنِ "بر اقیانوس سرد باد" منتشر شده اند می توان از خانواده «بر اقیانوس سرد باد» دانست، بخصوص «مزمورهای زمینی» می تواند مقدمه ای بر سرودن منظومه مورد نظر ما باشد، بعد از آن، مجموعه شعر «ماه و ساز دهنی کوچک» که در سال 1369 و سال 1370 سروده شده  و مجموعه شعر« شامگاهی زمینی» را که در سالهای 1375 منتشر شده و نیز یک مجموعه کوچک فلسفی منتشر نشده بنام« تائودا، پرنده کوچک و ببر مهربان» که نیمی از آن را در سایت خود منتشر نموده است از خویشاوندانِ "بر اقیانوس سرد باد" هستند، این کتاب کوچک که در سی بخش تنظیم شده است، مانند یک کتاب کوچک مذهبی پاسخهای کوتاه و خلاصه شاعر به سی مقوله مهم در باورهای اوست، بجز اینها نیز، ردپا و نیروی شعری "بر اقیانوس سرد باد" در بسیاری از شعرهای یغمائی از سال 1369 تا کنون پیداست.

من برای ادراک و احساس این مجموعه بارها و بارها آن را خوانده ام و بر هر سطر و گاه کلمه آن تامل کرده ام وتا حد زیادی از اینجا و آنجا اطلاعاتی از زمانها و مکانها به دست آورده ام و سعی کرده ام از درون این شعر و نه صرفا از بیرون آن عبور کنم و چشم اندازها و حقایقی را که سراینده دیده است حتی الامکان ببینم. آری!  از درون و از پشت چشمان خالق این منظومه، آنچه او تجربه کرده است را بنگرم. منظومه بر اقیانوس سرد باد، پانزده بخش دارد و در سی ام تیرماه یکهزارو سیصد و شصت و هفت شروع، و در آبان هزارو سیصد و شصت و هشت، یعنی؛ یکسال بعد پایان گرفت. این دفتر شعر، بعد از بیست ودوسال که از عمر آن می گذرد، هنوز قوی ترین کار ادبی وفا یغمایی محسوب می شود.

نگاهِ وفا یغمایی، بعد از سرودن این منظومه به شعر تغییر اساسی یافت و راه و روش دیگری در تولیدات ادبی برای خود برگزید. او با اینکه مانند گذشته سرودن را در قالبهای مختلف ادامه داد، ولی سروده های او پس از این دفتر، رنگ و شیوۀ دیگری به خود گرفت.

این منظومه به سبک سپید سروده شده است و چهرۀ شناخته شدۀ و بنیانگزار آن در ایران احمد شاملو است که در سرودن شعر سپید از مهارت و توانایی بسیاری برخوردار بود.

همانطوریکه می دانید؛ سه خانواده شعر در ادبیات پارسی وجود دارد، که عبارتند از: 1- شعر کلاسیک: غزل، قصیده، مثنوی، دوبیتی 2- شعر نیمایی: که نیمایوشیج آنرا بنیان نهاد. او میراث شعر کهن را در شعر خود حفظ نمود ولی اندازه وزنها را کوتاه و بلند کرد. 3- شعر سپید: این سبک سرایش را اگرچه کسانی شروع کرده بودند ولی احمد شاملو در ایران آن را قوام و ارزش و آبرو بخشید و در حقیقت بنیاد کرد، و تا آخرین روزهای عمر پربار فرهنگی و ادبی خویش، از گسترش آن باز نماند. هدف او این بود که شاعر اجازه داشته باشد، تا حد ممکن آزادنه تر و آسانتر سخن بگوید و رنج قافیه و وزن، آزارش ندهد و بیشتر به عمق جهان شعر برود....

شعر سپید، از آهنگ و قالب ویژه برخوردار است و اساسا سوار بر محتوا، تصویرها و ژرفاها است به همین دلیل، نمی توان با کوتاه و بلند کردن چند سطر نوشته در زیر یکدیگر، هر چیزی را! شعر سپید نامید و بر خلاف برخی از ناآشنایان با شعر سپید،  سرودن این نوع شعر، آسان نیست چرا که در نوع سرودن، محتوا، تصاویر و آهنگ شعر بایستی آنقدر محکم و زیبا باشند، که خواننده را بدنبال خود بکشد.

در منظومۀ " بر اقیانوس سرد باد"، که حکایت سفر شناخت و معرفت و آگاهی است، خواننده بر زورقی سوار می گردد و از میان ناشناخته هایی که تاکنون با آنها آشنا نبوده عبور می کند و زمانی که کتاب را می بندد، با بسیاری از سؤالهای بی پاسخ روبرو می گردد و مانند بسیاری که این منظومه زیبا را مطالعه کرده اند، برای یافتن پاسخ پرسشهای خود، به مطالعه دیگر آثار سرایندۀ آن روی می آورند.

در لابلای کتاب، به نقاشی هایی بر می خوریم، که به محتوای شعر نزدیکند و به نوعی با ما گفتگو می کنند. این نقاشیها را شاعر در زمانهایی کشیده، که نوشتن را برای مدتی کوتاه ادامه نداده است. در حقیقت این چند نقاشی، نماینگر روحیات و برداشت شاعر از واقعیتهای اطراف خودش در زمانهای مختلف و کامل کننده منظومه می باشد .

چگونه این عمارت بنا شد؟


در سال هزارو سیصد و شصت و هفت، شاعر در در حال پشت سر گذاشتن سی و پنجمین سال عمر خویش است. عمری که پانزده سال آن به آوارگی و زندان، زندگی تشکیلاتی، چریکی و مبارزاتی و همچنین زندگی در کوه و کمرهای کردستان ایران گذشته است. کودکی یغمائی در سیستان وبلوچستان گذشته است و از جغرافیای بکر و مردم آنجا تاثیر بسیار گرفته است. یغمائی تقریبا از سن نوجوانی مستقل و تنها زیسته است. او بطور خودخواسته، در سالهای چهل وهفت و چهل وهشت(چهارده سالگی)، در شهر کوچکی در دشت کویر، مرکز بخش خورو بیابانک، شهر «خور» (یا خورشیدشهر چون خور یا خُر در ادبیات پارسی بمعنای خورشید است) با پنجهزار نفر جمعیت در دشت کویر، تنها  روزگار گذرانده است. وفا یغمائی در آنجا امکان این را یافت که از محضر شاعران محلی و با ذوق آنجا طغری یغمائی، محمد دارا شایگان، نوبخت نقوی، معلم خوری و شماری دیگر استفاده کند و نیز از کتابخانه بزرگی که  حبیب یغمائی در آنجا تاسیس کرده بود با فراغت بسیار بهره ها ببرد و نیز با آسودگی بسیار در روستاها و کوهها و بیابانهای بکر آن دیار به سفر بپردازد و بسیار بیاندوزد. نخستین ماجرای تند عاشقانه او در دلباختن به سیه چرده ای سوخته از آفتاب کویر نیز در همین ایام شکل گرفت و زبان او را به غزلسرائی گشود. این چند بیت از یکی از غزلهای عاشقانه او در سن پانزده سالگی است :

باز از سر کوی تو مستانه گذر کردم

شب را به خیال تو در اشک سحر کردم

آنجا که بسی شبها میعاد من و تو بود

 جستم من و با یادت با شوق نظر کردم...

یغمائی بعد از بازگشت از آنجا روانه دانشگاه شده و از آن پس دوری او از خانواده و سرانجام میهن ادامه یافته است. او بعد از بیست سال دوری از خانمان و اهالی خانواده، در یکی از دورانهای حساس زندگی، با سؤالهای درشت فلسفی روبرو می گردد که یافتن پاسخ آنها، آرامش او را می رباید.

این پرسشها در حقیقت سرآغاز ایام پرماجرا و نوینی است که او به طور ناخواسته در آن قدم نهاده است و بدون اینکه از خود مقاومتی نشان دهد، خود را تسلیم آن می کند. گذرکردن از پیچ و خم راه  را بجان می خرد و برای یافتن پاسخ چراها و اما و اگرها و اینکه من که و چه هستم، تلاشهای نظری متفاوتی را در کندوکاو در تاریخ و مذهب، و نوشتن رمان و سرودن شروع می کند.

او مانند بسیاری از انسانها، می خواهد بداند از کجا آمده و آمدنش بهر چه بوده است و به کجا خواهد شد؟ غافل از اینکه بسیاری از اینگونه پرسشها راه بجایی نمی برند و ممکن است سرگردانی او را بزرگتر کند و یا از او انسان دیگری بسازد.

خوشبختانه این تکه از زندگی، آینده و ماندگاری  او را رقم زد و از او انسانی ژرفنگرتر و جدی تر ساخت و بطور کلی از سطح به عمق رهنمون ساخت و این در زمانی رخ داد، که او از آمادگی کافی برخوردار بود یعنی، هم فرصت کافی و هم اینکه توانایی کنکاش و جستجو را در خود می دید.

در مرحلۀ نخست، کار خود را در سال 1366 خورشیدی، با پژوهش روی تاریخ ایران آغاز نمود، که با گذشت بیست و دوسال تلاش پیگیر، این تحقیق هنوز ادامه دارد. این پژوهش بطور جامع انجام پذیرفته است(از دوران مادها تا هم اکنون که در آن زندگی می کنیم) و خواندن آنرا به خوانندگان منظومۀ "براقیانوس سرد باد" پیشنهاد می کنم.

دورۀ دوم و مهم این پژوهش، به اسلامی شدن و یا بهتر بنویسم اسلامی کردن ایران، یعنی، از پایان ساسانیان تا دوران خمینی است.

