دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۲

غزل. یوسف جوان جاویدان

 
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ~ حافظ
 غزل مروارید
موی بر باد بده تا بدهی بر بادم
گل به گیسو بنشان تا بکنی آبادم

نقش پروانه خوشرنگ که بر تارک تست
می درخشد همه شب خاطره اش در یادم

پیش ازانی که زنم پر به سر خانه دوست
یکسر از بام جهان بر دل خاک افتادم

به هوای تو برین شاخه گل بنشستم
به نوای تو ازین باغچه پر بگشادم

می گذر همچو نسیم از سر و از دل بزدای
داغ و دردی که کند خاطره اش ناشادم

کوپه سال و مه از من به شتابی گذرند
که به آنها نرسد دامنه فریادم
  
مده از دست خود آسان، مفکن بر خاکش 
که من آن هدیه نادر به تو تنها دادم

سالها رفت و جهان گشت و ببارید آتش
تا من این گوهر رخشان به صدف بنهادم

با من از مظلمه آتش و شمشیر مگوی
که خود آزرده تر از هیمنه بیدادم

شاخه ای خم کنم از جور جهان گهگاهی 
که نه از صخره سردم و نه از پولادم 

سرویم سرکش وعاصی که نیارد توفان
تاب آن را که زند با تبرش بنیادم

باد توفنده کجا تاب تو در دل دارد
تا تویی یار من از رنج جهان آزادم 

زهر و افسون شرنگش نکند بر من کار
تا تویی نوش لب و نوش و تو نوشین زادم

یاد روی تو درین چاه سیه با من بود
که به نور از شب تاریک دری بگشادم

تو سراپرده ایمن، تو ره آورده عشق
تو پریزاده آزادی و تو مهزادم 

پیش آتشکده قلب پر از مهر تو من
شعله کوچکی از اخگر آذربادم

یوسف جوان جاویدان
منبع فیس بوک . اشعار یوسف جوان جاویدان
آذرباد: آتشکده بزرگ آذربادگان در تبریز و یکی از هفت آذر ایران باستان.  

هیچ نظری موجود نیست: