جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۹۲

تكامل فكر سياسى شيعه از شورى.. تا ولايت فقيه أحمد كاتب بخش اول



تكامل فكر سياسى شيعه
از شورى.. تا ولايت فقيه
أحمد كاتب
بخش اول
.
پيشگـفتار
بخش نخست

فصل اول: شورى نظريه اهل بيت
برداشت امام على از اولويت
امام على وشورى
امام حسن و شورى
دورى جستن امام سجاد از امر سياست
انتخاب سليمان بن صرد الخزاعى به پيشوائى شيعيان

ديدگـاه كيسانيان
ديدگـاه وعملكرده سياسى امام باقر
ديدگـاه و عملكرد سياسى امام صادق
عباسيان و نظريه امامت
ديدگـاه معارضان شيعه (حسنيان)
ديدگـاه عمومى شيعه

ديدگـاه سياسى امويان
واكنش شيعى
امامت الهى
فلسفه عصمت
ضرورت وجود عالم ربانى ومسأله تفسير قرآن
شايسته ترها وشايسته ترين
از "عصمت" .. تا "نصّ"

"وصيّت" جانشين "نصّ"
"عقل" جانشين "وصيت"
معجزه جانشين "عقل"
انحصار امامت در اعقاب امام حسين
چگـونگـى ارثى بودن در مسأله امامت
تداوم امامت تا روز قيامت
اگـر امام شناخته نشود تكليف چيست؟
امامت و اصل پنهانكارى

فلسفه عصمت واطاعت مطلق
ديدگـاه اهل بيت در مورد عصمت
امامت موسى كاظم
واقفيان
مأمون وامام رضا
جنبش ابراهيم بن موسى كاظم در يمن
قيام  در كوفه
قطعيان
امامت حسن عسكرى .. باز هم تغيير در مشيّت الهى

تولد نظريه اثنى عشرى
چالش در مسأله امامان خردسال
چالش در مسأله تغيير مشيّت الهى

بخش دوم
(محمد بن الحسن العسكرى)
مقدمه : دوران حيرت
وفات امام حسن عسكرى
ادعاى امامت جعفر بن على
قائلين به انقطاع امامت
عقب نشينان
قائلين به مهدويت امام عسكرى
گـروه محمديه (نفيسيه)
واقفيان
الجنينون
اثنا عشريون
عصر حيرت

مبحث اول: استدلال فلسفى
مطلب اول: بحث عقل
مطلب دوّم: گـامهاى تقلى از طريق عقل
مطلب اول: ولادت مهدى ، تاريخ ولادت ، كيفيه ولادت
داستان ولادت مهدى به روايت طوسى ، ولادت پنهانى
مشاهده مهدى در حيات پدر
تلاش براى دستگـيرى مهدى
مطلب دوّم : شهادت گـواهى  نواب اربعه
مطلب سوّم: نامه هاى مهدى
مبحث پنجم: دليل اجماع
مبحث ششم: الغيبه
مطلب اول: لماذا الغيبه؟
مطلب دوم: جاى غيبت كجا است؟
مطلب سوّم: مدت غيبت چقدر مى باشد؟
مطلب چهارم:چگـونه از هويت مهدى متأكد شويم؟
مطلب پنجم: علائم ظهور

مبحث اول:
آيا امام محمد بن حسن عسكرى ، حقيقتى است تاريخى؟ يا فرضيه فلسفى؟
اميد مهدويت به امام كاظم منتقل مى شود
امام رضا مهدويت خودش را نفى مى كند
جايگـاه مهدويت در تاريخ اسلامى
مهدويت امام على
مهدويت محمد بن الحنفيه
مهدويت ابى هاشم
مهدويت طيّار
انحصار مهدويت در بيت فاطمى
مهدويت ذى النفس الزكيه
مهدويت امام باقر
مهدويت امام صادق
مهدويت اسماعيل
مهدويت الديباج
مهدويت محمد بن عبد الله الافطح
مهدويت امام كاظم
مهدويت  محمد بن القاسم
مهدويت يحيى بن عمر
مهدويت محمد بن على الهادى والحسن العسكرى
مهدويت القائم المجهول
ردّ دليل اثنى عشرى
مطلب اول: روايات  ضد و نقيض
روايت حكيمه
روايت ابى الاديان بصرى
مطلب چهارم: به چه صورت دستخط "امام مهدى" را بشناسيم؟
مبحث ششم: فرو ريختن دعواى اجماع

مبحث اول: تناقض مسأله غيبت با مسأله امامت
قسمت اول: نظام سياسى عباسى
قسمت دوم: اوضاع مخالفين دولت عباسى
عصيانهاى علويان در شب غيبت
قيامهاى شيعيان اسمعيلى در يمن وشمال آفريقا
تعاطف خلفاى عباسى با علويان


بخش سوّم
تكامل فكر سياسي شيعه
در "عصر غيبه"

مطلب اول: موضعگـيرى منفى از اجتهاد
مطلب دوّم: موضعگـيرى منفى از ولايت فقيه

فصل دوم: مقدمه تغيير در جنبش تشيع

فصل سوّم: دگـرگـونى در نظريه سياسى شيعيان در "عصر غيبت"
حركت سربداران
دولت مشعشعيه در خوزستان
نظريه ملكى (پادشاهى) مستقل
گـروه شيخيه ونظريه "ركن چهارم"
حركت بابيه
تطوير نظريه امامت
مشروطه يا مشروعه؟
خمينى نظريه انتظار را نقد مى كند
ضرورت امامت در "عصر غيبت"
ادله نقليه ، ولايت الهى ، مرزهاى ولايت فقيه ، بحران تزاحم در ميان فقهاء
جمهورى اسلامى ، ولايت مطلقه فقيه
مطلب اول: نقد نظريه نيابت عامه
مطلب دوم: نقدِ نظريه ولايت فقيه
مطلب سوم: ملغى سازى نقس سياسى امت


خاتمه



بخش اول
پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم

   دير زمانى است كه انديشه سياسى شيعه با نظريه (انتظار) قرين شده است ، نظريه اى كه امامت و رهبرى مشروع جامعه را تنها از آن (امام معصوم و امامت الهى منصوص) كه از پيش تعيين شده ، منحصر مى داند. قرنها است كه اكثريت قريب به اتفاق متفكرين شيعة و عموم پيروان شيعى مسلك با تمسك به اين انديشه ، قدرتهاى سياسي حاكم را نفى مى كردند و بدين طريق ، رويه و انديشه هاى خود را از تاراج آنان محفوظ مى كردند ، اما از سوى ديگر پيروى از اين عقيده امرى است كه خود موجبات انزوا و عزلت مطلق سياسى را براى شيعيان فراهم كرده است چرا كه تحت عنوان ضرورت (معصوم بودن امام) هرگونه تحرك سياسى كه هدف آن تحقق جامعه مذهبى بوده رو در روي مبانى مورد قبول قرار مى گرفته واز پيش محكوم به شكست مىشد. قرنهاست كه سردمداران نظريه (انتظار) اجراى بسيارى از احكام ضرورى شرع را مانند اقامه نماز جمعه ، امر بمعروف ونهى از منكر وحتى روش صحيح پرداخت خمس و زكات و غيره... را منظور به ظهور امام مفترض الطاعه كه همانا (محمد بن حسن العسكري) مى دانستند. پيش از اينها فرقه ديگرى از شيعه كه به (شيعه اسماعيليه) مشهورند و قائل به امامت وسپس غيبت اسماعيل بن جعفر صادق هستند  وآنان بر اساس اين انديشه قرنها در شمال افريقا دولتى بنام دولت فاطمى برپاكردند و بعدها منقرض شدند.
   در كنار نظريه (انتظار) كه اختيار مطلق حكومت را تنها به (امام معصوم ومفترض الطاعه) مىدهد نظريه (نيابت عامه فقيهان از سوى امام زمان) نيز از سوى برخى از متفكران شيعه ارائه شده است. بدنبال آن پيدايش نظريه معاصر (ولايت فقيه) تحركي نوين به تفكر سياسي شيعه بخشيده است. بر اين اساس بود كه جمهورى اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى در نيمه دوم قرن حاضر  پايه گذارى شد . هر چند كه مباني اين نظريه را نيز (ضرورت عصمت امام) و (منصوص بودن) تشكيل مي دهد ، اما تفاوت آن دو در اينجاست كه نظريه (نيابت عام و ولايت فقيه) بر خلاف نظريه قبلى اختيارات وسيعى را براى مقام (نيابت) يا مقام (ولى فقيه) قائل مى شود ، اختياراتى كه در طول قرنهاى گذشته هر گز در دسترس مجتهدان قرار نبوده  است .
   در چهارچوب احكام شيعه ، فقيه شخص معصومى به شمار نمى رود اما همين سمتِ (نيابت از معصوم) خود كافي بود تا اختيارات مطلقه معصوم ، امام وپيامبر به شخص فقيه اختصاص مىيابد. در اين چهارچوب فقيه نه تنها حق صدور احكام و دخالت در قضا و غيره... را  دارد ، بلكه حتى  برخى احكام ضرورى نيز يكسويه در اختيار اوست. اين موضوع براى من كه سالها به نظريه (ولايت فقيه) ايمانى بى چون وچرا داشتم ، انگيزه اى شد تا بر مبانى فقهى واستدلالى نظريه مذكور ، مرورى دوباره وجستجوئى نقادانه به عمل آورم ، واز اين رهگذر به دستاوردهائى تازه در خصوص حدود اختيارات واقعى نهادهاى قدرتِ (ولايت فقيه) ولزوم استوارى آن بر شورى و اراده جمعى مردم دست يافتم.
     البته پيش از انجام چنين مطالعه اى لازم بود ابتدا به تاريخ مرجعيت او هنگام (غيبت كبرى) رجوع كنم. از اينرو به نخستين متون فقهى شيعه رجوع كردم تا معلوم شود كدام يك از انديشمندان شيعى به نظريه (ولايت فقيه) گرايش داشته و چكونه در گذشته بدان عمل مى شده است. در جريان اين مطالعات بر من آشكار شد كه پيشينيان فقه شيعه هر گز به چنين نظريه اى قائل نبوده و يا بعبارت ديگر آنان هر گز با مفهومي بعنوان (ولايت فقيه) آشنا نبوده اند. حتى برخى از مجتهدين شناخته شده شيعى ما نند شيخ عبد الرحمن بن قبه وشيخ صدوق وعلامه حلي به شدت با طرح نظريات مشابهى كه آن زمان از سوى (زيديان) عنوان ميشد مخالفت مى كردند.
    شيخ نراقي نخستين كسى بود كه در حدود 150 سال پيش مطالبى را در كتاب (عوائد الأيام) در اين زمينه ارائه داد ، اما اكثريت قريب به اتفاق معاصران ايشان وتا عصر حاضر همچنان در سايه نظريه (انتظار) فعاليت سياسى يا تلاش براى برپائى حكومت دينى و يا حتى دخالت در امور حكومتى را تحريم مى كردند چرا كه قدرت سياسى مشروع را تنها با دو شرط (عصمت وامامت منصوص) مشروط مى ساختند.
    بارها برايم اتفاق افتاده بود كه با عالمانى به بحث بپردازم كه فعاليت سياسى را تحريم مى كردند. بسيار هم شنيده بودم كه كسانى از ميان شخصيت هاى علمى اين حديث را كه " هر پرچمى كه پيش از ظهور مهدى برافرشته شود ، پرچم گمراهى ، وبرپا دارنده  آن طاغوت است" براى ردّ فعاليت سياسى تكرار مى كردند ، اما من چنين مى پنداشتم كه اين حديث از قوت تاريخي كافي بر خوردار نيست و در حقيقت من آن پندار منفى و انزوا طلبى را كه بر جوّ حوزه هاى دينى ما حاكم است و ريشه هاى آن با تمام ابعاد اجتماعى وفلسفه كلامى خود به اعماق تاريخ شيعه بر مى گردد ، به خوبى نشناخته بودم.
در اينجا بود كه از خود سؤال كردم: اگر بپذيريم كه پيدايش نظريه (ولايت فقيه) به قرنهاى اخير بر مى گردد و در ميان نخستين متفكران شيعه شناخته شده نبود ، بس شيوه تفكر واقعى چهار نائب اصلى امام ، كه به (نواب خاص) مشهورند در مورد قدرت مشروع ونا مشروع سياسى چيست؟ آيا آنان كه گويا نائب امام وداراى ارتباط تنگاتنگ با امام بودند چه ميراثى براى دوران (غيبت كبرى) به جاى گذاشته اند؟
از اينرو تصميم گرفتم كه به مطالعه رفتار سياسي (نائبان چهارگانه) بپردازم ونتيجه براى من آن بود كه اين چهار نفر نيز در چهارچوب نظريه (انتظار) كاملاً از فعاليت سياسى  دورى مى گزيدند.
   آنچه بيشتر باعث شگفتى من شد شبهه هائى بود بر صحت تاريخى ادعاى نيابت اين چهار نفر ، چرا كه متوجه شدم در آن زمان بيش از بيست نفر ادعاى نيابت داشتند ، اما صحت ادعاى هيچ يك از آنان براى انبوه طرفداران شيعه چندان مقرون به شواهد قابل قبول نبوده است.
   بنابر اين سؤال اصلى براى من همچنان مطرح بود كه (امام مهدي) چه انديشه وچه نظام سياسى اى را در غيبت خود براى شيعيان بر جاى گذاشته است؟ آيا رهنمودى كافى در اين زمينه داده شده است ويا اينكه ايشان مردم را در اين مسئله بلا تكليف رها كرده اند؟ چرا ايشان هيچ كدام از روشهاى متداول (مرجعيت ، نيابت عامه ، ولايت فقيه يا شورى) را صريحا توصيه نكرده و يا حد اقل اشاره اى بدانها نداشته است؟ چرا هر گز از برپائى دولت شيعى مسلك در دوران غيبت سخنى  بميان نياورده  و تصورى از نظريه (ولايت فقيه) نداشته است؟
 و بالاخره ، پژوهش موضوعى (غيبت صغرى) به طرح موضوع وجود واقعى وتاريخى امام مهدي (محمد بن الحسن العسكري) انجاميد . براى اولين بار در زندگيم به اين نتيجه رسيده بودم كه پيروان شيعه امام حسن عسكرى در هنگام وفات ايشان عقيده واضح و يگانه در مورد چگونگى ادامه امامت نداشتند چرا كه امام حسن عسكرى بطور ظاهر فرزند ذكورى نداشته اند. از اينروا ابهامات متعددى در پيروان امامت پديد آمده و شيعيان به بيش از چهارده فرقه و اعتقاد گرويدند ، و اين موضوع مرا بر اين امر واداشت كه به بحث واقعى و بى طرفانه اى در موضوع ولادت وغيبت (امام دوازدهم) انجام دهم .
   آنچه بيشتر باعث تعجب من شد ، اين احساس بود كه چگونه من عليرغم اينكه از نوجواني در ميان حوزه هاي دينى نجف و كربلا پرورش يافتم وهمواره و بى وقفه به تبليغ مذهب شيعه اثنا عشرى پرداختم و چندين كتاب نيز در اين زمينه تأليف كردم و تعداد انبوهي از كتابهاى تخصص را خوانده بودم.. چكونه تا اين حد با تاريخ شيعه نا آشنا هستم ؟ چرا تا كنون اطلاعى از جزئيات و ابهامات تاريخ رايج در ميان شيعيان قرن سوم در مورد تولد امام دوازدهم – كه در متون دست اول بخوبى منعكس است – بي اطلاع هستم . در اينجا بود كه متوجه اين موضوع شدم كه در ميان برنامه هاى درسى حوزه ها كه شامل زبان عربى ، فقه ، اصول ، فلسفه ومنطق و... است ، درس تاريخ اصولاً جائى ندارد ، بلى .. حتى يك واحد و يا يك ساعت نيز به تدريس تاريخ اسلامى و يا تاريخ شيعى پرداخته نمى شود.
به هر حال واقعيت اين بود كه نتيجه ورود به مبحث امام مهدى با توجه به حساسيت خطير خود ، مى توانست تاثير شگرفي روى اصول پذيرفته شده اعتقادى من و يا گـروه و جامعه اى كه بدان وابسته ام ، داشته باشد. اما با وجود چنين حساسيتى خود را ناگزير ديدم كه سؤالهاى مطرح شده را بى پاسخ نگذارم. از آن پس ديگر مسؤوليت دينى و امانت علمى ، مرا بر آن مى داشت كه بحث را تا پايان آن تجربه ادامه دهم .
    در آن هنگام من در ايران بودم و از اين بابت خداى را سپاس گـفتم كه امكان دسترسى به منابع دست اول بژوهشى براى من فراهم  است. به اكثر كتابخانه هاى تهران ، قم ومشهد رفتم و به كتابهاى قديمى و جديد كه در اين زمينه نوشته شده بوده اند دسترسى پيدا كردم... اما هر بار ابهامات جديدى نيز در اين زمينه پديد مى آمد. حتى در بسيارى از متون انديشمندان معتبر ونخستين شيعه تصريح مىكردند كه "دلالت هاى تاريخى كافى وقاطعى در مورد ولادت دوازدهمين امام شيعه وجود ندارد بلكه اعتقاد آنان به مسئله غيبت از طريق اجتهاد ، نتيجه گـيرى هاى فلسفى و عقلى و حتى از راه تخمين سر چشمه مى گـيرد"! كه ما در متن كتاب به اين متون و با ذكر مأخذ رجوع خواهيم كرد. برخي از آنان به صراحت چنين استدلال مى كردند كه " ضرورت قبول وجود امام دوازدهم را از آن رو روا مى دارند كه در صورت ردّ  آن ، مسأله استمرار امامت پس از حسن عسكرى وكلّ مسئله امامت ابهام بر انگـيز خواهد بود"!
   از اينرو نظريه "امامت و موروثى بودن آن" براى من مورد سؤال قرار گـرفت و نتيجه اى كه بدان دست يافتم و در طول اين كتاب به انعكاس آن خواهم پرداخت ، اينست كه (موروثى بودن امامت و از پيش معين بودن آن) ساخته هائى هستند كه محصول متكلمين بوده و از تفكرات شيعيان صده  (قرون) نخستين هجرت و همچنين از گـفته ها واحاديث اهل بيت كاملاً بدور است ، انديشه اى كه همواره به شيوه انتخاب شورائى امام تاكيد مى ورزيد و در ردّ شيوه هاى انحصار قدرت و به ارث بردن آن پيشگـام ديگـران بوده است.
   بنا بر اين برايم مسلّم شد كه تحريم فعاليت سياسى دوران (غيبت) در ميان شيعيان نتيجه حتمى پذيرفتن نظريه (انتظار) بوده است ، و انتشار اين نظريه بي گـمان باعث اصلى انحطاط سياسى شيعه و انزواى تاريخى آنان بوده است. نتيجه ديگـر آنكه نظريه ديگـرى كه بطور موازى پديد آمده و به نام (مرجعيت دينى) و يا تكامل يافته آن (ولايت فقيه) به مرجعيت يا حاكم دينى ما نند پيامبر يا يك امام امكان حكومت مطلق مى دهد ، نيز امكان مشاركت همگـانى وشورائى و بدنبال آن زمينه ايجاد نظام سياسي متعادل را از ميان مى برد.
در اين كتاب سعى شده است كه ابتدا انديشه سياسى نسل اول شيعيان و چگـونگـى پيوند آن با نظريه (شورى) را بيان كرده و سپس به نظريه (امامت مبتنى بر عصمت ، احاديث منصوص و معجزات) كه مولود انديشه هاى قرن دوم متكلمين شيعى بوده ، پرداخته ، و بالاخره دشواريهائى كه اين نظريه در خلال قرنهاى دوم وسوم با آن روبرو بوده و ارتباط اين نظريه با فرضيه ولادت امام مهدى به بحث و بررسى گـذاشته شود.
   در ادامه كتاب بحثها و دلائلى كه متكلمان و مؤرخين در باره ولادت و غيبت امام دوازدهم ارائه داده اند در سه بخش دلائل عقلى وفلسفى ، دلائل تاريخى ودلائل مستند به روايتهاى منقول مورد مطالعه و نقد قرار مى گـيرد.
   در بحثهاى ديگـر اين كتاب پيامدهاى منفى نظريه (انتظار) و آثار زيانبار آن در مفاهيم اجتماعى و سياسى شيعه و همانطور كوششهاى متقابل بخشى از متفكران براى بيرون آمدن شيعه از بُن بست انزوا طلبى سياسى مورد مطالعه قرار مى گـيرد.
   بخش پايانى كتاب به بررسى نظرىِ آخرين مرحله تحول انديشه سياسي شيعه (يعنى نظريه ولايت فقيه) از جنبه هاى مثبت ومنفى پرداخته است وجوانب مختلف نظريه (شورى) بعنوان اصليترين وعمليترين راهكارِ انديشه سياسي شيعه معرّفى شده است.

أحمد الكاتب



بخش اول

نظريه الهى بودن امامت اهل بيت

 

فصل اول

شورى ، نظريه اهل بيت

امت اسلامى در  زمان پيامبر گـرامى  وتاچند دهه پس از وفات ايشان بر اعتقاد اصيل به نظام شورى و اراده جمعى در تعيين حكمروايان خود وفادار بود. اهل بيت پيامبر نيز كه ايمان راسخى به اين اصل داشتند ، در زمره پيشگـامان عمل به اصل شورى قرار گـرفته بودند. اما از هنگـامى كه حكمروايان اموى براى تثبيت قدرت و موروثى كردن آن از زور استفاده كرده نظام شورائى را در جامعه از بين بردند. برخى از شيعيان و پيروان اهل بيت در پايان قرن اول نيز متأثر از اين رويه نا مشروع و براى مقابله با آن ، به نظريه خلافت موروثى امامان اهل بيت روى آوردند. اما اين نظريه را هرگـز نمى توان بعنوان تجلّى انديشه خودِ امامانِ شيعه و يا شيعيان قرن اول هجرى دانست.
  عليرغم آنچه به فراوانى در ابيات ومتون اماميه راجع به تعيين قبلى حضرت على از سوى پيامبر گـرامى بعنوان خليفه بلا فصل  آمده است ، اما در ميان همان متون روايت هاى متعددى نيز وجود دارد كه به روشنى نشان دهنده وفادار بودن پيامبر گـرامى واهل بيت به اصل "شورى" و اراده جمعى امت مسلمان در انتخاب واليان خود مى باشد.
   شريف مرتضى – يكى از برجسته ترين علماى قرن پنجم شيعه – در كتاب (الشافى) خود روايتى بدين مضمون نقل مى كند كه در هنگـام بيمارى پيامبر (ص) عباس بن عبد المطلب از على (ع) خواست تا در مورد  خلافت  از پيامبر (ص) سؤال كند و مى گـويد: اگـر از ميان ما – خاندان پيامبر – باشد آنرا بيان كن و اگـر به ديگـران اختصاص دارد ، وصيت لازم را بازگـو كن. على (ع) در پاسخ مى فرمايد:" در هنگـامى كه پيامبر بيمار بود نزد ايشان رفتيم وگـفتيم: اى رسول خدا.. خليفه اى بر ما معين كن ، فرمودند: خير ، از آن بيم دارم كه شما نيز مانند بنى اسرائيل كه از هارون متفرق گـشتند ، پراكنده شويد ، ولى اگـر خداى در قلبهايتان انديشه نيكخواهانه اى بيابد ، براى شما شخصى را بر خواهد گـزيد".[1]
   كلينى نيز در كتاب (الكافى) به نقل از امام جعفر صادق مى گـويد:" آنگـاه كه رسول خدا در آستانه ارتحال قرار گـرفته بود  از عباس بن عبد المطلب و امير المؤمنين دعوت كرد و ابتدا به عباس فرمود: اى عموى محمد .. آيا آماده هستيد كه ميراث محمد را بگـيريد ، ديون او را بپردازى ؟ وعباس در پاسخ مى گـويد: پدر ومادرم فدايت باد – من پير مردى عيالوار وكم بضاعت هستم ، چگـونه كسى مانند من بتواند با تو كه باد به مسابقه مى پردازى ، برابرى كند؟. پيامبر لحظه اى سر خود را به پائين افكنده و سپس دو باره سؤال خود را به همان صورت تكرار مى كند و پاسخى همسان مى شنود.. و پيامبر مى فرمايد:  به كسى خواهم سپرد كه حق موضوع را ادا كند . سپس رو به على كرده وفرمود:" اى على ، اى برادر محمد آيا تو آماده هستيد كه ميراث محمد را بگـيريد ، ديون او را بپردازى و وعده هاى او را ادا كنيد؟ وعلى گـفت: بلى ، پدر ومادرم فدايت ، مى پذيرم".[2]
   و اين وصيت ، همانطور كه آشكارا  ديده مى شود ، وصيتى عادى ، شخصى وغير سياسى است و هيچ گـونه ارتباطى با مسئله امامت وخلافتِ تعيين شده از سوى خدا ندارد ، چرا كه ابتدا بر عباس بن عبد المطلب عرضه شد ، كه از پذيرش آن اعراض ورزيد وسپس  على داو طلبانه آنرا مى پذيرد.
   اما از وصيت ديگـرى كه شيخ مفيد به نقل از امام على در برخى از كتابهايش آورده چنين مستفاد مى شود كه رسول خدا پس از ارتحال خود در خصوصِ نظارت بر وقفها وصدقاتِ خود مسؤوليتهائى را به على وصيّت نموده اند.[3]
   اگـر به ژرفاى اين روايتها كه از سوى بزرگـان شيعه امامى مانند كلينى ، شيخ مفيد و سيد مرتضى بازگـو شده اند ، تأمل بيشترى بكنيم به اين امر پى خواهيم برد كه رسول اكرم وصيت خاصى در مورد سپردن امر خلافت و ولايت به امام على نداشته بلكه موضوع را به شورى و تصميم گـيرى امت اسلامى واگـزار كرده است.
   در حقيقت همين موضوع باعث انصراف امام على - پس از وفات پيامبر – از اخذ بيعت براى خود شده است ، آنجا كه عباس بن عبد المطلب با اصرار فراوان به على مى گـويد: دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم وشيخ قريش – يعنى ابو سفيان – را نيز به نزد تو آورم تا همگـان بگـويند: عموى پيامبر به بيعت پسر عموى ايشان در آمد. وتمام قريش و آنگـاه تمام مردم از تو تبعيت خواهند كرد. اما امام على اين پيشنهاد را رد كرد.[4]
   امام صادق نيز از پدر و از جدش روايت مى كند: آنگـاه كه ابو بكر به خلافت رسيد ، ابو سفيان به على مى گـويد: اى فرزندان عبد مناف چگـونه راضى شديد كه شخصى از ميان قبيله (تيم) [5]  بر شما مسلط مى شود؟ و سپس پيشنهاد مى كند: دستهايت را باز كن تا با تو بيعت كنم ، خداى را سوگـند كه من تمام مدينه را از سواران و پيادگـان براى تو پر خواهم كرد. اما امام على از او فاصله گـرفت و با نوعى توهين مى فرمايد:" واى بر تو ابو سفيان ، اين از حيله گـرى توست. مردم بر پيرامون ابو بكر متفق شده اند و تو براى اسلام هم در زمان جاهليت و هم در زمان پيروزى اسلام فتنه جوئى مى كنى".[6]

برداشت امام على از اولويت
  تاريخ نويسان شيعه و سنى هر دو اتفاق نظر دارند كه امام على در آغاز ، در انتخاب ابو بكر شركت نجست و از بيعت با او امتناع كرده و براى مدتى خانه نشين شد. او از استدلال قريش در (سقيفه بنى ساعده)[7] مبنى بر اينكه انتخاب خليفه مى بايست از ميان قريش باشد زيرا كه آنان همان شجره اى هستند كه نبوت در آن رشد كرد ، فرموده گـرفت. او مى گـفت: " آنان به درخت استدلال كردند ولى ثمره  آن را ضايع كردند".[8]
   شريف رضى در (نهج البلاغه) از قول امام على مى گـويد:" خداوندا من از تو در برابر قريش مدد مى جويم. آنان پيوندهاى مرا ناديده گـرفتند وبر غصب حقى كه من سزاورتر از ديگـران بودم ، متفق گـشتند".[9]
   اما امام على عليرغم مقدم دانستن خود بر ديگـران در امر خلافت ، بعدها با ابو بكر بيعت كرد. اين اتفاق هنگـامى رخ داد كه جنگـهاى موسوم به (جنگـهاى ارتداد) در جزيرة العرب پس از مرگ پيامبر به وقوع پيوست. به روايت تاريخ ، عثمان بن عفان به نزد ايشان رفت وگـفت:" اى پسر عمو اگـر تو بيعت نكنى كسى به جنگ مرتدان نخواهد رفت". آنگـاه على (ع) كسى را به نزد ابو بكر فرستاد تا به نزد او بيايد. ابو بكر آمد و على باو گـفت"والله ما نفسنا عليك ما ساق الله اليك من فضل وخير ، ولكن كنا نظن أن لنا في هذا الامر نصيبا استبد به علينا" يعنى: " به خداى سوگـند كه من چشمداشتى به آنچه از فضل وخير  كه خدا براى تو مُيَسَّر  كرده  ندارم اما بر اين اعتقاد بودم كه ما از اين امر – خلافت –به حق سهمى داشتيم كه با استبداد از ما  گـرفته شد". آنگـاه عموم مسلمانان را مخاطب قرار داده وگـفت:" چيزى مرا از بيعت با ابو بكر باز نداشته بود مگـر آنكه حقانيت او را بهتر شناخته باشم ، اما نظر ما آنست كه در اين امر (خلافت) ما را نصيبى بود كه با استبداد از ما گـرفته شد" سپس با ابو بكر بيعت كرد و مسلمانان يكصدا گـفتند: " أصبتَ وأحسنتَ" ( درست عمل كردى ونيكو ساختى).[10]
   بدون شك امام على بدين سبب از شتاب در بيعت ابو بكر اِبا كرد كه خود را در امر خلافت از او برتر مى دانست – كه همانطور هم بود – و يا اينكه حد اقل استبداد ديگـران وعدم شركت خود را در شوراى انتخابى ، سخت ناروا مى دانست.
   روزى مردى از بنى اسد از ايشان پرسيد:" چگـونه اين قوم حق شما را ناديده گـرفت و در حاليكه شما استحقاق بيشترى داشتيد؟ و ايشان گـفت:" استبداد و انحصار طلبى در اين مقام ، در حاليكه ما برتر بوديم وپيوند ما با رسول خدا (ص) بيشتر بود. ايثارى بود كه گـروهى به خودخواهى بر آن (خلافت) حريض گـشتند وگـروهى ديگـر به سخاوت از آن چشم پوشيدند".[11]
   امير مؤمنان در خطبه معروف به (شقشقيه) مى فرمايد:" أما والله لقد تقمصها فلان..." به خداى سوگـند كه فلانى (ابو بكر) پيراهن خلافت را بر تن خود كرد در حاليكه او مى داند كه نقش من در آن (خلافت) مانند نقش محور در سنگ آسياب است. آبهاى خروشان (علم) از من جارى است و پرواز پرندگـان به پاى مقام واقعىِ من نمى رسد. پس ، از آن (خلافت) چشم پوشيدم و ميان دو تصميم سرگـردان ماندم يا بايد با دستى بى ياور به ميدانهاى مى پرداختم ويا اينكه بگـونه اى كوركورانه صبورى پيشه كنم ، صبرى كه كودكان را پير مى كند وپيران را فرسوده  مى كند ومؤمن را  آنقدر رنج مى دهد كه زجركُش مى شود. پس صبر را شيوه مناسبترى يافتم. پس با خارى در چشم وجراحتى در گـلو صبر پيشه كردم و در آن حال به چشم مى ديدم كه ميراث من به تاراج رفته است. تا آنكه نخستينشان (ابو بكر) به راه خود رفت و خلافت را پس از خود به فلانى (عمر) سپرد. باز هم با تحمل محنت آنقدر بردبارى كردم كه دوران دومين نيز به سر آمد و آنگـاه او امر خلافت را به شورائى سپرد كه ظاهرا من يكى از افراد آن بودم. خدا را ، اين چه شورائى است كه هنوز ابهام وشك نخستين آن هنوز مانده مى بايستى در اين شورى نيز به ابهامهائى نظير آن تن در دهم".[12]
   روايتى  ديگـر از زبان زيد بن على به نقل از  امير مؤمنان ذكر شده كه در آن مى گـويد: " مردم با ابو بكر بيعت كردند در حاليكه حق من در خلافت آنقدر واضح بود كه ماليكت من بر پيراهنم مسلّم هست. پس خشم خود را فرو خوردم و بردبارى پيشه كردم و قايق خود را به گـل نشاندم".[13]
   در تمامى اين سخنان امام على بى پرده  اولويت و حقانيت خود را در امر خلافت  به زبان مى آورد. اهل بيت را ثمره و ميوه درختى مى داند كه قريش به استناد آن خلافت را از آن خود مى دانند ، اما در هيچ يك از اين موارد ، حتى اشاره اى به "انتصاب منصوص ايشان به خلافت از سوى پيغمبر" نمى كند . كلينى روايتى به اين مضمون از امام محمد باقر نقل مى كند كه امام على مردم را براى بيعت از خود دعوت نكرد و قوم را بر آنچه تصميم گـرفته بودند تأييد كرد و حق خود را كتمان كرد.[14]
   اما در مورد حديث (الغدير) گـرچه اين حديث بى پرده ترين و گـوياترين حديث منصوص پيامبر براى خلافت على (ع) شناخته مى شود اما برخى از پيشينيان علماى تشيع مانند شريف مرتضى آنرا  نص غير مستقيم و اشاره اى پوشيده براى خلافت مى داند. آنجا كه در كتاب (الشافى) مى گـويد:" ما به ضرورت پذيرش تعيين خلافت از طريق نص ، نه براى خودمان ونه براى مخالفين ما قائل نيستيم. هيچ يك از هم مسلكان ما نيز به چنين ضرورتى تصريح نكرده است".[15]
   از اينرو بايد نتيجه گـرفت كه عموم اصحاب پيامبر در آن هنگـام از حديث غدير يا ديگـر احاديث نبوى اين معنى را در نمى يافتند كه اين احاديث به معنى تعيين قبلى خلافت با نص است. بنا بر اين به طريقه شورى روى آورده وبا ابو بكر بعنوان نخستين خليفه پس از  پيامبر بيعت كردند. اين بدان معنى است كه روايتهاى منصوص از نظر اصحاب به روشنى بر خلافت امام على دلالت نداشت و يا حد اقل در آن زمان چنين مى نمود.