دوره سوم، تطبیق دویست سال تاریخ تشییع بر تاریخ ایران و اینکه اساسا مذهب و تشییع چه تاثیری بر تاریخ سرزمین ما داشته و آیا تاریخ ایران با تشییع ورق خورده است یا با چیزهای دیگر....؟

همزمان با این کار، پژوهش و مطالعه در زمینه های گوناگون مانند: فلسفه، ادبیات، عرفان، روانشناسی و تئوریهای فیزیک نظری برای جهان شناسی .... را دنبال کرد. در این رابطه در سالهای 1365 تا 1371 از کتابخانۀ پرباری که در یکی از پایگاههای ارتش آزادیبخش،(بدیع زادگان)، در نزدیکیهای بغداد وجود داشت، به بهترین شیوۀ ممکن سود جست و پژوهشهای پردامنۀ خود را پیگیری نمود. پایگاه بدیع زادگان که یک پایگاه و یک دژ استوار تشکیلات بود و توسط ارتش مسلح و کوچک و نیرومندی ازنیروهای مبارز، با تانک و زرهپوش و مسلسلهای سنگین و سبک و رزمندگانی چالاک و آزموده حفاظت می شد، در حمله دوم ارتش آمریکا به عراق بمباران و ویران گشت و حتی بمبها در سالن بزرگی که به جلسات شورای ملی مقاومت اختصاص داشت، چنان عمقی ایجاد کردند که آب زمین در آن نقطه به جوش آمد. این یاد آوری از آن جهت جالب است که بدانیم حتی محلی که این شعر درآن سروده شده است، به اقیانوس سرد باد و زمان پیوسته است.

نتیجه تجربه ها و اندیشیدنها و خوانده های پی درپی و فشرده چندین سالۀ وفا یغمایی در "بر اقیانوس سرد باد" قد می افرازد و خود را به نمایش می گذارد و درست در همین تکه از زندگی است، که شاعر تکلیف خودش را با زندگی و سرنوشت مشخص می کند. او می داند که باید شروع کند، ولی به چگونه آغاز کردن و بپایان بردن آن تردید دارد در همین رابطه با پشت سرگذاشتن تلاطم ها و تناقض ها و تردیدهای نخستین پیش رو، بالاخره قلم را برمی دارد و نخستین سطر این منظومه را می نویسد:

و هيچ چيز

چندان كه مي پنداريم ستُرگ نيست

هيچ چيز...

مطالعۀ این چند واژه از زبان شاعری که زندگی او دچار تحولات بسیار حساس اجتماعی وسیاسی بوده است، آدمی را به ژرفنگری وا می دارد چرا که نمایانگر شکستها و پیروزیهای گوناگون و تجربه های بسیاری می باشد که در گذشته پشت سرنهاده است. انگار با چشمی که می تواند جهان و تاریخ و سیاست و انقلاب و... را در کلیت خود بنگرد در حال نگاه کردن به هستی است.

وفایغمایی زمانی این منظومه را بنیان نهاد، که جنگ خانمانسوز ایران و عراق هنوز ادامه داشت و آخرین سال سیاه خود را پشت سر می گذاشت. در کشاکش سرودن، خبر آتش بس جنگ اعلام گردیده بود و این معنی بزرگی در عرصه سیاسی برای سرنوشت "ارتش آزادیبخش ملی ایران" و تشکیلات سیاسی متعلق به آن داشته است به همین خاطر، بسیاری از اتفاقات رخ داده در این فصل تاریخ را پیشاپیش پیش بینی، و سرانجام بخوبی ثبت و ماندگار کرده است.

شاعران اگر چه قوانین دنیای سیاست و انقلاب را در بسیاری موارد می پذیرند، ولی اندیشه آزاد و فراستهای شاعرانه آنها همیشه با آنهاست و در خیلی از اوقات در تقابل با اندیشه سیاسی آنهاست. گاه احساس خاص و آزاد شاعر، و پرتوها و اشعه های الهامات  می تواند چیزهایی را به شاعر بگوید و بفهماند که مثلا: زمان انجام فلان کار هنوز  فرا نرسیده است و اگر چنین شود، بی تردید چنان خواهد شد.... در همان زمان در می یابد که دگرگونی و عملیات بزرگی پیش روست و رزم آورانِ ارتش آزادیبخش ملی، مجبور به انجام یک عملیات هستند و از این بابت اندوهگین و ناراحت بوده است که خواننده با خواندن " بر اقیانوس سرد باد" به آن پی خواهد برد. شاعر در زمانیکه پایگاهها و قرارگاهها خالی می شد و همه به سوی میدان خونین سرنوشت می شتافتند، تقاضای رفتن به عملیات را می کند و تقاضای او نه ناشی از امکان پیروزی و سهیم شدن در افتخارات، بلکه ناشی از این است که می خواهد در سرنوشت مشترکی که ممکن است بسا خونین باشد شرکت داشته باشد و می داند تحمل شرایط در صورت بخاک افتادن هزاران تن برای او مشکل است. تقاضای او بخاطر نیاز به صدا و قلم او در مرکز رادیو رد می شود و او همراه با چند تن دیگر می ماند تا صدای رزمی را که در پیش روست منعکس کند. فضائی که در ابتدای منظومه، در شبی که همه رفته اند و خانه ها خالی است، سنگینی رنجی را که بر او آوار شده است نشان می دهد. خود او تعریف میکند:

آخرین نفراتی را که آمدند و با من خداحافظی کردند و رفتند، منصور بازرگان و علی زرکش بودند.

پیش بینی و احساس او قبل از انجام عملیات فروغ باعث شد که جرقۀ این منظومه، یعنی بخش نخست این دفتر در ذهن شاعر شکل بگیرد و چهارده بخش دیگر آن، بجز مقداری از بخش دوم، پس از عملیات فروغ جاویدان، طی چندین ماه سروده شده است.

پیش از اینکه به نقد این دفتر بپردازم، لازم می بینم چند سطری پیرامون شعر، زندگی و مکانی را که سراینده در آنجا روزگار می گذرانده است، جهت آشنایی هر چه بیشتر با سفر نخست منظومه توضیح دهم:

اگر انسان در دنیای شعر پیشرفت کرده باشد و به مفهوم واقعی نگاه شاعرانه داشته باشد، که مهمتر از هر چیز دیگر برای شاعر بودن است، از همه چیز و همه جا می تواند شعر خود را آغاز کند. سورئالیستها و نویسندگان و شاعران بزرگ، بخوبی ثابت کرده اند، که شاعر به شرطی که از نگاه شاعرانه برخوردار باشد، هر لحظه که اراده کند می تواند از کوچکترین شیئی که در کنار خود می بیند، کمک گرفته و شعر خود را آغاز نماید.
سرایندۀ منظومۀ "بر اقیانوس سرد باد"، در پایگاهی میان اردن و عراق، در حوالی بغداد بنام "بدیع زادگان" زندگی کرده است، که در آنزمان، مقر زندگی رهبر و فرمانده ارتش آزادیبخش و چندین تن از دیگر مسؤلان
و محل تصمیم گیری های اصلی  بود، او در آن ایام بدون ردۀ تشکیلاتی و به عنوان یک دوستدار حرفه ای جنبش، در اتاقکی کوچک به مساحت شش- هفت متر مربع، متشکل از میز و صندلی و تخت خواب و قفسۀ کتاب و چند وسیله ورزشی، در این پایگاه به مبارزه برای آزادی....، و همچنین کار و زندگی اشتغال داشت. او در آنزمان، از اواخر سال 1365 تا زمان سرودن منظومه، به دلیل مشکلاتی که با تشکیلات داشت، از عضویت سیاسی کناره گیری کرده یا کنار گذاشته شده  بود تا با آزادی بیشتر بتواند بسراید و نیز برای مبارزه مفید باشد.

 در صبحی گرم و تند که همه جا را در برگرفته بود، از پشت دریچۀ آن اتاقک  چوبی محقر، در ستاد تبلیغات یعنی ستاد نشریه و رادیو و تلویزیون که او هم از فعالان در این ستاد بود، آغاز به نوشتن می کند. باز هم تکرار می کنم که به برداشت من این منظومه که در بسیاری زوایا منظومه ای آمیخته با تغزل و عاشقانه است، سفری فلسفی و تاریخی و عارفانه در مسیر شناخت و معرفت و دگرگونی می باشد و از این رو اگر چه به بهانه یک عملیات شروع شده، اما به دلیل بافت فلسفی و تاریخی و تغزلی خود ماندگار و بی زوال است حتی اگر در این روزگار چندان شناخته نشود
 .






و هيچ چيز
چندان كه مي پنداريم ستُرگ نيست
هيچ چيز...






سفر اول



سپيده دم

زمين

كرباس زرد آفتاب

باد،

باد كه سايه هاى درختان را با خود مى بِرَد،

شنزار

صداي بى حوصلۀ فلز

درنگ پرنده بر بام

در زير آسمان قيچى شده

پرواز!

زمین، آفتاب، باد، درخت، شنزار، فلز، پرنده، بام، آسمان و بالاخره پرواز؛ واژه هایی هستند، که هر یک آنها از بار فلسفی عمیقی برخوردارند و آدمی را به سکوت و ستایش جهان وا می دارد. هنگامیکه تنها به یکی از آنها بیندیشیم، می توانیم کتابی در بارۀ آنها بنویسیم و کنفرانسی برگزار کنیم. یغمائی یکبار برای من میگوید و توضیح میدهد که:

واژه ها سایه اشیاء هستند و اشیاء وجودها هستند و همیشه برای من تمام چیزها دارای یک رازند برای من یک میخ و یک برگ درخت همانقدر عجیب است که دورترین ستاره وتمامیت جنگل آمازون. با اشیاء و واژه ها من هیچوقت احساس تنهائی نمیکنم. من گاهی احساس میکنم ما آدمها واژه ها و سایه های یک حقیقتیم یک حقیقت ناشناس و وقتی میمیریم به آن حقیقت باز میگردیم.او ادامه میدهد با این نگاه من یک نوع برادری و برابری میان خود و سایر وجودها میبینم. احساس میکنم با یک تکه سنگ و پرنده کوچک و ابری که در آسمان است از یک دستم و از هیچکدام ارزشمندتر و نیز بی ارزشترنیستم. این توضیح نشان میدهد که او چطور واژه ها را می بیند.