   امام على وشورى
   آنچه بيش از همه التزام اميرمؤمنان به شيوه شورى را نشان مى دهد ، حضور ايشان در بحث خلافت در شورائى است كه پس از وفات عمر بن الخطاب تشكيل مى شود و استدلالهائى است كه ايشان براى اعضاى شورا در خصوص فضائل خود ونقش خود در اسلام بيان مى كند. اما ايشان هرگـز در طول اين بحثها به موضوع نصّ  و يا به تعيين قبلى خود از سوى رسول اكرم به خلافت اشاره  نمى كند. استدلال قوى ايشان در برابر اعضاى شورى تنها به بيان برتريهاى خود اختصاص داشته است.
   در حقيقت امام على (ع) در مراحل بعدى زندگـى خود نيز ايمان و التزام خود به امر شورى را نمايان مى سازد. ايشان حق رأى در شورى در درجه اول مخصوص مهاجرين وانصار مى داند. از اينرو پس از قتل عثمان از پذيرش دعوت انقلابيونى كه او را به خلافت خواندند سرباز زد و به ايشان گـفت: حق اين تشخيص از آن شما نيست.. بلكه از آن مهاجرين و انصار است. هركه را آنها معين كنند اميد خواهد بود. آنگـاه نيز كه مهاجرين و انصار از او دعوت كردند براى چندين بار از پذيرش آن دعوت سرباز مى زد وپس از چندين بار اصرار به ايشان گـفت:" مرا رها كنيد و ديگـرى را بخوانيد وبدانيد كه اگـر اجابت كردم شما را آنچنان كه خود مى دانم راه خواهم برد.. اگـر مرا رها كنيد من نيز مانند يكى از شما خواهم بود وشايد كه در آن صورت براى امير جديدتان مطيعترين شما خواهم بود. نيكوتر آنست كه من براى شما وزير بمانم نه امير". ايشان به نزد طلحه وزبير رفته وبه ايشان گـفت: "من شاء منكما بايعته" يعنى " باهر كدام از شما كه مى پذيريد بيعت مى كنم" وآندو گـفتند:" خير ، مردم از شما رضايت بيشترى دارند". و بالاخره امام اظهار مى دارد: " اما اگـر شما از بيعت پرهيز كنيد ، بايد بدانيد كه من هرگـز بيعتى را كه در خفا انجام پذيرد و مورد رضايت عموم دعوت خواهم كرد. هر كس خواست به دلخواه خود با من بيعت خواهد كرد".[16]
   بنا بر اين اگـر نظريه تعيين خلافت و امامت با نصّ در ميان مسسلمانان آن زمان شناخته شده و مورد قبول بود چگـونه امام براى خود روا مى داشت كه از پذيرش دعوت انقلابيون سر باز زند و منتظر تاييد مهاجرين و انصار بماند؟  و روا نبود كه بفرمايد " نيكوتر آنست كه من براى شما وزير بمانم نه امير". همچنين عرضه خلافت بر طلحه وزبير نيز با چنين نظريه اى هيچ همخوانى ندارد . حتى بيعت مسلمانان نيز نمى بايستى با چنين ديدگـاهى ارزشى واقعى براى امام در پى داشته باشد!.
   روايت ديگـرى در (كتاب سليم بن قيس الهلالى) ذكر شده كه ميزان اهميت شورى و اراده جمعى مردم در انتخاب فرمانروا را در ديدگـاه اميرمؤمنان بخوبى نشان مى دهد ، آنجا كه امام در نامه اى مى نويسد:" حكم خداوند وحكم اسلام بر مسلمين آنست كه پس از فوت يا قتل امامشان.. اينست كه آنان هيچ عملى را انجام ندهند ، هيچ حادثه اى را پديد نياورند ، حتى دستى و يا پائى را پيش ننهند و هيچ چيز جديدى را آغاز نكنند پيش از آنكه براى خود امامى عفيف ، عالم ، پرهيزگـار و آشنا به قضاوت و سنت بر گـزينند".[17]
   در آستانه جنگ جمل ما شاهد هستيم كه امام على اين چنين در مقابل طلحه و زبير استدلال مى كنند كه "شما نخست با من بيعت كرديد و چرا  اكنون آنرا نقض مى كنيد؟" اما در اين استدلال اشاره به موضوع حديث الغدير براى اثبات حقانيت خود نمى كند. آنچه ايشان به نقل از پيامبر (ص) به زبير بازگـو مى كند و زبير نيز با شنيدن آن از ادامه جنگ پرهيز مى كند ، ياد آورى حديثى از پيامبر خطاب به زبير است كه " تو با او – على- ظالمانه به جنگ خواهى پرداخت".
   امام على در جاى ديگـرى خطاب به معاويه چنين استدلال مى كند:" اما بعد.. بيعت مردم با من در مدينه ، تو را كه در شام هستى نيز ملزم به اطاعت مى كند چرا كه مردمانى كه با ابو بكر ، عمر و عثمان بيعت كردند به بيعت من در آمدند. بنا بر اين از آن پس جائى براى گـزينش مجدد حاضران و يا نكول از بيعت از سوى غايبان نمى ماند. همانا امر شورى از آن اين مهاجرين و انصار است. اگـر آنان كسى را به اتفاق براى امامت برگـزيدند پس خداوند نيز به اين گـزينش راضى خواهد بود".
   بنا بر اين از ديدگـاه امام شورى تنها بنياد حكومت مشروع است. امام در هيچ موقعيتى نصّ و انتصاب از پيش را براى خلافت به رسميت نمى شناسد.
   امام على خود را در مصاف هر انسان عادى وغير معصوم ديگـرى برابر مى داند. او از پيروان شيعه خود و مسلمانان نيز مصرّانه مى خواست كه با ايشان همانگـونه نگـاه كنند. تاريخ در اين زمينه يكى از  بى نظير ترين گـفته هاى امام را چنين ضبط مى كند:" من از آن بر خود ايمن نيستم كه گـاه در رفتارم به راه خطا كشيده شوم ، مگـر آنكه خداوند كه بر نفس من بيش از خودم مسلط است مرا باز دارد".[18]
   در مورد خلافت امام حسن نيز تجلى ديگـرى از وفادارى امام على به شيوه شورى را به وضوح مى بينيم. گـفته مى شود كه مسلمانان پس از حادثه ضربت به نزد ايشان آمدند و از ايشان خواستند كه فرزندش حسن را به خلافت معيّن كند اما ايشان در پاسخ مى فرمايند:" خير ، ما به نزد رسول خدا رفتيم وگـفتيم: براى ما خليفه اى مشخص كن و ايشان گـفتند: خير من مى ترسم كه اين امر باعث تفرقه شما شود همانطور كه بنى اسرائيل از پيرامون هارون متفرق شدند. اما اگـر خداى بخواهد ، و انديشه نيكى را در قلبهايتان بيابد همان را براى شما خواهد برگـزيد". مسلمانان بار ديگـر از امام على خواستند كه آنان را به خلافت كسى رهنمون سازد اما ايشان از اين امر نيز امتناع كردند . پس به ايشان گـفتند: اگـر خداى نكرده تو را  از دست بدهيم آيا با حسن بيعت كنيم؟  امام در پاسخ مى فرمايد:" ما آمركم ولا انهاكم – نه شما را  به اينكار دستور مى دهم و نه باز مى دارم. خودتان بهتر مى دانيد".[19]
   ابو بكر بن ابو الدنيا ( 281-208 هجرى) در كتاب (مقتل الامام امير المؤمنين)  به نقل از عبد الرحمن بن جندب و به نقل از پدرش خطاب به امام مى گويد :" اى اميرمؤمنان اگـر خداى نكرده تو را از دست بدهيم آيا براى حسن بيعت بيگـريم؟ گـفتند: نه شما را به اينكار دستور مى دهم ونه باز مى دارم" ودر ادامه مى گـويد بار ديگـر سؤال را تكرار كردم وهمان پاسخ را شنيدم.[20]
   شيخ حسن بن سليمان در كتاب (مختصر بصائر الدرجات) از سليم بن قيس هلالى نقل مى كند: گـفتارى از امام على (ع) كه در ميان دو فرزند خود وعبد الله بن جعفر وبرخى از خواص شيعه نشسته بود شنيدم كه بدانها مى گـفت:" مردم را در آنچه براى خود بر مى گـزينيد آزاد بگـذاريد ، خودتان نيز جانب سكوت و بيطرفى را بيگـريد".[21]
   در وصيت نامه اى كه امام على براى فرزندش حسن و ديگـر فرزندانش بر جاى مى گـذارد هيچ سخنى از امامت و خلافت به ميان نمى ايد بلكه آنچنان كه شيخ مفيد در كتاب (الارشاد) آنرا  توصيف مى كند:" وصيت امام براى حسن در مورد شيوه رفتار او با خانواده ، ديگـرا فرزندان و اصحابش و همينطور وقف ها وصدقات است".[22] از اينرو مى توان اين وصيت نامه را شخصى و اخلاقى و براى عموم پندگـونه دانست.
   اما متن وصيت نامه چنين است:" هذا ما اوصى به على بن ابي طالب... اينست آنچه على بن ابى طالب بدان وصيت مى كند: نخستين وصيت من شهادت من به كلمه لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا  عبده و رسوله ، است (خداى او را با كتاب هدايت و دين حق برگـزيد تا بر تمامى اديان وعليرغم خواست مشركان پيروز گـرداند) ديگـر آنكه (نماز وعبادتهايم و زندگـانى ومماتم در يد قدرت پروردگـار عالم است).[23] (اين دستوررى است كه پروردگـارم برايم معين كرده ومن يكى از مسلمانانم) وصيت من به تو اى حسن وتمامى فرزندانم وخانواده ام و هر كسى كه نامه مرا مى خواند اينست كه از پروردگـارتان بترسيد و مواظبت كنيد كه (در هنگـام مرگ جز اسلام دينى نپذيريد) و (همگـى به ريسمان خداوند چنگ بزنيد تا پراكنده نشويد) زيرا كه من از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرومد: آشتى ميان يكديگـر از عامه روزها و نمازها بر تر است. و لا حول ولا قوة الا بالله. بابستگـان خود ارتباطى نيكو داشته باشيد (صله رحم كنيد) تا حساب روز قيامت بر شما آسان گـردد. خداى را .. خداى را در يتيمان ، مواظبت كنيد كه مبادا آنان گـرسنه بمانند . مگـذاريد كه آنان ضايع شوند. خداى را .. خداى را در همسايگـان كه رسول خدا (ص) آنقدر براى نيكوئى به آنان وصيت مى فرمود كه خيال كرديم مى خواهد آنان را در ارث شريك سازد. خداى را .. خداى را در قرآن ، مگـذاريد كه ديگـران در عمل به آن از شما سبقت جويند. خداى را .. خداى را .. در خانه خدا (كعبه) مگـذاريد كه خالى شود زيرا كه در آن صورت از ديدارى بزرگ محروم خواهيد بود. خداى را .. خداى را.. در بزرگـداشت رمضان ، زيرا كه روزه گـرفتن در آن شمارا از آتش (جهنم) به بهشت رهنمون خواهد ساخت. خداى را .. خداى را.. در جهاد در راه خدا ، آن را با دست وبا زبان واموالتان بجا بياوريد. خداى را.. خداى را.. در زكات كه زكات خشم خداوند را فرومى نشاند. خداى را.. خداى را.. در رعايت حقوق نسل پيامبر ، مگـذاريد كه در حضورتان ستمى بر آنان وارد شود. خداى را.. خداى را.. در بردهائى كه مالك آن هستيد.
    در رفتارتان – جانب انصاف را بيگـريد- وبه ملامت خرده گـيران توجه نكنيد تا ستم دشمنانتان با دفاع دوستانتان دفع شود وهمانطور كه پروردگـار به شما دستور داده (با مردم گـفتارى نيكو و نرم داشته باشيد). امر بمعروف ونهى از منكر را هرگـز فراموش نكنيد و بدانيد اگـر بدان عمل نكنيد بدترين و پسترين افرادتان بر شما مسلط خواهند شد وآنگـاه دعاى خير نيك انديشان شما نيز مستجاب نخواهد شد.
  اى فرزندانم شما را به فداكارى در كار توصيه مى كنم و از  زياده خواهى و پراكندگـى و تضعيف يكديگـر بر حذر مى دارم (براى نيكو كارى و پرهيز گـارى با همديگـر همكارى كنيد و از همكارى در گـناه و ستم و تعدى بپرهيزيد. از خداى بترسيد كه او سخت كيفر بدارد. بر شما بدرود مى گـويم و رحمة الله وبركاته".[24]
   وصيت نامه ارزشمند امام با تمام جنبه هاى اخلاقى غنى خود ، نقشى در نامزد كردن امام حسن و يا شخص ديگـرى ايفا نكرده است چرا كه در ديدگـاه امامان اهل بيت وظيفه تعيين جانشين ، نه به وصيتنامه و انتصاب از پيش بلكه به اراده جمعى و شورائى افراد صلاحيتدار مربوط مىشود.

   امام حسن وشورى
   ابن ابى الحديد در كتاب خود (شرح نهج البلاغة) مى گـويد:" آنگـاه كه على (ع) وفات يافت ، عبد الله بن عباس بن عبد المطلب از مردم چنين دعوت كرد: اميرالمؤمنين وفات يافت و فرزند خلفى از او به جاى مانده است ، اگـر دوست داريد او نيز دعوت شمارا اجابت خواهد كرد ، و اگـر نپسنديد هيچ كس را بر هيچ كس ديگـر حجتى ندارد. مردم از شنيدن اين گـفتار به گـريه آمدند وگـفتند: بلى.. ايشان بيايند".[25]
   از آنچه ذكر شد چنين بر مى آيد كه امام حسن در دعوت مردم براى بيعت از هيچ حديث منصوص از رسول اكرم (ص) ويا از پدرش سود نجسته است. ابن عباس نيز هنگـامى كه از منزلت و فضائل امام حسن ياد مى كند هر چند به مردم يادآورى مى كند كه او فرزند دختِ پيامبر و وصى امير مؤمنان است اما مبناى استدلال او براى دعوت به بيعت ، نصّ وامامت تعيين شده را ملاك نمى داند.
   اين موضوع نشان مى دهد كه امام حسن بيش از هر چيز به اراده جمعى مردم در انتخاب امام اهميت مى دهد. اين موضوع يعنى اهميت دادن فراوان به امر شورى در نگـارش و تنظيم بندهاى معاهده صلح با معاويه تجلى پيدا مى كند.." معاويه حق ندارد كه پس از خود خلافت را براى كسى معين كند بلكه امر تعيين خليفه بصورت شورى در ميان مسلمانان خواهد بود...".[26]
   بنا بر اين اگـر خلافت و امامت آنچنانچه نظريه اماميه مى گـويد با نص و از سوى خدا و با احاديث پيامبر تعيين مى شود چگـونه امام حسن – تحت هر شرايطى كه باشد – از آن صرف نظر مى كند. چگـونه ايشان پس از صلح هم خود با معاويه بيعت كرد و هم از اصحاب و شيعه خود خواست كه به بيعت معاويه در آيند. چرا ايشان به تعيين امام حسين بعنوان امام اقدام نكرد. اينها همه شواهدى است كه نشان مى دهد امام حسن تنها راه گـزينش از طريق شورى را مبناى عمل خود قرار داده بود.

[1]  - المرتضى: الشافي ، ج4 ص 149 وج 3 ص 295
[2]  - الكلينى: الكافى ج1 ص 236 
[3]  -  آمالى المفيد ، ص 220 ،مجلس 21 ، والمفيد: الارشاد ، ص 188
[4]  - المرتضى ، الشافي: ج3 ص 237 و252 وج2 ص 149
[5]  - قبيله اى از قريش كه ابو بكر به آن منتسب است.
[6]  - المرتضى: الشافى ج3 ص 252 وابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه ج1 ص 222
[7]  - محلى در مدينه كه پس از وفات پيامبر بحثهاى مربوط به انتخاب خليفه در آن صورت گـرفت.
[8]  - نهج البلاغة ، ص 98
[9]  - نهج البلاغه ، ص 336 خطبه شماره 217
[10]  - المرتضى: الشافى ، ج3 ص 242
[11]  - الكلينى، روضة الكافى ، ص 231 ، والصدوق: علل الشرايع ، ج 1 ص 146
[12]  - نهج البلاغه ، ص 48 خطبه 3
[13]  - المرتضى : الشافى ، ج3 ص 110
[14]  -  الكليني ، روضة الكافى ، ص 246
[15]  - المرتضى: الشافى ، ج2 ص 128
[16]  - الطبرى ، ج3 ص 250
[17]  - كتاب سليم بن قيس الهلالى ، ص 182 ، والمجلسى: بحار الانوار ، ج8 ص 555 چاپ قديم.
[18]  - الكلينى: روضة الكافى ، ص 292 و293 والمجلسى: بحار الانوار ج 74 ص 309
[19]  - المرتضى: الشافى ج3 ص 295 وتثبيت دلائل النبوة ج 1 ص 212
[20]  - همان منبع ، ص 43
[21]  - المجلسى: بحار الانوار ، ج7 باب احاديث تنسب الى سليم غير موجوده في كتابه
[22]  - المفيد: الارشاد ، ص 187
[23]  - عبارتهاى داخل پرانتز در اين وصيت نامه نقل آيه هاى قرآن است.
[24]  - الحافظ ابو بكر بن ابو الدنيا: مقتل الامام اميرالمؤمنين ، ص 42-41 ، تحقيق مصطفى قزوينى
[25]  - ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه ، ج 4 ، ص 8 و ج16 ص 22 ، والبداية والنهاية ج 8 ص 13 ومروج الذهب ، ج 2 ص 44
[26]  - المجلسى: بحار الانوار  ، ج 44 ص 65 والفتنة الكبرى ج2 ص 183


امام حسين وشورى

  مى دانيم كه امام حسين (ع) پس از وفات يافتن برادرش نيز بر بيعت معاويه كه دنبال معاهده صلح حاصل شده بود همچنان تا مرگ معاويه متعهد ماند. گـفته مى شود كه پس از وفات امام حسن از ميان شيعيان اهل كوفه پيشنهادات و دعوتهائى از ايشان بعمل آمد تا رهبرى جنبشى را بر عليه معاويه بدست گـيرد اما ايشان در پاسخ با اشاره به معاهده صلح و نافذ بودن آن ، نقض تعهد را مجاز ندانست. اما هنگـامى پس از مرگ معاويه براى امامت خود از مردم دعوت بعمل آورد كه معاويه آشاكارا معاهده صلح را نقض نمود و خلافت را براى فرزندش يزيد منحصر كرد. امام از بيعت با يزيد سرباز زد و براى اصلاح امر امّت و جلوگـيرى از اين انحراف بزرگ بپاخاست ودر عراق با وجود تعداد اندك طرفداران با لشكر ستم رويارو شد، و در سال 61 هجرى در كربلا بشهادت رسيد. شيخ مفيد اين امر را صريحا ذكر مى كند كه امام حسين در زمان معاويه از كسى براى بيعت خود دعوت نكرد و علت اين امر را در تقيه و لزوم وفادارى به عهد و استفاده از فرصت آتش بس ِ حاصل از معاهده ، تفسير مى كند.  [1]
   در تمامى سرگـذشت رويداد كربلا، ما شاهدى براى تاييد نظريه  (نصّ) نمى يابيم. نه دعوت شيعيان كوفه از امام ونه پاسخهاى مكتوب امام علت قيام را تثبيت (امامتِ منصوص) قلمداد مى كند. شيخ مفيد در (الارشاد) مى نويسد:" شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد الخزاعى گـرد آمده و از شنيدن خبر هلاكتِ معاويه خداى سپاس گفتند. سليمان بن صرد به آنان گفت: حسين  پس از هلاكت معاويه از بيعت با اين قوم سرباز زده و به مكه در آمد وشما شيعه پدرش هستيد. پس اگـر كه خود را عملاً ياور او مى دانيد و حاضر هستيد با دشمنان تا مرز فداكارى و قربانى شدن به جهاد و مبارزه برخيزيد پس براى او دعوت بنويسيد و او را آگـاه كنيد اما اگـر از ضعف و شكست در هراس هستيد ، پس هشدار! كه اين مرد را بادعوت خود فريب ندهيد. پس آنان يكا يك گـفتند: ما در مقابل دشمانش پيشمرگ او خواهيم بود. او گـفت پس بنويسيد وآنان نيز چنين نوشتند:
به حسين بن على از سوى سليمان بن صرد ، مسيب بن نجيه و رفاعة بن شداد البجلى و حبيب بن مظاهر و پيروان مؤمن ايشان و عموم مسلمانان كوفه: سلام بر تو ، خداى را در پيشگـاه تو سپاس مى گـوئيم كه جز او خدائى نيست.. اما بعد: سپاس خداى را كه كمر دشمن جبار منش وسركش تو را شكست ، دشمنى كه به نا حق مسلط شد وسرنوشت امت را  در قبضه خود گـرفت و در آمدهاى بيت المال را تصاحب نمود.  با خودخواهى امر و نهى كرد، نيك انديشان را به قتل رساند و زشت سيرتان را بر مردم چيره كرد. مال و ثروتى را كه از آن خدا بود در ميان ثروت اندوزان و دولتمردان جبار متمركز كرد. نفرين خدا بر او باد.
   ما امام و پيشوائى نداريم ، پس به سوى ما  آى. شايد خداى متعال تو را وسيله اى براى اجتماع ما بر سرِ حق قرار دهد. و بدان كه نعمان بن البشير (والى امويان در كوفه) هم اكنون در قصر خود پناه گـرفته و بر اوضاع چيره نيست. كسى با او ملاقات نمى كند و كسى از ما براى نماز عيد هم به او اقتدا نمى كند. اگـر بدانيم تو به سوى ما مى آئى ، ما بيدرنگ او را به سوى ديار شام خواهيم راند.
   وپاسخ امام چنين بود:- "از حسين بن على به مردمان مؤمن و مسلمان.. اما بعد من آخرين بار  نامه هاى شما را از دست هانى وسعيد دريافت كردم و از آنچه ذكر نموديد و خواست همگـى شما بود چنين فهميدم كه " ما امام و پيشوائى نداريم پس به سوى ما آى تا خداوند تو را سبب اجتماع ما به گـرد حق و هدايت قرار دهد" بنا بر اين من برادرم  و پسر عموى مورد اعتماد مسلم بن عقيل را براى شما مى فرستم. پس اگـر او براى من گـزارش كند كه اتفاق رأىِ همگـان و همينطور خواص صاحبان فضل و اهل نظر برهمان موضوعى قرار گـرفته كه در نامه هايتان آمده است پس من انشاء الله بزودى نزد شما خواهم آمد. به جان خود سوگـند مى خورم كه امام كسى است كه با كتاب خدا حكم كند ، داد را بر پا دارد ، بر دين حق متعهد باشد وخود را وقف خشنودى پروردگـار بداند والسلام".
   ملاحظه مى كنيم كه مفهوم "امام" در نزد امام حسين شخص معصومى كه از سوى خداوند از پيش تعيين شده نيست ، بلكه "حكم به كتاب خدا ، برپائى عدل و بطور خالص خود را وقف كردن" صفت هاى اصلى امام را تشكيل مى دهد. همچنين از روى نامه امام اين امر را  آشكارا در مى يا بيم كه مطالبه او به خلافت ، بدليل "فرزند امام بودن" نيست ،  از اينروست كه امام حسين خود نيز امامت را به هيچ يك از فرزندانش منتقل نمى كند وحتى وصيت نامه خود را نه به نام تنها فرزند باقيمانده اش (على بن الحسين) ، بلكه به نام خواهرش زينب و دخترش فاطمه قيد مى كند. اين وصيت آنچنانكه تاريخ ذكر مى كند وصيت نامه ايست عادى كه به امور خانوادگـى ومالى احتصاص دارد و بكلى از موضوعات مربوط به خلافت و امامت خالى است.
    آنچه بيشتر ، نشاندهنده عدم رواج نظريه (امامت الهى) در آن زمان است ، اشاره نكردن امام على بن الحسين به چنين موضوعى در خطبه مشهور خود هنگـام اسارت در شام است. او در مسجد اموى و در برابر يزيد حاكم ستمگـر ، شجاعانه فرياد برآورد: "اى مردم.. ما – اهل بيت- از شش صفت نيكو بر خوردار هستيم ، وبه هفت فضيلت بر ديگـران بر ترى يافتيم. ما از علم و بردبارى ، بخشش و فصاحت و از شجاعت و محبت قلبهاى مؤمنين بر خوردار شديم. و اما فضيلت هاى خاص ما اينست كه پيامبر و افرادى چون صدّيق ، طيار ، شير خدا ، شير رسول خدا و دو سبطِ اين امت از ما هستند". و سپس چنين به ذكر فضائل امام على – نياى خود – مىپردازد: "من فررزند صالحترين مؤمنان ، وارث پيامبران ، يعسوب مسلمانان ، نور مجاهدان و شكست دهنده ناكثين و قاسطين ومارقين هستم. اوست كه با پايدارى در اعتقاد و استوارى در جهاد ، لشكر احزاب را پرا كند. او پدر سبطين اين امت ، على بن ابى طالب است".
   در اين سخنرانى كه امام سجاد اصولاً در پى بيان فضائل خويش بر آمده و شجاعانه و بدور از هرگـونه تقيه مى خواهد در ميان حقانيت و برترى خويش را بازگـو كند ، اشاره اى به موضوع (وصيت و امامت الهى) در ميان نيست. حتى ايشان اين موضوع را كه (امامت مشروع ومفترض الطاعه) پس از پدرش از آن اوست ، ذكر نمى كند. آيا مى توان اين همه را حمل بر تقيه وترس ايشان تفسير كرد؟.

دورى جستن امام سجاد از امر سياست
  مى دانيم كه امام على بن الحسين پس از واقعه حره رسماً با يزيد بيعت مى كند.[2] و از پذيرش رهبرى شورشيان كه از او براى انتقامخواهى از خون امام حسين و برپا داشتن يك انقلاب دعوت مى كردند ، پرهيز مى كرد. او در هيچ جائى براى امامت خويش دعوت بعمل نياورد و با عموى خود (محمد بن الحنفيه) كه ادعاى امامت او در آن عصر مطرح بود منازعه نكرد. شيخ صدوق در اينباره مى گـويد:" ايشان چنان از مردم عزلت جستند كه با كسى ديدار نمى كرد و تنها برخى از اصحاب خواص به ديدار وى مى رفتند. او چنان مشغول انجام عبادتهاى خويش بود كه از علم او جز اندكى بهره نيافتم".[3]
   حتى شيخ صدوق در مواردى به افراط نيز دچار شده وچنان امام سجاد را توصيف مى كند كه گـويا ايشان ، شيعيان را به خضوع و اطاعت محض از حاكم دعوت مى كرد تا دچار خشم سلطان نشويد. وگـويا حتى ايشان طرفداران قيام و جنبش را متهم مى كرد كه مسؤوليت ستمگـرى سلطان نتيجه اقدامات آنهاست.[4]

انتخاب سليمان بن صرد الخزاعى به پيشوائى شيعيان

  پس از واقعه كربلا و در آن هنگـام كه خلأ رهبرى در ميان شيعيان كوفه سخت چشمگـير بود، اجتماعى از شيعيان كوفه در حضور پنج تن از سرانِ آنها صورت گـرفت كه نتيجه آن ، انتخاب سليمان بن صرد خزاعى (براى نخستين بار شخصى از خارج اهل بيت) به پيشوائى بود. در اين جمع مسيّب بن نجيبه سخنانى چنين به زبان مى راند:" اى قوم كسى را از ميان خود به ولايت برگـزينيد زيرا كه ناگـزيريد به پيشوائى اقتدا كنيد و به گـرد پرچمى در آييد". رفاعه بن شداد نيز پس از او گـفت:"گـفتى كسى را به ولايت برگـزينيد تا به او اقتدا كنيد وبه گـرد پرچم او متحد شويد. رأى ما نيز همين هست. اگـر تو بپذيرى ، آن مردى باشى كه توصيف كردى ، اين مورد رضايت ما هست و اگـر رأى شما و رأى اصحاب ما چنين باشد كه ولىِّ ما در اين امر شيخ الشيعه صحابه رسول خدا و مسلمان با سابقه سليمان بن صرد باشد ، اين هم بسيار نيكو است و ما به نيك انديشى او اطمينان كامل داريم". سپس عبد الله بن وال و عبد الله بن سعد بن سخن در آمدند و از وى ستايش كردند.. سر انجام مسيّب بن نجيبه گـفت:" تصميم درستى گـرفتيد ، موفق باشيد ، من هم نظر شما را مى پذيرم ، ولايت امر را به سليمان بن صرد واگـذاريم".[5]
   چنانكه مى دانيم سليمان بن صرد پس از اين انتخاب جنبشى را براى انتقامخواهى از مسببين واقعه كربلا سازماندهى كرد كه به (جنبش توابين) مشهور شد.

 امامت محمد بن الحنفيه
   آن هنگـام كه مختار بن عبيده الثقفى حركت خود را – باز هم با عنوان خونخواهى امام حسين- سامان داد ، نامه اى به امام سجاد فرستاد و آمادگـى خود را براى بيعت با او ، و اعلام آشكار امامت ايشان نشان داد و پول فراوانى را نيز براى امام فرستاد ، اما امام سجاد از پذيرش دعوت او امتناع كرده و حتى پاسخ نامه وى را نداد.
   مختار از ايشان مأيوس گـشته دعوت مشابهى را از عموى امام سجاد (محمد بن الحنفيه) ارسال داشت.[6] بدين ترتيب محمد حنفيه عملاً زمام رهبرى شيعه را  در آن برهه از زمان بدست گـرفت و از قيام مختار در كوفه حمايت كرد. ممانعتى نيز از سوى امام سجاد در اين خصوص ديده نشد.
   همواره ديده شده است كه اهل بيت حق امت مسلمانان را در تعيين ولىّ امر زمان خود و ضرورت نظر خواهىِ شورائى را به رسميت شناخته و استفاده از زور براى تسخير قدرت را محكوم و نكوهش مى كردند. حديثى از امام رضا  از قول پيامبر (ص) و با سلسله روايت امامان در كتاب شيخ صدوق (عيون اخبار الرضا) چنين مى گـويد:" من جاءكم يريد ان يفرق الجماعه ويغصب الأمة أمرها ويتولى من غير مشورة فاقتلوه ، فان الله عز وجل قد أذن ذلك" يعنى:" اگـر كسى به نزد شما آمد كه قصد تفرقه افكندن بر رأى متفق جماعت داشته باشد تا ولايت امرِ امت را بدون مشورت غصب نمايد او را بقتل برسانيد. خداوند عزوجل اجازه چنين كارى را داده است".[7] وما در اين حديث والاترين و آشكارترين پيام صريح ديدگـاه اهل بيت در ايمان به شيوه شورائى را مشاهده مى كنيم. و اگر  آنها مردم را دعوت  به طاعت  خويش مى نمودند ، آن از باب  اعتقاد به برترىِ و اولويت خود  نسبت به "خلفاء"  كه با موازين قرآن و عدل و دين راستين رفتار نمى كردند ، بوده است.  
   از اينرو و با تبعيت از چنين فهمى از امر ولايت ، گـروهى از نخستين نسل شيعه بويژه در قرن اول هجرى بنا به گـفته نوبختى (از نخستين مورخان شيعه) مى گـفتند:" على (ع) بعد  از رسول خدا (ص) بسبب علم و فضيلت و سابقه اى كه بر همگـان برترى داشت. و در شجاعت ، كرم و پرهيزگـارى هيچ كس را ياراى او نبود ، اما با اين همه امامتِ ابو بكر و عمر و عثمان  را به رسميت مى شناختند. آنان مى گـويند: كه على (ع) داوطلبانه با آندو بيعت كرده و از حق خود گـذشته است ، پس ما نيز به آنچه مسلمانان بدان راضى شدند خشنوديم. بر ما روا نيست كه انديشه ديگـرى را بپذيريم. ولايت ابو بكر با تسليم وبيعت على ديگـر گـمراهى به شمار نمى رود".[8] و باز هم به نقل از كتاب نوبختى (فرق الشيعه) فرقه ديگـرى از شيعه مى گـويد:" على برترين مردم است زيرا كه با فرستاده خدا پيوندى نزديك دارد وسابقه وعلم او بيش از ديگـران است. اما مردم آزاد بودند كه ديگـرى را به ولايت برگـزينند وچنانچه شخص برگـزيده شده به وظايف خود به خوبى عمل كند ولايت او مجزى است. ولايت كسى كه از سوى خودِ – مردم- برگـزيده شود حتما راه هدايت و رشد و اطاعت از معبود است. اطاعت از وى نيز مانند اطاعت از معبود واجب است".[9]
   گـروهى ديگـر مى گـفتند:" امامت على بن ابى طالب هنگـامى قابل قبول است از وقتى كه ايشان از مردم براى اينكار دعوت خود را آشكار كرد".[10]
   از حسن بن حسن بن على ، بزرگ خاندان ابو طالب در عهد خود پرسيدند: مگـر فرستاده خدا نگـفتند: "من كنت مولاه فهذا على مولاه" گـفت: بلى اما به خداى سوگـند منظور پيامبر از اين سخن ، امامت و حكومت نبوده است و اگـر چنين مى خواست به صراحت بيان مى فرمود.[11]
   عبد الله فرزند حسن بن حسن نيز عقيده داشت: "امتيازى در امر خلافت براى ما اهل بيت بيش از ديگـران وجود ندارد. هيچ امام مفترض الطاعه اى در ميان خاندان اهل بيت از سوى خدا تعيين نگـشته است". عبد الله ، اين امر را كه امامت على از سوى خدا نازل شده ، نفى مى كرد.[12]
  مى توان از مجموعه سخنان گـفته شده نتيجه گـرفت كه در ميان نسل اول شيعه انديشه موروثى بودن قدرت و انحصار قدرت و امامت در اهل بيت ومستند بودن امامت به (نصّ) آنچنان كه در دوره هاى بعد متداول شد ، اعتبارى نداشت.  از اينرو ديدگـاه  نسل اول شيعه  در آن هنگـام نسبت به شيخين (ابو بكر و عمر) مثبت بوده است. آنان شيخين را "غاصبان" خلافت نمى دانستند بلكه بر اين اعتقاد بودند كه پيامبر امر را به شورى واگـذاشت. وبه شخص معينى وصيت نفرمودند. براى اين بود امام صادق  شيعيان را امر به تولى شيخين مى كردند.


[1]  - المفيد: الارشاد ، ص 199-200
[2]  - الصدوق: اكمال الدين ، ص 91
[3]  - الصدوق: اكمال الدين ، ص 91
[4]  - الصدوق:الامالى ، ص 396 مجلس 259
[5]  - تاريخ طبرى ، ج7 ص 48
[6]  - مسعودى: مروج الذهب ، ج2 ص 84
[7]  - الصدوق: عيون اخبار الرضا ، ج2 ص 62
[8]  - النوبختى : فرق الشيعه ، ص 22 و21 والاشعري القمى: المقالات والفرق ، ص 18
[9]  - النوبختى : فرق الشيعه ، ص 22 و21 والاشعري القمى: المقالات والفرق ، ص 18
[10]  - النوبختى: فرق الشيعه ، ص 54
[11]  - ابن عساكر: التهذيب ، ج4 ص 162
[12]  - الصفار: بصائر الدرجات ، ص 153 و156