در هر حال، در صبحی آفتابی و داغ از پنجرۀ اتاق خُرد خود که از سمت پشت به حیاطی مشرف است، می نگرد. این حیاط، در دشت نیمه آبادی قرار گرفته، که خود در محاصرۀ  شنزار وسیعی است، بادِ سرشار از شن، معمولا در حال وزیدن است و چشم انداز شاعر، جز یک دیوار از جنس حلبی، که بی شباهت به پردۀ کرکره نیست، و در کنار آن لباسهای شسته شده را جهت خشک شدن آویزان می کنند، شاخه های چند درخت اکالیپتوس و پرنده ای که گاهی روی درختها و ورقه فلزی می نشیند، چیز دیگری نیست.


نوسان ِ پردۀ سپيد

تسليم عارفانۀ گلدانها درخاطرات ولرم روز،

اين چنين روز ميگذرد

و آسمان چراغ هايش را روشن ميكند.



واژه ها در کمال زیبایی، هر یک در جای مناسب خود نشسته اند به همین سبب؛ روح را صیقل می دهند و آرامش می زایند.

پردۀ سپید رنگ اتاق، که کنار آن، دو گلدان شمعدانی در گرمای آفتاب بسر می برند و شاعری که غرق در اندیشه و فکر، به سرودن ادامه می دهد تا شب پرشکوه فرا می رسد.



شب!

«آندرومدا»(1)

«دورادوس»(2)

«خرسهاى»صبور

آسمان(3)

و « شكارچى» سنگ شده،(4)



شاعر با ذهنی سنگین و اندهگین به بیرون از اتاق می رود و به آسمان تیره و پولکهایش خیره می شود.

اندرومدا و دورادوس؛ از کهکشانهایی واقعی هستند که در آسمان قابل مشاهده اند و خرسهاى آسمان؛ صورتهاى فلكى "دُب اكبر" و "دُب اصغر"(خرس بزرگ و خرس كوچك) و شكارچى؛ صورت فلكى شکارچی است.*



در پشت پنجره مي ايستم

وبه قلب تو مي انديشم

و به لبان تو

كه كلام عشق زمينى را انكار خواهد كرد.



شاعر آرام آرام از سطح به ژرفا می رود و یک مرتبه شعر با پرشی ناگهانی کنده می شود و شاعر به یاد زنی می افتد، که او را دوست داشته است و هنوز عشق و مهرش همراه اوست، اگرچه سالهاست در دوری اش روزگار می گذراند.

وقتی وارد دنیای شعر می شویم، شعر واقعی و نیرومند و توانا، در می یابیم؛ که پی در پی در حال شکفتن و عطرفشانی است. ذهن شما را به این سو و آنسو می کشاند و با صاعقه ها و جرقه های خود، شما را از جائی  بجایی دیگر پرتاب می کند. اگر شما در حال اندیشیدن به جنگ، انقلاب و ستارگان دورادوس...هستید، یکمرتبه با بازشدن دریچه ای نو، چیزهای جدیدتری را مشاهده می کنید بطور مثال زنی را که دوست دارید و بیاد او هستید. این از زیبائیهای شعر نیرومند سورئالیستی است، که وجه تمایز آن با شعر ساده و معمولی در همین است. یعنی شما زمانیکه وارد میدان سرودن می شوید، تنها یک ردیف ساز، قافیه پرداز و واژه نویس ساده نیستید بلکه، فیلسوف و روانشناس و فیزیسین هم هستید و با چهره های مختلف و اندیشه ای گسترده، در حال نگریستن به دنیا هستید و شما میتوانید بسرعت از زمانی به زمانی دیگر بروید یا همزمان در چند برش و مقطع زمانی حضور داشته باشید....



او با نگرانی احساس می کند که محبوب خود را از دست خواهد داد و در این مورد، توضیحات ویژه ای برای پیش بینی خود ندارد. شاید بر مبنای شناختی است که از شرایط تشکیلات و سازمان دهندگان آن دارد و همچنین به سبب جنگی که پیش روی آنهاست، که هردو به نوعی در آن شرکت خواهد جست. احساس می کند، عشق زمینی آنان رو به پایان است، عشقی که بایستی با انکار کردن آن، عشق دیگری جایگزینش کنند و در شرایطی که آنها در آن قرار دارند، جز عشق به مردم و آزادی، چیز دیگری نبود و این راه، مرگ و زندگی و رنج و پیچیدگیهایی در خود داشت. در هر صورت، از نتیجه و فرجام نهایی بی اطلاع است، ولی پایانِ چیز مهمی را  در زندگی فردی حس می کند.



شب

و چشمى كه پرواز ميكند

غبار ميشود

منفجر ميشود

 ميسوزد و سرد ميشود

و مي چرخد.



در اینجا، مقصود از چشم، چشم شاعرانۀ شاعر است، که گوئی از سر او فاصله میگیرد و به صورت پرنده ای که به افقهای دوردست پرواز می کند و همه چیز را می نگرد. تصویر کاملا سورئالیستی است.

شب

آخرين تير تركش «آرش»(5)

كه جهان منحنى را مي چرخد.

 
با توجه به سورئالیزم می توان این چند واژه را فهم کرد و اگر بخواهیم از دریچه سیاست آنرا نقد کنیم؛ منظور او آخرین تلاش
 کسی  است که سالها در آرزوی نابودی نظام خودکامگان دستاربند بوده است و شاعر احساس می کند، آخرین تیر ترکش اوست که در حال چرخش می باشد*

در اینجا می بینیم، که شعر از سیاست جدا می شود زمانیکه از آخرین تیر ترکش آرش می گوئیم، کاملا سیاسی است، که با اسطوره در هم آمیخته و معنای سیاسی نیرومند تری گرفته است یعنی اگر این تیرِ کاری نباشد، دیگر تیری در کار نخواهد بود. اگر عملیات فروغ جاویدان به نتیجه نرسد به نظر او تیر دیگری در کار نخواهد بود ولی شعر تنها روی این معنی نمی ماند. وقتی به جهان منحنی و چرخش در آن می رسیم شعر از سیاست فاصله می گیرد و این دیگر آن مبارز و هیچکس دیگری نیست بلکه تیری است، که در حال چرخیدن به گرد جهان است و این چرخیدن به دور جهان منحنی نشان از دانسته های او از فیزیک برمی گردد، که ما اگر یک کبریت را شعله ور کنیم، به علت قوسی که جهان هستی دارد، دوباره روزی به نقطه ای که ما در آنجا هستیم بازخواهد گشت. نگاه شاعر به جهان اینگونه است، که تیر در حال گردش و نگریستن جهان است و سرانجام باز خواهد گشت. یعنی در عین نگاه تلخ سیاسی بنوعی نگاه فلسفی و نابود نشدن چشم میدوزد. یعنی در این جهان هیچ چیزی نابود نمیشود اما در عین حال چرخش یک تیر در جهان بی پایان منحنی افسانه یونانی« سیزیف» ومجازات او توسط خدایان و کار تکراری او را که سنگ بر دوش کشیدن است نیز به ذهن می آورد.

 
شب،

شب هميشه شب فراختر است

سبك و بردبار،

شب

هميشه كمتر دروغ مي گويد

و سكوت و تنهايى را تحقير نمي كند،

در شب، هميشه آدميان واقعى ترند!

شب واقعى

و نه كلمات



دوباره به شب باز می گردد و به ادراکات خود از آن (دانسته ها و آگاهیهائی که از شب کسب می کند) شب بی دروغ و فریب ناب، که مانند سیاستمداران و تحلیلگران، ناراست نیست و از ادراکی بدوی مانند ادراک سرخپوستان و یا سیاهپوستان بومی، که طبیعت و شب و گیاه....را حس می کنند و آنها را جاندار می پندارند، برخوردار است. شبی که با او در حال سخن گفتن است. در عین حال میشود حس کرد که یغمائی گذشته از آنکه با شب و بخصوص شبهای پر شکوه زادگاهش که آسمان سنگین از ستاره هایش فراموش ناشدنی است انس داشته است، از کشاکشهای روز چندان خشنود نیست. در روزها انسانها باید خودشان را با دیگران و جامعه و سیاست و انقلاب تطبیق بدهند ولی  در شب غوغای جهان فرو میکشد و پیرامون آدمی خلوت میشود، و تنهائی به انسان مجال میدهد که خودش باشد و به رنگ دیگران در نیاید و از این رو او شب را دوست دارد و آن را صادقتر از روز میداند.


شب

«آندرومد»

«دورادوس»

«خرسهاى» صبور آسمان

و «شكارچى» سنگ شده،

در پشت پنجره مي ايستم

مى انديشم

تو در من سراسر ريشه اى

من در تو ساقه اى كوچك



در حال نگریستن به آسمان است و به محبوب می اندیشد، که گویی تمامیت او را فراگرفته و خود، تنها ساقه ای کوچک در آن زن است. این نگاهِ او را نشان می دهد. محبوب او چون درختی ریشه افشان وجود او را از ریشه های خود پر کرده ولی در همین حال شاعر احساس می کند که او در وجود معشوق یک ساقه کوچک است . این تفاوت عشق یک شاعر می تواند باشد با زنی که شاعر نیست و چیزهای دیگر برای او اهمیت بیشتر دارند . راز گشائی از این سطرها زمانی کاملا ممکن میشود که ساختمان فکری هر دو یعنی عاشق و معشوق برای ما مشخص بشود وگرنه بیشتر از این نمیتوان جلو رفت. شاید این نوع نگاه به  شک و تردیدی برمی گردد، که نسبت به خویش دارد و یا به علت مذهبی و ایدئولوژیک بودن دلبر، در چشم او اینگونه جلوه می نماید. در هر صورت، شاعر احساس تنهایی و هراس می کند. هراس از دست دادن، هراسی که زائیدۀ ذهن است و ریشه در وابستگی انسان به انسان و یا انسان به چیز دیگری جز انسان دارد.



به قلب تو مى انديشم



در شعر سپید، بویژه شعر سورئالیستی، گاهی بایستی موضوع شعر را حس کرد و باید در میان شعر و تصویرهای شعرحقیقت و معنی را احساس کرد  چرا که بدون این شعر توضیح بردار نیست. در این مواقع احساسی را که از خواندن شعر دریافت می کنیم، ممکن است متفاوت باشد ولی آن احساس را بایستی گرفت و از روی آن موضوع را فهمید.



و در قلب تو باد خواهد وزيد

و مرا گم خواهى كرد



باد، در اینجا  بطور خاص کنایه از حوادٍث مختلف مثل عملیات نظامی، انقلاب و ایدئولوژی  است، و نیز باد شاید شرایط زندگی متغییر سراینده است که سالهاست آرامشی ندارد و گوئی در باد زندگی می کند همچنین، در وجه کلی مساله زمان و تلاطمهای زمان است که با وزش خود، دگرگونی بزرگی بوجود خواهد آورد و ما از هم دور خواهیم ماند. باید توجه داشته باشیم که یغمائی در جهان شعری و ادبی خود به مساله «زمان» و چند و چونی زمان یا همان «زروان» بی پایان که در مکتب بسیار کهنسال زروانیزم و آئین مانی مورد نظر است  توجه زیادی دارد و یکی از عناصر نیرومند در روح و باطن شعرهای او مساله زمان و سفر در زمان است.



اكاليپتوس ها تشنه اند

دريچه هاى غمناك

باد غريب

شن ها

حباب هاى زمان

و اندوهى چون ابديت،



تصویری از یک پایگاه نظامی است همان پایگاه که نام بردیم، که در آنجا زندگی می کند ودر آن پایگاه درختهای اکالیپتوس فراوانی هست که تشنه و گرما زده اند و کسی نیست آنها را آبیاری کند. در شب متروک و در پایگاه خلوت باد می وزد، بادی که با خود شن می پراکند و حبابهای زمان را منتشر می کنند.

شاعر، دوباره به زمان می اندیشد: هنگامی که از کنار پنجره های خاموش منازل مسکونی، اندوهگین گذر می کند، می ایستد و ذهنش به فرسنگها آنسوتر می رود(جاده هائی که حدود پنج ششهزار تن زن ومرد مسلح با ماشینها و تانکها و انواع امکانات بسوی ایران روانه اند.) انگار او هم در آنجاست. جاده ها را می بیند و مارشها را. مارشها صدا هستند ولی او آنها را بصورت چیزهائی در هوا با پولکهای فلزی مشاهده می کند.



جاده ها

مارش ها[با پولك هاى سرد فلزيشان]

ستارگان

 آسمان صبور سرد سياه

هنوز عملیاتی شروع نشده و پیشآمدی رُخ نداده است ولی، همان چشمِ به پرواز درآمده و غبار شده، که آدم را بیاد تابلوهای سالوادر دالی نقاش اسپانیائی و نیز نقاشیهای ماگریت فرانسوی می اندازد، در حال نگریستن جاده ها و مارشهای نظامی است، که شاعر اینگونه موسیقی نظامی را به فلز سرد تشبیه کرده است در حالیکه، ترانه های عاشقانه، از برگ گل و عطر خوشبو ساخته شده اند. احساس من این است که چه بسا یغمائی بطور ناخودآگاه حتی از ذخیره ذهنی خود و از حال و هوای تابلوها و نگاه نقاشانی چون دالی و ماگریت که حتما آنها را خوب میشناسد استفاده برده باشد

جاده ها و مارشها در حال رفتن هستند و نیروی نظامی ارتش کنده شده، ستاره ها در حال سوسو زدن در آسمان سرد و صبور و سیاهی هستند، که در زیر آن، هزاران سال، میلیاردها اتفاق افتاده و خونها ریخته شده و آسمان، شکیبا و خاموش، تنها آنها را نگریسته است.



و زمين همان زمين است

و زمين چون هميشه همان زمين است.

جاده ها

جاده ها

جاده ها در امتداد مارش ها و پرچم ها،

ديوارهاى خارا

تفسير هايى كه سنگ مي زايند!



نیروها در حال حرکتند، زمین بی تفاوت است و ارتش کوچک پنج ششهزار نفره ای که در آن از چریکهای با تجربه و کسانی که از اطراف دنیا امده اند تا در این جنگ شرکت کنند جلو میرود . شعر در اینجا به ما میگوید: شاعر با تلخی دیوارهائی از سنگ خارا را در مقابل می بیند. آیا این دیوارها سرنوشت است؟ یا دشمن خونخوار است؟ یا شرایط می باشد؟ اما او هم این دیوارها را می بیند و هم نظرهای خوشبینانه را با بدبینی نگاه می کند. تفسیرهایی، که متاسفانه نه راه بجایی می برند و نه مورد قبول هستند وعدم پذیرش آنها، باعث آزردگی کسی نمی شود و شاعر، تنها به زبان شعر از آنان سخن گفته است و بس.



و در انتها[مى بينم]

خورشيد و دندان گراز ميدرخشد.


شاعر در انجام وظیفه سیاسی خود درروزهای عملیات فروع در چند روز اول اَمرداد سال 1367 در رادیو فریاد می کشد وشعرهای انقلابی می خواند ولی در دنیای ذهنی و شعری خودش دچار یک تناقض دردناک است. شاید این را نباید تناقض گفت بلکه او یک باور مطمئن دارد که در انتهای این راه خورشید و دندان گراز می درخشد. خورشید و دندان گراز تصویر سورئالیستی بسیار نیرومندی است: دندان خونین گراز، که همان حکومت آخوندهاست خونین از خون هزاران رزمندۀ مبارز است. او در انتها اجساد قربانیان به زمین ریخته را، زیر نور سوزان خورشید می بیند. تصویری، که در باره آن بسیار می توان نوشت و حتی آنرا بر روی بوم نقاشی کرد.



اكاليپتوس ها تشنه اند



در ادامۀ  شعر باز به سراغ درختهای اکالیپتوس می رود، او به طور ناخودآگاه از درختهای اکالیپتوس برای ادامه شعر کمک می گیرد. درختها تشنه هستند زیرا کسی که باید به آنها آب بدهد، وجود ندارد و همه برای انجام عملیات رفته اند. بسیار اسفبار و غم انگیز است دیدن چنین روزها و لحظه هایی، که زندگی در حال رنج کشیدن و حتی جان سپردن است.



در دهان من بر گورهاى كشتگان برف مي بارد



این سطر یکی از قویترین سطور این منظومه است . یغمائی احساس میکند دهانش گورستانی است که یارانش در آنها دفن شده اند و دارد بر گورهای آنها برف می بارد. تحمل چنین احساسی واقعا مشکل است و استخوانها را می شکند، در این تصویر همچنین شاید منظور شاعر این است، که زمان سپری شده و بعد از اینهمه کشته، هیچ اتفاقی صورت نگرفته و بخاطر عشق و علاقه ای که به تک تک بخاک افتادگان دارد، احساس می کند؛ که تمام آنها در دهانش دفن شده اند. دهان به گورستان بزرگی تشبیه شده است، که از سقف و آسمان  آن به روی مردگان برف می بارد.



ساعت ها تاريك ميشوند



در ادامه شعر همچنان نیروی تلخناک و قدرتمند خود را در عرصه سورئالیزم حفظ می کند. ساعتی را مجسم کنید، که تاریکی آرام آرام آنرا می پوشاند و قابل خواندن نیست در اینجا منظور شاعر، گم کردن زمان است، که در آن قرار دارد. بازهم تاکید می کنم در خواندن این منظومه باید به نقطه احساس شعر برسیم تا شعر خودش را برای ما رمز گشائی کند و گرنه گیج خواهیم شد.



و قطره قطره فرومى چكم در ژرفاى جهان

قطره

 قطره

در ژرفاى جهان



نکته ای است که باید آنرا حس کرد چرا که در این حالت انسان با شعر به سفر می رود مانند قطرات آبی که از ذوب شدن یخها و یا بارش باران به ژرفای جهان می رود و با جهان یکی می شود. من بجز این فکرمی کنم اساسا در هر شعر واقعی هر شاعر واقعی باید ذوب بشود و به درکی دیگر برسد تا بتواند بسراید. بعد از این و گویا او یا میخواهد خودش را از زیر بار این همه فشار بیرون بکشد و یا اینکه با یک چشم دوربین تمامیت جهان و اتفاقات زمینی را در عرصه جهان می بیند که می سراید.



و هيچ چيز

چندان كه مى پنداريم سترگ نيست،

 هيچ چيز.


این نگاه  آدم را به یاد شعر سعدی می اندازد که:

«فرشته ای که وکیل است بر خزائن باد

چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی»

ونیزشبیه همان نگاه عارفانه و استغنای  حافظ عارف است که «پیش استغنا هفت دریا و هفت توفان را شبنمی بیشتر نمی بیند» و یا نگاهی فیلسوفانه به جهان بی پایان، از نظر زمانی و مکانی است. جهانی، که شاید گریزگاهی بود، برای بدست آوردن آرامش نسبی و در حال حاضر، هیچ چیز دیگر در عرصه آن اهمیتی ندارد و ترازو و داوری برای داوری نمودن نیست.  نه کشته شدن، و نه کشته نشدن، نه هیچ حادثه دیگر جهان بینهایت است و زمین یک غبار و حوادث تاریحی غباری در این غبار،  میلیونها سال است، که وضعیت به همین صورت است و این جهان است، که اصالت دارد و جاودانه است و با کلیت خود و با قوانین غول آسا و تسخیر ناپذیر و تغییر ناپذیر خود به گردش و حرکت ادامه می دهد.
پایان قسمت اول
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: