شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۳

كاروان اسلام اثر : صادق هدایت

كاروان اسلام
اثر : صادق هدایت
البعثته الاسلاميه الي البلاد الافرنجيه
(یک گروه اسلامی به سوی دیار فرنگ)
در روز ميمون فرخنده فال بيست و پنجم ماه شوال سال ١٣٤٦ هجری قمری در شهر سامره از بلاد مبارکه »
عربستان، دعوت مهمی از نمايندگان ملل اسلامی به عمل آمده بود که راجع به اعزام يک دسته مبلّغ برای نشر دين
حنيف اسلام در دنيا مشورت بنمايند .
آقای تاج المتکلمين سِمَت رياست ، آقای عندليب الاسلام نايب رييس، آقای سُکّان الشر يعه عضو مشاور و
محاسب و آقای سنّت الاقطاب سِمَت تند نويسی اين جمعيت را عهده دار بودند . علاوه بر عده زيادی از فحول [چيره
دستان] علما و قائدين مبرّز اسلام ، نمايندگان محترم عدن ، حبشه ، سودان ، زنگبار و مسقط نيز درين محفل
شرکت کرده بودند و اين عبد حقير سراپا تقصير : الجرجيس يافث بن اسحق اليسوعی ، نيز به سِمَت مخبر و مترجم
در آنجا حضور به هم رسانيده و مأمور بودم که قدم به قدم وقايع اين قافله ی مهم را « المنجلاب » : مجله مبارکه ی
بنگارم تا در آن مجله ی شريفه درج و کافه ی [جميع] مسلمين از اعمال و افعال آقايان مبلّغين دين مبين و جنبش
اسلامی مطّلع و با خبر باشند .
آقای تاج المتکلمين اينطور مجلس را افتتاح فرمودند:
بر همه ذوات محترم و علمای معظم، اهل زهد و تقوی ، حامل شرع مصطفی ، مبرهن و آشکار است که دين
امروزِ روز قوی ترين و عظيم ترين اديان دنيا به شمار می آيد . از جبال هندوکش گرفته تا اقصی بلاد « اسلام » مبين
جابلقاء و جابلسا، زنگبار، حبشه، سودان و طرابلس و اندلس که همه از ممالک متمدن و در اقليم [قاره] چهارم واقع
شده اند، سيصد کرور نفوس ،؛
آقای عندليب الاسلام فرمودند : خيلی معذرت می خواهم ، اما از روی احصائيه ی [آمار] کاملی که بنده زاده ی
آقای سکّان الشريعه که با وجود صِغَر سنّ از جمله ی علوم معقول و منقول ، بهره ای کافی و شافی دارد و مدت
را تأليف نموده ، سيصد هزار مليان [ميليون] « زبدة النجاسات » سه سال از عمرش را در بلاد کفار بسر برده و کتاب
گوينده لا اله الا الله هستند.
« صحيح است »: آقای سکان الشریعه
نَعَم ، مقصود حقير بی بضاعت هم همين بود و لاغير . چنانکه گفته اند : الانسان السهو و » : آقای تاج المتکلمين
النسيان . سيصد هزار مليان ، شايد هم بيشتر به دين حنيف اسلام مشرّف هستند ، و از قراری که آقازاده ی آقای
عندليب الاسلام ، آقای سکان الشريعه ، که چهار سال از عمر شريفش را در بلاد کفار گذرانيده و از علوم معلوم و
را تأليف نموده ، در بلاد ينگی دنيا از اقليم [قارّه] سوم ، اخيراً « زبدة النجاسات » مجهول بهره ای بسزا دارد و کتاب
به فلسفه اسلام پی برده اند.
آقای سکان الشریعه : بلی، در ينگی دنيا مسکرات را اکيداً ممنوع کرده اند . فلاسفه و حکمای آنجا در اثر
مباحثات و مناظرات و مجادلات بااين حقير متحدالرأی شده اند که ختنه را برای صحت ، فوايد بسيار می باشد و
طلاق و تعدد زوجات برای امزجه ی سودا و بلغمی مزايای فراوان دارد و معتقدند که روزه اشتها را صاف می کند . اين
خوانده ام که برای مرض دوسنطاريا و حرقة البول سخت نافع است . « مرآت الاشتباه » حقير هم گويا در تفسير
آقای تاج المتکلمين : پس از اين قرار به تحقيق ، اهالی ينگی دنيا هم مسلمان شده اند و يا از برکت اسلام نور
حقيقت از وجناتشان تابيدن گرفته است . در اين صورت تنها جايی که باقی می ماند همانا خطه ی يوروپ و
فرنگستان می باشد که قلوبشان تاريکتر از حجرالاسود است . ازين لحاظ به عقيده ی اين ضعيف، لازم ، بل وظيفه
ی علماء و حافظين اس اساس شريعت است که عده ای را از ميان خودشان برگزيده و به سوی بلاد کفار سوق
بدهند تا آنها را از راه ضلالت به شاهراه حقيقت هدايت بنمايند و ريشه ی کفر و الحاد را از بيخ و بن برکنند .
(کف زدن حضار)
آقای عمود الاسلام: البته فکری بکر است ، ولی من معتقدم که اول استخاره بکنيم.
بگذاريم ، « الجهاد الاسلاميه » آقای قوت لایموت نماینده ی محترم اعراب عنيره فرمودند : اسم این قافله را
مردهای کفار را از جلو شمشير بگذرانيم ، زنها و شترهایشان را مابين مسلمين قسمت بکنيم .
.« اهلاً و سهلاً مرحبا »: شيخ ابوالمندرس نماينده مسقط همينطور که پيراهنش را می جست گفت
لحم آدمی خيلی » : آقای تابونانا نماينده ی محترم زنگبار لخت و عور بلنذ شد ، به نيزه اش تکيه کرد و گفت
.« لذيد ، افرنجی ابيض [فرنگی سفيد] ، من روزی دو تا آدم بخور
البته . صد البته اگر مسلمان نشوند همه شان را قلع و قمع می کنيم . پس در اين » : آقای تاج المتکلمين
صورت مخالفتی با اصل موضوع نيست که جمعی از علما به عنوان مبلّغ به ديار کفار اعزام بشوند ؟
آقای عندليب الاسلام : استغفرالله ؛ هر کس شک بياورد، زن به خانه اش حرام و خونش مباح است . وظيفه ی
هر مسلمانی است که کفار را امر به معروف و نهی از منکر بکند ولی به زعم حقير اَهَمّ و اَقدَم از همه ، وجوهات و
مخارجات اين جمعيت است که بايد دانست از چه محل تأمين خواهد شد.
آقای تاج المتکلمين : بر ذوات محترم و علمای معظم واضح و لائح بل اظهر من الشمس است که در بادی امر ،
مخارج هنگفتی متوجه اين جمعيت خواهد شد که از موقوفات پيش بينی شده ؛ علاوه براين ، ملل اسلامی هر کدام
به قدر وسع خودشان از کمک و مساعدت دريغ نخواهند فرمود . ولی تصور می رود که بعدها بتوانيم عوايدی بر کفار
تحميل بکنيم.
ابو عبيد عصعص بن الناسور نماينده صحرای برهوت فرمودند : وجوهی به عنوان خراج و جزيه به کفار تعلق می
گيرد.
آقای سنّت الاقطاب گفتند:
در اين صورت خدا دنيا را محض خاطر پنج تن آفريده و از پنج انگشت هر کسی ، یکی تعلق به سادات دارد و من
که از ترکه و سلاسه ساداتم پس خمسش به من می رسد.
آقای عندليب الاسلام : از قراری که بنده زاده ی آقای سکان الشريعه که با وجود صغر سنّ از علوم منقول و
را « زبدة النجاسات » معقول بهره ای کافی و شافی دارد و مدت پنج سال از عمرش را در بلاد کفار بسر برده و کتاب
که اساس شريعت اسلام است تأليف کرده ، می گفت در ينگی دنيا از اقليم هفتم خيلی پول به هم می رسد.
آقای سکان الشريعه : در ينگی دنيا که از اقليم دوازدهم است مردمان پولدار زياد دارد و هر کدام از آنها مسلمان
بشوند البته واجب الحج خواهند بود . از اين قر ار می شود دسته ای قطاع الطريق سر راه مکه بگمارند تا آنها را
لخت بکنند و در ضمن مأمورينی در تن آنها شپش بيندازند تا در روز عيد اضحی [عيدقربان] به خونبهای هر شپش که
بکشند يک گوسفند در راه خدا قربانی بکنند . البته احوط است که دو گوسفند بکشند، چون هر چه باشد
جديدالاسلام هستند و اقوام آنها خاج پرست بوده اند . آنهايی که اسلام را نپذيرند بايد خراج و جزيه به بيت المال
مسلمين بپردازند وگرنه مالشان حلال ، زن به خانه شان حرام و مهدورالدم هستند.
(کف زدن حضار)
قوت لايموت : اگر به جای پول ، سوسمار و موش صحرايی هم بدهند قبول ميکنيم .
آقای تاج : البته . پس در اين صورت مخالفتی نيست که مخارج اين جمعيت از محل موقوفات تأمين بشود. اما بايد
دانست آيا در بلاد کفار محل و موضوع مخصوصی برای اين جمعيت تخصيص داده شده که از پول حلال به دست آمده
و در ضمن ملک غصبی نباشد؟.
آقای عندليب الاسلام: اين فقير از ديرزمانی است که مترصد و مشغول تتبع و تفحص و تجسس و تحقيقات
هستم . مخصوصاً بنده زاده ی آقای سکان الشريعه که از علوم منقول و معقول بهره ای کافی دارد و کتابی در آداب
که اساس شريعت اسلام است تأليف کرده و شش سال از عمر « زبدة النجاسات » مبال رفتن و طهارت موسوم به
شريفش را در بلاد کفار گذرانيده گفت که در شهر البرس؛
شهرت Alesia آقای سکان الشريعه : بلی در شهر الباریس [پاریس] از بلاد افرنجيه محلی است که به آل ضياء
دارد و گویا اين ضياء نوه عمه ی مسلم بن عقيل بوده که يکی از کفار موسوم به سَنانِ بن اَنس وی را دنبال و
شترش را از عقب پی کرده و آن معصوم به بلاد افرنجيه گريخته و ظن قوی می رود که آن محل به نام آن بزرگوار
به این مطلب برخورده ام .البته باید اقدام مجدانه بشود تا « اختناق الشهدا » معروف شده باشد . حقير هم در کتاب
مزار آن جنّت مکانِ خلد آشيان را از چنگ کفار به در آوريم و مَقَرّ اين جمعيت بنماييم که خيلی مناسب است.
شيخ خرطوم الخائف نماينده وهابيها فرمودند : من مخالف ساختمان هستم . چون اجداد ما زير سياه چادر با
سوسمار و شير شتر زندگی می کرده اند همه مسلمين بايد همين کار را بکنند.
پس در ابتدا تقيه بايد کرد تا بتوانيم « التقيةُ دينی و دين ابائی » آقای عندليب الاسلام : چنانکه در حديث آمده
بر کفار مسلط بشويم.
جايز است، چه « کونوا قِرَدةً خاسِئين » آقای سنّت الاقطاب : در اين صورت رقص هم به مصداق آيه ی شريفه ی
حق تعالی خود می فرمايد که قِر بدهيد که خاصيت دارد . وانگهی از کوری چشمِ کفار، اسلام مذهب متجددی
رقص فُکس تِروت نکرد؟ چنانکه حالا هم « حجر الاسفد » است. مگر خودِ حضرت در ١٣٠٠ سال پيش ، دور سنگ
حاجيها هِروله [لی لی] می کنند ؟
آقای عندليب الاسلام : البته اينها بسته به پيشامد است تا جمعيت بعثة الاسلاميه چه صلاح بداند . عجالتاً اين
مذاکرات بی مورد است . خوبست آقای تاج مرامنامه ی اين جمعيت را قرائت بفرمايند.
آقای تاج المتکلمين : بر ذوات محترم و علمای معظم و بر همه ی مردمان دنيا از چين و ماچين و بلاد يأجوج و
مأجوج تا جابلقاء و جابلسا که بلاد نسناس هاست و همه به زبان فصيح عربی متکلم هستند . مبرهن و آشکار
است که کتابِ سماوی ما مسلمين شامل همه معلومات دنيوی و اخروی است و هر کلمه ی آن صدهزار معنی
دارد.
آقای سنت الاقطاب : چنانکه اختراع همين هُتُل مُبين ها [اتوموبيل ها] از برکت هذا کتاب مبين قرآن بوده است .
آقای تاج المتکلمين : نَعَم، علاوه بر فلسفه جات و حکميات و موعظه جات و فَنديات [پندیات یا پندها چون اعراب
پ ندارند] و معلومات ديگر، بايد دانست که کتاب ما مسلمين دارای تعاليم و قوانين عملی است و بايد بدين وسيله
برتری آنر را به کفار نشان بدهيم.
عندليب الاسلام : اجازه بدهيد توضيح بدهم . مقصود وجوب يک معلم عملی است ، به قول فرنگی مآبها
تا به تلامذه مسائل فقه و اصول از قبيل : تطهير، حيض ونفاس، غسل جنابت، شکيات، سهويات، « بروفسور »
مبطلات، واجبات، مقدمات، مقارنات، استحاضه کثيره و قليله و متوسطه و مخصوصاً آداب طهارت را عملاً نشان بدهد
و به کفار تزریق بکند تا ملکه ی آنان گردد.
آقای تاج المتکلمين : صحيح است . اما چون شرح اقدامات و عمليات اين کاروان خيلی مفصل است و به طول
می انجامد لذا به ذکر چند نکته اکتفا می کنم تا آقايان عظام بدانند که وظيفه اين جمعيت تا چه حد صعب و طافت
فرسا است:
اولاً - اجباری کردن لِسان فصيح عربی و صرف و نحو آن به قدری که کفار قرآن را با تجويد کامل و قواعد فصل و
وصل و علامات سجاوندی به زبان عربی تلاوت بکنند . اما اگر معنی آن را نفهميدند عيبی ندارد ، البته بهتر است که
نفهمند.
ثانياً – خراب کردن همه ی ابنيه و عمارات کفار . چون بناهای آنها بلند و دارای چندين طبقه است و دور آن حصار
نمی باشد ، بطوری که چشم نامحرم از نشيب ، عورت خواتين را بر فراز بتوان ديد و اين خود کفر و زندقه است .
مطابق مذهب اسلام اتاقها کوتاه و با گِل درست شود ؛ البته بهتر است ، زيرا اين دنيای دون گذرگاه باشد و
استحکام و دل بستن را نشايد . البته خراب کردن هر چه تياتر، موزه، تماشاخانه، کليسا، مدرسه و غيره هست از
فرايض اين جمعيت شمرده می شود.
شيخ خرطوم الخائف : احسنت، احسنت .
آقای سکان الشريعه : البته لازم است که مطابق نصّ صريح باشد و به حکم آيات قرآنی و فريضه ی سبحانی و
سنّت نبوی و حديث مصطفوی عمل نمايند . ولی به زعم حقير همانا می بايستی يکی از آنها را به مقابله ی نمونه
نگه داشت تا بر عالميان پايه ی ضلالت فرنجيان را بنماييم و در صورت بودجه ی کافی من حاضرم به عنوان متولی در
مشغول تبليغ و عبادت بشوم . ( Folie Bergere) يکی ازين تماشاخانه ها به نام فُلی برژر
آقای عندليب الاسلام : البته، البته، چه ازين بهتر ؟
آقای تاج المتکلمين : ثالثاً – از فرايض اين جمعيت است ساختن حمامها و بيت الخلاها [توالت ها] به طرز
آمده البته مستحب است که نجاست به عين ديده شود و چون کفار « زبدة النجاسات » اسلامی و چنانکه در کتاب
فاقد علم طهارت هستند و نعوذ بالله با کاغذ استنجا می کنند، عقيده ی مخلص اينست که مقداری هم لولهنگ
بفرستيم که در ضمن مصنوع ممالک اسلامی نيز صادر بشود.
رابعاً – کندن جويها در خيابانها و روان ساختن آب جاری در آنها تا شارع عام و در دسترس عموم مسلمين بوده
باشد و در موقع حاجت دست به آب برسانند.
خامساً – ترتيب شستشوی اموات و چال کردن آنها در زمين، طرز سوگواری، خرج دادن، روضه خوانی، بنای
مساجد، احداث امامزاده ها، تکيه ها، نذرها، قربانی، حج، زکوة، خمس و کوچ دادن دسته ای از فقرای سامره به
بلاد کفار تا طرز تکدی را به آنها بياموزند . چون اسلام مذهب فقر و ذلّت است و برا ی آن دنياست.
سادساً - البته برای نماز و بجا آوردن آداب شرع مبين کفش و موزه [پاپوش] و لباس تنگ مکروه است . چون
مسلمان بايد لباسی داشته باشد که وسايل تطهير و عبادت در هر ساعت و به هر حالت برايش آماده باشد . پس بر
عموم مسلمانان لازم است که نعلين بپوشند و آستين گشاد داشته باشند . برای مردها زيرشلواری و عبا بهترين
لباس است و با فلسفه ی شريعت تطبيق می کند.
التاريخ العبا و » آقای سکان الشريعه : البته مستحب است که عبا بپوشند . اين حقير به ياد دارم که در کتاب
خوانده ام که در موقع حمله ی عرب به بلاد روميه، اعراب ، « مقراض النواسير » ، تأليف اعجوبه ی دهر « الشولا
پوست شتر به خود همی پيچيدندی ولی همين که در انبار غلّه ی روميان وارد شدندی، جوالهای بسياری انباشته از
کاه و جو در آنجا يافتندی . از فرط گرسنگی ته کيسه ها را سوراخ کرده از محتوی آن با ذوق و شوق مشغول خوردن
شدندی. همين که به بالا رسيدندی، سر آن را سوراخ کرده سرشان را درآوردندی ، و از دو طرف دستهايشان را .
پس از آن وقت عبا مرسوم شد.
تأليف می کنم و در آن « آثار الاسلام فی سواحل الانهار » شيخ تمساح بن نسناس : چون من کتابی موسوم به
از مناقب شير شتر و کباب سوسمار و خرما داد سخنوری خوا هم داد، اجازه بدهيد اين مطلب را در آنجا درج بکنم که
سندی بس ممتاز است.
تاج المتکلمين : و اما تاسعاً، زنهای کفار مکشوف العورة درملاء عام با مردها می رقصند و سَحق و ملامسه می
کنند . البته آنها را بايد در قيد حجاب مستور کرد تا مردها را به تسويلات شيطانی گرفتار نکنند و فساد اخلاق آنها از
اينجا آمده که تعدد زوجات، صيغه، محلل و طلاق بين آنها مرسوم نيست . چه مردمان آنجا از گرسنگی خرچنگ و
قورباغه و خوک می خورند و در موقع ذبح اين جانوران بسم الله نمی گويند . پس پايه ی ضلالت آنها را از همين جا
بايد قياس کرد.
عاشراً -در بلاد کفار لهو و لعب و نقاشی و موسيقی بی اندازه طرف توجه و دارای اهميت و اعتبار است . البته
بر مسلمين واجب است که آلات غنا و موسيقی را شکسته و به جايش وعاظ و روضه خوان و مداح در آنجا بفرستند
تا آنها را به راه راست دلالت کنند . همچنين هر چه پرده ی نقاشی است بايد سوزانيد و مجسمه ها را بايد
شکست، همچنان که حضرت ابراهيم با قوم لوط کرد . البته اگر اشياء نفيس و قيمتی در آنجا به هم برسد به بيت
المال مسلمين تعلق می گيرد . واضح است که چون توجه کفار به دنياست بايد موعظه هايی راجع به آن دنيا، فشار
قبر، نکير و منکر، آتش دوزخ، مارهای جهنم، روز پنجاه هزار سال، سگ چهار چشم در دوزخ، ظهور حِمارِ دجّال، تقدير
و قضا و قَدَر و فلسفه ی اسلام بنماييم . و نيز از فضيلت بهشت و ثواب اُخروی لازم است توضيحاتی بدهند و بگويند
که در بهشت به مرد مسلمان حوری و به زن مسلمان غلمان می دهند، هرگاه ثوابکار باشند در بهشت هفتادهزار
شتر و قصر زمردی می دهند که هفتاد هزار اتاق دارد و فرشته هايی در آنجاست که سرش در مغرب و پايش در
مشرق است . بعلاوه استعمال کمی ترياک به نظر حقير برای آنها مستحب است تا کفار را متوجه عقبی و آخرت
بکند.
آقای سکان الشريعه : به زغم حقير اين توضيحات زياد است . همينقدر فرموديد کفار را به دين حنيف اسلام
دلالت می کنيم شامل همه ی اين شرايط می شود.
تاج المتکلمين : مقصود حقير همانا نشان دادن پايه ی ضلالت خاج پرستان و اشکالاتی است که مبلّغين
بعثةالاسلامی مواجه آن خواهند شد .مثلاً ممکن است که قومی مسلمان نباشند مانند طايفه ی يهود . ولی طرز
آداب و رسوم مذهبی آنها به قدری نزديک و شبيه مسلمانان است که به محض تقبل دين حنيف حتا ختنه کرده هم
هستند و به فشار قبر و نکير و منکر و همه ی اين فلسفه جات معتقدند . چون از کفار کتابدار هستند . ولی کفار
فرنگستان که به غلط به خاج پرست معروفند به هيچ چيز اعتقاد ندارند و از کفار حربی می باشند و ما بايد از سرِ نو
همه ی اين مطالب را به گوش آنها بخوانيم و يا نسلشان را براندازيم تا همه ی دنيا مسلمان و بنده ی مقرّب خدا
بشوند.
شيخ تمساح بن نسناس : در صورت مخالفت گوش و بينی آنها را می بُريم و نخ می کشيم و زنهايشان و
شترانشان را ميان مسلمين تقسيم می کنيم.
عندليب الاسلام : فراموش نشود که برای قدردانی از کفاری که به دين حنيف مشرّف می شوند و تشويق آنها
بايد تُحَف و هدايايی از طرف رييس به آنها اعطا بشود مانند :کفن متبرک، مُهر نماز، تسبيح، حرز جواد [نوعی طلسم
و دعا] ، دعای دفع غريب گز، دعای بی وقتی، طلسم سفيدبختی، حلقه ی ياسين، نعلين و لولهنگ که در ضمن به
درد ادای فرايض و رسوم مذهبی هم می خورد . بخصوص من پيشنهاد می کنم که يک نسخه هم از تأليف بنده زاده
ی حضرت سکان الشريعه که هفت سال از عمر شريفش را مابين کفار گذرانيده و از علوم معلوم و منقول و معقول
به اشخاص مُبَرِّز هديه شود . ، « زبدة النجاسات » بهره ای بسزا دارد ، موسوم به
به آنها بدهيم که « زبدة النجاسات » الالولک الجاليزيه : کتابخانه های کفار را آتش بزنيم و عوضش يک نسخه
برايشان کافی است و علوم دنيوی و اخروی همه در آنست.
منجنيق العلماء : البته، صد البته، کفی به زبدة النجاسات . چون خلاصه ی مرام اسلام همين است که يا
عمل کنيد و گرنه می کشيمتان و يا خراج به بيت المال « زبدة النجاسات » مسلمان بشويد يعنی مطابق نصّ صريح
مسلمين بدهيد . البته کفار بايد باج سبيل به مسلمين بپردازند.
(کف زدن حضار)
تاج المتکلمين : پس از اين قرار رأی قطعی و موافقت همگی برين شد که اين جمعيت را به کفار سوق بدهيم و
هيچگونه مخالفتی درين باب نيست . اما به زعم حقير لازمست که به شيوه ی دين نبی رفتار کنيم، چنانکه خود
حضرت به ايل و تبار خودش قدر و منزلت گذاشت و نوه های خودش را قبل از ولادت امام کرد ، و طايفه ی خود را
سادات و احترام آنها را به همه مسلمانان واجب دانست . چون مخارج اين نهضة از موقوفات است همه ی اشخاصی
که انتخاب می شوند بايد از علماء و سادات باشند.
عندليب الاسلام : صحيح است . البته کسی برازنده تر و کسی مُبَرّزتر از آقای تاج نيست . لذا ايشان را به
رياست اين جمعيت انتخاب می کنيم.
سکان الشريعه: اين حسن انتخاب را از صميم قلب به عموم مسلمين و مسلمات تبريک می گويم.
سنت الاقطاب: البته به ازين ممکن نمی شد .
تاج المتکلمين : بنده از حسن نيّت و مراحم آقايان نمايندگان ملل اسلامی لسانم الکن و نطقم قاصر است . اما
آقای عندليب الاسلام از اساتذه فقها است . البته وجود شريفشان در چنين جهادی از واجباتست . من پيشنهاد می
کنم ايشان به سِمَت نايب رييس انتخاب شوند و آقازاده ی ايشان آقای سکان الشريعه که نه سال از عمر شريفش
« زبدة النجاسات » را در بلاد کفار بسر برده و از معلوم و مجهول بهره ای کافی و شافی دارد چنانکه کتاب نفيس
بهترين معرف ايشان و شاهد مدعايم است . همچنين زبانهای عربی، قبطی، شامی، بربری، الجزايری، فلسطينی،
بغدادی و بصره ای و غير ه را مثل عندليب تکلم می کند ، ممکن است بر سر جمعيت ما منّت گذاشته به عنوان
صندوقدار و مترجم ما را سرافراز و از راه لطف بپذيرند . يعنی آن هم محض ثواب اخروی چون اين اقدام اجر دنيوی
هرگز ندارد.
سکان الشريعه : حقيقةً بنده نمی دانم به چه زبان ازين حسن ظن آقای تاج تشکر بکنم . البته اگر محض خاطر
ايشان و نتايج اخروی اين کار نبود هرگز قبول نمی کردم.
(کف زدن ممتد حضار)
عندليب الاسلام : من از مراحم آقای تاج و همه ی نمايندگان محترم اسلام که در اينجا حضور دارند بسيار
شرمنده ام ، اما اجازه بدهيد چون يک نفر دلّاک مجرّب جهت ختنه کردن کفار لازم است ، آقای سنّت الاقطاب که
پسرخاله ی اين بنده می باشد و اغلب کفار که به دين حنيف مشرّف می شوند ايشان ختنه می کنند، علاوه بر اين
چندين بار محلّل شده و در معرکه گرفتن و روضه خوانی يد طولائی دارد، حتی عقرب جرّاره را در کف دستش نگه
می دارد و برای فروش دعای بی وقتی بهتر از او کسی را خدا نيافريده و از آداب دنيوی و اخروی بهره ای کافی دارد،
ايشان را به عنوان برفسور فقيهات پيشنهاد می کنم.
تاج المتکلمين : البته، چه ازين بهتر؟ پيداست که ما يک دسته از جان گذشته هستيم که برای خير عُقبی و اجر
اخروی سينه سپر کرده و چنين مأموريت پر خطری را بر عهده می گيريم.
(کف زدن حضار)
پس از آن آقای رييس صورت مجلسی را که قبلاً نوشته شده بود ، از پرِ شالشان در آوردند و به آقايان نمايندگان
ارائه دادند تا امضاء و تصديق بشود . مفاد آن از اين قرار بود:
در روز ميمون فرخنده فال ٢٥ ماه شوال سال ١٣٤٦ هجری قمری در شهر مبارک سامره از بلاد عربستان به »
موجب جلسه ای مرکب از علماء يگانه و دانشمندان فرزانه و نمايندگان محترم ملل کاملة الوداد اسلامی تصميم
گرفتند و تصويب شد که آقايان مفصلة الاسامی ذيل : حضرت آقای تاج المتکلمين به سِمَت رياست، آ قای عندليب
الاسلام نايب رييس و منشی مخصوص، آقای سکان الشريعه صندوقدار و مترجم، آقای سنت الاقطاب معلم عملی
فقيهات برای تبليغ دين مبين به طرف بلاد افرنجيه رهسپار گردند تا کفار را به دين حنيف اسلام دعوت و تبليغ بکنند .
عجالةً صد مليان ليره انجليزيه [انگليسی] برای مخارج از محل موقوفات پيش بينی و تصويب شد که آقايان مفصلة
«. الاسامی فوق هر طور صلاح بدانند به مصرف برسانند
آقای تاج پيشنهاد کردند که به سلامتی حضار شربت بنوشند ولی نماينده اعراب عنيزه شير شتر خواست و
هلهله کنان مشک شير شتر دست به دست و دهن به دهن گشت . سپس هر کدام از نمايندگان محترم ملل
اسلامی انگشت خود را در مرکّب ، آلوده ؛ پای کاغذ گذاشتند و مجلس به خوبی و خوشی خاتمه يافت.
السامره فی ٢٥ شوال ١٣٤٦
الجرجيس يافث بن اسحق اليسوعی
نمايشگاه شرقي
امروز صبح از صدای نعره ی ناهنجاری از خواب پريدم . ديدم که همسفرهای اتاق ما به حالت وحشتزده آقای
سنّت الاقطاب را نگاه می کنند که شيشه پنجره ی تِرَن را پايين کشيده با پيرهن و زيرشلواری دست زير چانه اش
زده به جنگل نگاه می کند و با صدای نخراشيده ای ابوعطا می خواند . مرا که ديد خنديد و گفت : صدای من به ازين
بود، سر زنم هوو آوردم اونم از لجش سَمّ به خوردم داد و صدايم گرفت ، خدا بيامرزدش ! پارسال عمرش را به شما
داد.
من گفتم : از شما قبيح نيست که با اين ريش و سبيل روبروی کفار آواز می خوانيد ؟
اين موهای سرم را می بينيد؟ از زور فکر و خيالات است ، باد نَزلِه آنها را سفيد کرده .
بالاخره به هزار زبان به او حالی کردم تا لباسش را پوشيد، چون يک ساعت ديگر وارد شهر برلين می شديم .
سنت الاقطاب از من خواهش کرد که به محض ورود به برلين او را ببرم بازار تا يک موی خرمايی برای دخترش سکينه
سوغات بفرستند . بعد رفتيم به سراغ آقای سکان الشريعه که در سه اتاق دورتر با يخه ی باز، سينه ی پشم آلود و
سر تراشيده سيگار عبدالله می کشيد و دودش را با تفنن به صورت پيرزن جهود لهستانی فوت می کرد . سکان
الشريعه با عِلم اشاره با آن زن حرف می زد و هر دو یِ آنها می خنديدند . به قدری سرش گرم بود که متوجه ما
نشد . ما هم مزاحم آنها نشديم به سراغ آقايان تاج و عندليب رفتيم، چون ديشب آقای تاج اظهار کسالت می کرد .
در اين وقت ترن به سرعت هر چه تمامتر از ميان جنگل می گذشت . از راهرو لغزنده آن گذشتيم . آقای تاج و
عندليب درِ اتاقچه ی خودشان را بسته بودند تا نفس کفار در آنجا نفوذ نکند . چون اين اتاقچه را به قيمت گزاف برای
رؤسای بعثةالاسلامی خلوت کرده بودند تا با کفار تماس نداشته باشند . وارد که شديم آقای عندليب با چشمهای
خُمارِ ترياک ، پارچه ی سفيدی دور کله اش بسته بود ، انّا انزلنا می خواند و به دور خودش فوت می کرد و هر
تکانی که ترن می خورد می خواست روح از بدنش مفارقت بکند . می ترسيد مبادا کفار فهميده باشند که چند نفر
مسلمان در ترن هستند و از بدجنسی قطار را بشکنند و يا بيراهه ببرند برای اينکه مسلمانان را تلف بکنند . من را
که ديد گُل از گُلش شکفت و گفت : قربانتان !دستم به دامنتان، ما در ولايتِ غريب هستيم . مبادا کفار به ما سَمّ
بخورانند؟ تمام شب را من سوره ی عنکبوت و آية الکرسی خواندم تا از شرّ کفار محفوظ باشيم.
آقای تاج همينطور که با زيرشلواری و شب کلاه مشغول فوت کردن در سماور حلبی بود که در آن گُل گاوزبان می
جوشيد از ما پرسيد: آقای سکان الشريعه کجاست ؟
سنّت گفت : يک ضعيفه ی کافره را دارد به دين حنيف اسلام تبليغ می کند .
تاج : آفرين به شير پاکی که خورده ! خوب چقدر مانده که برسيم ؟
سنّت : نيم ساعت ديگر ما در شهر برلين خواهيم بود . بايد چمدانها را دم دست بگذاريم و رختهايمان را بپوشيم.
اینجا ديگر فرنگستون است.
دیده ام. مصنف آن « الممالک و المخاوف » عندليب الاسلام : شهر برلين گفتيد؟ من اسم اين شهر را در کتاب
بوده « البراللين » کتاب از متبحرترين بوده است، شرحی داده و خوب به خاطر دارم که می گويد : اسم اصلی آن
است ، یعنی زمين لمين زيرا که لينَت می آورد . چون کسره بر ياء ثقيل بوده اعلال شد . الف و لام را هم از اللين
را هم حذف کردند زيرا که اسم علم بود، بَرليّن شد و از کثرت « البر » برداشتند تا اختصار شده باشد . پس الف و لام
استعمال بِرلين گرديد . حتماً اهالی آنجا عرب هستند و مسلمان بوده اند و شکم روش در آنجا شيوع دارد.
تاج : فی الواقع زبان عربی يکپارچه منطق است . به عقيده ی ضعيف به محض ورود به برلين بايد يک نفر را
مسلمان بکنيم و به همه ی بلاد اسلامی از جبال هندوکش گرفته تا اقصی بلاد جابلقا و جابلسا، جزيره وقواق،
زنگبار و حبشه و سودان و همه ی ممالک اسلامی تلگراف بزنيم.
عندليب : اگر خودمان به سلامت رسيديم!
تاج : بر پدرشان لعنت ! حالا که خودمانيم ، آيا الاغ بهتر است يا اين نمی دانم چه اسمی رويش بگذارم؟ ازش آب
و آتش می ريزد، سوت می زند، صدا می دهد، دود می کند و آدم را سيصد بار می کُشد تا به مقصد برساند . اين
همان حِمارِ دجّال است . مرحوم ابوی از سامره تا خانقين را با يک الاغ مردنی رفت ، اگرچه شش مرتبه لختش
کردند اما به سلامت رسيد . ما اينجا به جان خودمان اطمينان نداريم .
عندليب : آيا صندوقهای لولهنگ و نعلين را در جای محفوظ گذاشته اند که در مجاورت رطوبتِ کفار نباشد؟
سنّت : الخشک مع الخشک لايَتَچَسبَک . نصّ صريح حديث معتبر است.
عندليب : من نذر کرده ام اگر سلامت رسيديم به محض ورود، يک گوسفند با دست خودم ذبح بکنم و به فقرا
بدهم .
آقای سنّت شما دقت بکنيد به جای گوسفند به ما خوک نفروشند، چون هر چه بگوييد از کفار بر می آيد.
تاج : من همه ی جانم آلوده است، عبايم نجس شده . به محض ورود استحمام خواهم کرد.
عندليب : راستی آقای تاج ، ديشب با من چکار داشتيد؟ من از خجالت آب شدم ، گمان کردم از کفارند می
خواهند اسم بد روی ما بگذارند.
تاج : ديشب خواب والده ی احمد را می ديدم . در عمرم اين اولين بار است که يک هفته بدون زن هستم .
حقيقتاً ما جهاد اکبر می کنيم ، خودمان را فدايی دين مبين کرده ايم ، در راه اسلام انتحار کرديم و شهيد شديم !
آقای جرجيس، اين مطالب را برای مجله ی المنجلاب يادداشت بکنيد : من اگر مُردم مرا در آل ضياء در شهر الباريس
بگذاريد تا زيارتگاه مسلمين بشود . راستی چه اجری در آن دنيا « امام زاده آل تاج » دفن بکنيد و اسم مزارم را
خواهيم داشت تا بتواند جبران اين همه صدمات و زحمات ما را بکند؟ ! من گمان می کنم برای رفع خستگی و دفع
مضرّت مسافرت بد نباشد که بَدوالورود هر کدام نفری سه تا زن صيغه بکنيم.
عندليب : من ديشب خواب ديدم يک سيد جليل القدر نورانی مثل مورد [مُرد نام يک درختچه است] سبز ؛
زيرجامه ی سبز، زيرشلواری سبز، کيسه ی توتون سبز، گيوه ی سبز، شارب سبز با دستکش سبز مبارکش دست
مرا گرفت و برد در باغی که پر بود از وحوش و طيور از چرنده و پرنده و خزنده و دونده . از خواب که پريدم بوی عطر و
عبير مرا بيهوش کرد.
تاج : عجيب، عجيب ! همين که رسيديم من به کتاب تعبير خواب دانيال نبی و يا تعبيرنامه حضرت يوسف رجوع
خواهم کرد.
در اين وقت آقای سکان الشريعه وارد شد و گفت : اينجا که ديگر عربستان نيست . ما خودمان را که نبايد گول
بزنيم. شماها از بس که وسواس به خرج داديد، نگذاشتيد يک شکم سير غذا بخوريم . من سه قوطی از اين
گوشتهايی دارم که در جعبه حلبی است . از قراری که شنيدم مسلمانان آنها را پر می کنند.
سنّت : احتياط احوط است . من که لب نخواهم زد . اگر يک قطره شراب در دريا بيفتد ، بعد از آن دريا را به خاک
پر کنند به طوری که تپه ای به جای آن دريا بشود و بر سر آن تپه علف برويد و گلّه ی گوسفندی از آن تپه بگذرد و از
آن علف بچرد ، من از گوشت آن گوسفندها نمی خورم.
عندليب : غصه اش را نخوريد . عوضش وارد شهر البراللين که شديم يک ديگ بزرگ آش شله قلمکار بار می
گذاريم و همه شکم هايمان را از عزا در می آوريم.
در اين وقت دورنمای شهر نمايان شد . بناهای بلند، باغهای سبز، واگنهای برقی که در آمد و شد بودند و مردم
شهر از آنجا ديده می شدند . در ايستگاه راه آهن مسافران به جنبش افتادند . هر کس چمدان خودش را سرکشی
می کرد . دسته ای پياده و گروهی سوار می شدند . بالاخره جمعيت بعثة الاسلاميه پس از پرداخت مبلغ هنگفتی
به عنوان جريمه برای شکستن سه شيشه از ترن و طبخ در اتاقچه ی آن و سوزانيدن نيمکت و غيره در ايستگاه
پياده شدند . بعد چهار صندوق نعلين و لولهنگ را هم با پرداخت گمرک گزاف تحويل گرفتيم . « فردریش اشتراسه »
را انتخاب « هتل هِرمِس » پس از آن، صورت مهمانخانه های برلين را برای آقای تاج قرائت کردند و ايشان از ميان آنها
خوانده بودند و از اين قرار نزديکتر به عبرانيون و « زندقه العتيقه » کردند چون اسم هرامس الهرامسه را در کتاب
اعراب بود . من هم برای اينکه در جريان گزارش آقايان باشم ناچار در همان مهمانخانه اتاق گرفتم.
آقای سکان الشريعه ورقه ی اعتبار را به امضای آقايان تاج و عندليب رسانيد تا از بانک برای مدت اقامت در برلين
مقداری از وجه آن را بگيرند . آقای تاج به وسيله ی مترجم از صاحب مهمانخانه پرسيد که آيا زمين اين مهمانخانه
غصبی است يا نه . بعد از آنکه اطمينان حاصل کرد، فرمان داد برايش حمام حاضر کنند . در ضمن خطاب به جمعيت
بعثة الاسلاميه کرده تذکر دادند که چون ما مظهر اسلام هستيم بايد طوری رفتار کنيم که سرمشق کفار بشويم به
اين معنی که به هيچوجه به آب مهمانخانه دست نزنيم و برای استعمال خوراک، وضو و شستشو فقط ازآب رودخانه
که نزديک مهمانخانه بود به کار ببريم . اگرچه فضولات و مزبله ی شهر در آن ريخته می شد اما چون روان بود شرعاً
پاک خواهد بود.
آقای تاج با آقای سنّت که در فنّ دلّاکی بی نظير بود، به حمام رفتند . هر کدام از آقايان اتاقی گرفته به سليقه ی
خودشان درست کردند . يعنی فرش و تختخواب را جمع کرده گوشه ی اتاق گذاشتند و به جای آن يک تکه زيلو يا
گليم انداختند و يک جا نماز و يک لولهنگ هم رويش گذاشتند.
نيم ساعت نگذشت که در مهمانخانه غوغای غريبی بر پا شد . رييس مهمانخانه به سر زنان ما را خبر کرد که از
وقتی که آقای تاج حمام رفته، آب حمام از طبقه سوم به دوم و از دوم به اول سرايت کرده بطوری که همه ی
مشتری هايش شکايت کرده اند . ما دسته جمعی رفتيم و در حمام را باز کرديم . آقای تاج با ريش و سر و ناخن حنا
بسته روی زمين حمام نشسته بود و آقای سنّت او را مشت و مال می داد .در صورتی که از سر شکسته ی شير
آب لگن پر شده بود و بيرون می ريخت . آقای تاج اول پرخاش کرد که چرا چشم يکی از کفار به تن پشم آلود ايشان
افتاده و بعد خطاب کردند : نقص حمامهای کفار را مشاهده بکنيد که تا چه اندازه است ! سربينه ندارد و به تحقيق،
آب آن کُر نيست . من همه ی جانم نجس اندر نجس شده است.
بعد از آنکه آقای تاج با حال زار از حمام بيرون آمد، صاحب مهمانخانه صورت هشتصد مارک جهت خسارت وارد به
حمام را آورد . آقای تاج از اين قضيه برآشفتند و خيلی اوقاتشان تلخ شد . بخصوص که آقای سکان الشريعه از وقتی
که رفته بود، پول را نياورده بود و از قراری که شهرت داشت يک نفر او را با لباس فرنگی در سلمانی ديده بود که
ريشش را تراشيده بعد هم با همان پيرزن لهستانی که در راه آهن بود در چند قهوه خانه ی شهر ديده شده بودند.
آقای تاج فرمودند : اگر از ميان ما کسی خيانت بکند، نه تنها از طرف بليس [پليس] دستگير و تعقيب می شود،
نه تنها در آن دنيا روسياه جهنمی و محشور شمر ذی الجوشن و همنشين عمر بن خطّاب خواهد بود، بلکه تمام ملل
اسلامی از جبال هندوکش گرفته تا اقصی بلاد جابلقا و جابلسا و زنگبار و حبشه که بيش از چهارصد مليان گوينده ی
لااله الا الله هستند او را گرفته به دار می آويزند.
آقايان بعثة الاسلامی ناچار از همان انبان پنير گنديده و نان خشک و پياز که با خودشان از بلاد اسلامی آورده
بودند، ناهار خوردند.
من از رستوران که برگشتم، يک روزنامه خريدم . بالای روزنامه به خط درشت نوشته بود:
«. ورود مهمانان گرامی : يک دسته از آرتيستهای پولدار مشرق زمين امروز وارد برلين خواهند شد »
داخل مهمانخانه که شدم هر کدام از آقايانِ مبلّغين از ديگری می پرسيد که در ولايت غربت چه به روزشان
خواهد آمد . در شهر کسی رانمی شناختند که بتواند به آنها کمک بکند تا از بلاد اسلامی وجوهات برسد.
که با وجود صِغَر « زبدة النجاسات » آقای تاج فرمودند : من گمان نمی کردم که آقای سکان الشريعه ، مؤلف کتاب
سنّ از علوم معلوم و مجهول بهره ای کافی دارد و مدت ده سال از عمر شريفش را در بلاد کفار به مباحثه و مجادله
گذرانيده چنين حرکت ناشايستی از ايشان سر بزند ؛ ممکن است کفار بلايی به سر او آورده باشند . در اين صورت
حکم جهاد صادر می کنيم و يا محتمل است که آن ضعيفه ی کافره را برده تبليغ به دين حنيف بکند.
عندليب الاسلام : من سرم درد می کند . عقيده مندم که سماور حلبی را برداريم و برويم در شهر جای با
صفايی را پيدا بکنيم و يک پياله چايی دم بکنيم و بخوريم، در ضمن شهر را هم سياحت کرده باشيم.
پيشنهاد آقای عندليب به اکثريت آراء قبول شد . ولی آقای تاج صلاح دانستند که در مهمانخانه کشيک اشياء
شان را بشکند تا کفار به آن دست نزنند . همين که سه نفری از مهمانخانه بيرون رفتيم، گروه انبوهی به تماشای
بر عده ی آنها افزوده شد ، بطوری که ما فرصت چایی دم « اونتر دن ليندن » و « فردریش اشتراسه » ما آمدند و در
کردن را نکردیم.
دخترها با سينه و بازوی لخت جلو ی ما می آمدند، لبخند می زدند . آقای عندليب عبا را روی عمامه شان می
کشيدند، چشمهايشان را می بستند و استغفار می فرستادند.
درين بين دو نفر که به کلاهشان نشان داشت با يک مترجم پيش آقای عندليب آمدند اجازه خواستند و مترجم
گفت خيلی مفتخر و سرافرازيم که دسته ای از هنرمندان مشهور شرقی به ديدن پايتخت ما آمده اند . لذا ما موقع را
که از بزرگترین « اوفا » مغتنم شمرده مقدم آنها را تبريک می گوييم . چنانکه مسبوق هستيد کمپانی فيلمبرداری
را بردارد. از اين رو، رييس « سيره ی عنتر » و « حسين کرد » و « اميرارسلان » کارخانه های دنياست در نظر دارد فيلم
کمپانی ورود مهمانان عزيز را غنيمت شمرده از آقايان خواهشمند است دعوتش را اجابت نموده و در فيلمهای
نامبرده شرکت بکنند . برای انجام مراسم قرارداد و ملاقات همکاران عزيزش ، رييس کمپانی فردا ساعت ده در دفتر
خود منتظر است.
اقای سنّت : آقای مترجم ! مخصوصاً به رييس خودتان بگوييد که من در بازی يدِ طولايی دارم و در تعزيه ها رول
نعش را بازی می کردم . وقتی که روی لنگه ی در خوابيده بودم و مرا دور می گرداندند، هفت قرآن در ميان، همه
گمان می کردند که من مرده ام.
آقای عندليب : چه می گويد؟ آيا از کفار می خواهند به دين حنيف اسلام مشرّف بشوند؟
از شما دعوت کرده. « اوفا » مترجم: خير قربان !کمپانی
عندليب : گمان می کنم مجلس ختم است يا کسی مُرده.
مترجم : چون فرمايشات سرکار در لفافه است و درست نمی فهميم ، بهتر اينست که فردا در مهمانخانه
شرفياب بشويم.
ما را جلو بر کرد. ولی چون « سيرکوس بوش » همين که آنها رفتند، چند قدم دورتر نماينده ی سيرک معروف برلين
مترجم نداشت نتوانست مطالب خودش را حالی آقايان بکند . او هم آدرس مهمانخانه را گرفت و رفت تا فردا داخل
مذاکره بشود.
چند نفر از عکاسهای معروف به حالتهای گوناگون از ما عکس برداشتند . از طرف ديگر دسته ی زيادی زن و مرد
دور ما را گرفته بود و کارت پستال خودمان را می دادند تا زيرش به رسم يادگار امضاء بکنيم . اما به واسطه ی
ندانستن زبان، بيشتر اسباب حيرت طرفين می شد . درين ميان آقای سنّت موقع را برای لاس زدن با دختران غنيمت
دانست و از سه تا صيغه ی موعود دو تايش را انتخاب کرد . وقتی که خسته و مانده به مهمانخانه برگشتيم،
جمعيت زيادی از پليس،مخبر روزنامه و مردم متفرقه دور مهمانخانه بودند.
اول سراغ آقای سکان الشريعه را گرفتيم . صاحب مهمانخانه گفت که از قرار اطلاع پليس با هواپيما مسافرت
کرده.
اما پيشامد بدتری رخ داد . وارد اتاق آقای تاج که شديم ديديم ايشان به حال اغماء پای منقل و وافور خشکش
زده است . درحالی که سه نفر پليس همه ی گره بسته ها و لباس و زيرشلواری او را بازرسی می کردند . اين دفعه
به جريمه ی تنها هم اکتفا نمی کردند و حضور همه ی جمعيت بعثة الاسلامی در عدليه لازم بود . هر چه
ميانجيگری شد که آقای تاج ناخوش بوده و نمی دانسته و عادت به تریاک داشته ، به خرج آنها نمی رفت . آقای تاج
فرمودند : نگویيد نمی دانسته، بگوييد آمده مردم را به دين حنيف اسلام دعوت بکند . مردکه ی کافرِ نجس چه حق
دارد با من بلند حرف بزند؟ به او حالی بکنيد که من رييس بعثة الاسلاميه هستم و پشت سر ما از جبال هندوکش
گرفته تا جزاير وقواق پانصد هزار مليان مسلمان، گوينده ی لا اله الا الله است و يک اشاره ی من کافی است که
همه ی مسلمانان، شما را با سيخ وافور تکه تکه بکنند.
اگر هم رشوه می خواهد، بگو در شرع مبين اسلام به غير از برای علماء برای سايرين رشوه حرام است و انگهی
آقای سکان الشريعه از آن وقتی که رفته هنوز پو لها را نياورده.
آقای عندليب و سنّت که ديدند هوا پس است به طرف در برگشتند . ولی درين بين دو نفر با کلاه و نشان
باغ « سوئو گارتن » مخصوص جلو آنها را گرفتند و مترجم اينطور گفت : آقایان محترم ، من مفتخرم که از طرف رئيس
وحش برلين به شما سلام برسانم . می دانيد که کوس شهرت شما در همه ی آفاق پيچيده است.
سنّت : از جبال هندوکش گرفته تا اقصی بلاد جابلقا و جابلسا و جزيره .... .
مترجم : بلی، بلی، صحيح است . به همين مناسبت آقای رييس باغ وحش به مناسبت ورود شما يک نمايشگاه
شرقی درين باغ فراهم کرده و چشم به راه قدوم مهمانان عزيز است و از آقايان خواهش عاجزانه دارد که اگر برای
هميشه هم نخواسته باشند، اقلاً چند روز به قدوم خود ايشان را سرافراز کرده و در باغ مهمانی ايشان را بپذيرند .
می دانيد که وسايل آسايش آقايان از هر حيث فراهم است و هر شرطی که بکنند به روی چشم قبول می شود.
آقای عندليب : باغ دارد ؟
مترجم : بلی، باغ معروف، لابد شنيده ايد باغ.
عندليب : باغِ سبزِ پر از وحوش و طيور از چرنده، پرنده، خزنده، دونده .بگوييد ببينم سيّد قبا سبز هم دارد؟
مترجم: سبز قبا هم دارد .
عندليب : من خوابش را در ترن ديده بودم .می آيم .
آقای عندليب و سنت دعوت رييس باغ وحش را اجابت کردند و در اتومبيل نشسته و رفتند . نيم ساعت بعد هم
آقای تاج را به نظميه بردند.
در اين صورت تا اينجا مأموريت من انجام يافت و جميعت بعثة الاسلامی پراکنده شدند . فردا با تلگراف از مدير
کسب اجازه خواهم کرد که آيا باز هم بايد گزارش آقايان را بنگارم و يا به مأموريت ديگری بروم . « المنجلاب » مجله ی
شب از نزديک باغ وحش که می گذشتم، ديدم با خط سرخ بالای درِ آن روشن می شد:
«! نمایشگاه شرقی »
البراللين فی ٢٢ ذيقعدة الحرام ١٣٤٦
الجرجيس يافث بن اسحق اليسوعی
نوشگاه ميسر
دو سال و نيم از قضيه ی بعثة الاسلامی گذشت . بعد از آنکه جمعيت در برلين از هم پراکنده شد ، من به سِمَت به پاريس انتقال يافتم و درين مدت هيچ اطلاعی راجع به آنها به دست نياوردم « المنجلاب » مخبر مخصوص مجله ی
و اسمشان را هم نشنيدم . اما پيشامدی برايم رخ داد که ناگزيرم شرح آن را ضميمه ی يادداشتهای مسافرتم بکنم
زيرا به منزله ی متممِ حکايت جمعيت بعثة الاسلاميه به شمار می آيد و شرح آن به قرار زير است:
وارد ميکده ی کوچکی « مون مارتر » ديشب ساعت يازده از سينما برمی گشتم . در يکی از کوچه های محله
می رقصيدند. نزديک « ژاوا » و تنها زن و مردی به آهنگ « بان ژو » شدم. در آنجا یک نفر ساز دستی می زد و دیگری
من سه نفر از داشهای تمام عيار کنار ميز بازی می کردند . يکی از آنها سياه مست بود و پی در پی مشت روی ميز
پيشخدمت گيلاسهای خالی را می برد و گيلاسهای پر به جای آنها می .« یک گيلاس دیگر » می زد و می گفت
گذاشت . نعلبکی های مشروب که روی هم چيده شده بود مانند برج بابل از کنار ميز بالا می رفت . يکی از آنها گفت:
شروع می شود، من می روم . ( Business) ده دقيقه ی دیگر بيزینس
راستی ، ژیمی حالا کار و بارت سکه است یا نه ؟ » : رفيقش پرسيد
ژيمی : پريشب سيصد و شصت فرانک مک زير لامپی بلند کردم . اما چه کاری ! يک شب نشد که دو بعد از
Rien ne va نصف بخوابم . دیشب همه اش در خواب می گفتم یک بانکو دویست لوئی ، آقایان خانمها بازی کنيد
زنم مرا بيدار کرد . به خيالش هذیان می گویم. plus
سومی گفت : باز هم کارِ تو . بعد از يک هفته دوندگی پريشب بود که سوزی مرا غال گذاشت. يک تيکه ديگر
پيدا کردم . يک خرپول مصری را گير آوردم و بعد از دو ساعت چانه زدن فقط ٢٥ فرانک نيزه زدم .پول مشروبم نمی
نزنم از تشنگی می ميرم. « ورموت » شد . من اگر شبی يک بطر
ژیمی : من هم اگر نرقصم خوابم نمی برد . خوب ژوب، تو چيزی نمی گويی ؟ معلوم می شود تو دماغت چاقتر از
ماست . حالا امشب هم طلبت، فردا شب حسابمان را پاک می کنيم.
دو نفرشان بلند شدند و گفتند : پروفسور سنت الاقطاب ، خداحافظ ، و رفتند. این اسم را که از دهن اين لاتهای
کاسکت به سر شنيدم، از جا جستم . دقت کردم، ديدم اين همان دلّاک بعثة الاسلاميه و پروفسور علمی فقهيات
است که اينجا نشسته به زبان داشهای پاريس حرف می زند و روبرويش يک دسته نعلبکی کوت شده.
چشمهايم را ماليدم . او هم متوجه من شد . خودش را انداخت بغلم . ماچ و بوسه کرد و گفت : شما هم اینجا ؟
من با تعجب روی ميز او را نگاه کردم که قاليچه ی سبزرنگ پهن بود ، يک دسته ورق روی آن و يک گيلاس
عيبی ندارد، اگر ما را توی ترن آنجور ديدی برای » : هم کنارش . سنت دوستانه به پشتم زد و گفت « ورموت »
مصلحت روزگار بود.اما ورق برگشت و روزگار ما را به اینجا کشانيد!
من عقل از سرم داشت می پريد . برای اين که مطمئن بشوم پرسيدم : آخر برای سکينه دخترتان موی خرمایی
فرستادید ؟
سنّت گفت: امسال برای سکينه و والده اش پيراهن کش پلاژ فرستادم تا دم شط العرب آبتنی بکنند.
خوب، بادِ نزله چطور است که توی ترن از دستش می ناليديد .
بگوييد : آلبومين يا مرض قند . ما ديگر فرنگی مآب و متمدن شده ايم .اين همان مرض قند موروثی است.
چطور ؟
موروثی ديگر .چون پدربزرگم دکان قنادی داشت، خروس قندی می فروخت .
رفقايت کجا هستند ؟
گذاشته « ژان » راستی اینها که با من بودند نشناختی ؟ یکی از آنها عندليب الاسلام بود . اینجا اسم خودش را
می گویند. من هم به اسم « ژیمی » . و آن یکی که لباس سياه پوشيده بود آقای تاج المتکلمين بود. اینجا به او
معروف هستم. « ژوب » خودم
پس آقای سکان الشریعه کجاست؟
را می گوييد که در علوم معلوم و مجهول سرآمد « زبدة النجاسات » آقای سکان الشريعه مؤلف کتاب معروف
روزگار است؟ تا يک ماه پيش اگر پشت گوشمان را ديديم، او را ديديم . پولهای بعثة الاسلاميه را زد به جيب و دک
شد و رفت آنجا که عرب نی بيندازد . اين هم يک فندش بود ! ميان خودمان باشد، نامردی کرد . چون وقتی اين
جنغولک بازی را در آورديم با هم قرار و مدار گذاشتيم پولها را چهار نفری بالابکشيم . او سهم ما را هم قاچاق شد و
شده . یادت هست وقتی که « فولی برژر » حالا به این حرفها وشش بدهکار نيست . می دانی چکاره است؟ دربان
آقای تاج گفت همه تياترها را خراب می کنيم و جايش روضه می خوانيم، آقای سکّان چه دستپاچه شد ؟ می گفت
را به دست من بسپاريد . من نمی دانستم فلی برژر چيست . اما حالا دربانش شده و نانش توی « فولی برژر » :
روغن است .قسمت را تماشا کنيد !ديگر چه می شود کرد؟
خوب، آخرش کسی را مسلمان کرديد ؟
سنت خندید : چرا ! يک نفر را ! و از آن سرونه به بعد من پشت دستم را داغ کردم که ديگر از اين ناپرهيزيها نکنم
.
چطور؟
روزی که راه افتاديم، هيچکدام از ما به قدر من فکر کار خودش نبود . چون مرا آورده بودند که کفار را ختنه بکنم.
می .« موانو » به فرانسه ، « اشپرلينگ » به آلمانی ، « وارابی » من گنجشک را به سه زبان یاد گرفتم : به روسی
که تا بچه متوجه گنجشک می شود پوست را ببرند. . « گنجشک پرید » : دانيد چرا ؟ چون در موقع ختنه باید گفت
را دیگر لازم نداشتم یاد بگيرم . با دست اشاره می کردم یا « پرید » ببينيد من تا کجایش را خوانده بودم. ! خوب لغت
اما از شما چه پنهان که این سه لغت هيچکدام به درد نخورد. « ! پر » می گفتم ک
چطور؟
يک روز آقای تاج به طمع آنکه دوباره موقوفات را زنده بکند، پايش را توی يک کفش کرد که هر طور شده بايد يک
نفر از کفار را مسلمان بکنيم و دسته جمعی با او عکس برداريم و به بلاد اسلامی بفرستيم . پارسال بود . زير پل
رودخانه سن يک نفر گدا گير آورديم .به او دو هزار فرانک وعده داديم تا بگذارد ختنه اش بکنيم . اولش می ترسيد .
بالاخره راضی شد . از شما چه پنهان، هر چه معلوماتم را به رُخَش کشيدم و به سه زبان گنجشک را برايش گفتم
حاليش نشد چون اصلاً ايتاليايی بود . بعد هم رفت شکايت کرد که مرا از توالد و تناسل انداخته اند.
محکوم شديم و هر چه پول برايمان باقی مانده بود روی ختنه سوران او گذاشتيم.
رفقایت چه می کنند؟
ژان، نه، عندليب الاسلام يادتان هست در برلين چشمش که به زنها می افتاد به هم می گذاشت و استغفار
می فرستاد و ما زير بازويش را می گرفتيم و کورمال راه می رفت؟ خوب، اينجا دلّالی می کند . دلّالِ محبت است و
گاهی هم دست چربش را به سر کچل ما می کشد .کار و بارش بد نيست . پريروز خنديد و گفت : ما هم قسمتمان
دلّالی بود . در سامره که بوديم صيغه بيست و چهار ساعته می کرديم، اينجا صيغه نيم ساعته برای مردم می کنيم
. آن بيست و سه ساعت و نيم ديگرش هم برای اينست که در اينجا به وقت بيشتر اهميت می دهند تا در بلاد
اسلامی.
شوخی می کنی ؟
خدا پدرت را بيامرزد ! مگر يادت رفته من می گفتم اگر يک قطره شراب در دريا بيفتد، بعد دريا را به خاک پر کنند
به طوری که تپه ای به جای آن بشود و به سر آن تپه علف برويد و گلّه گوسفندی از آن علف بچرد، من از گوشت
هيچ یک از آن گوسفندان نمی خورم ؟ اما حالا ! (اشاره به گيلاس مشروب کرد)
اين آقای عندليب اسلام بود که می گفت اگر نرقصم شب خوابم نمی برد ؟
نه، اين آقای تاج بود . يادتان هست چه عربی بلغور می کرد؟ همه اش می گفت الخمر و الميسر . پارسال پول
خوبی از جمعيت مسلمين بالا کشيد . همه اش قمار کرد . حالا خودش را راضی کرده که بازی ديگران را تماشا بکند.
می رود. کارش این است که نمره ها را می « کازینو دوویل » مستخدم ميز قمار است . تابستان به « فانتازیو » در
خواند و پولها را با کفگيرک جلو می کشد. یک زن فرنگی هم گرفته . اگر سر غذایش گوشت خوک نباشد قهر می
کنه .
شما چطور به پاريس آمديد؟ پول از کجا آورديد ؟
سوئو » به !آقاِ مخبرِ محترمِ مجچله المنجلاب، پس شما از کجا خبر داريد؟ مگر نمی دانی ما دعوت رييس باغ
را پذیرفتيم ؟ چون دستمان از همه جا کوتاه شده بود و به هيچ عرب و عجمی بند نبود، دو سه ماهی نانمان « گارتن
توی روغن بود . يک دستگاه عمارت به ما دادند . نه، يک قصر بود . با روزی ٢٥ مارک به هر کداممان .به اضافه خوراک
و پوشاک . در باغ از همه جور جانورهای روی زمين که خيالش را بکنيد، از چرنده و پرنده و خزنده بود . شبها آقای تاج
دعا می خو اند و به در و ديوار فوت می کرد که مبادا اين جانوران بيايند ما را بخورند . روز اول که ببر را ديد غش کرد.
آقای تاج مگر به جرم کشيدن ترياک حبس نبود ؟
رييس باغ وحش حبس او را خريد و التزام داد که ديگر ترياک نکشد . او را هم آوردند پيش ما . جای شما خالی،
خيلی خو ش گذشت . دخترها مثل پنجه آفتاب می آمدند به تماشای ما . من دو تا از آنها را بلند کردم . کارمان هم
اين بود که زن و مرد می شديم، صيغه می کرديم، طلاق می داديم، روضه می خوانديم، مردم هم می خنديدند،
برايمان دست می زدند . در روزنامه ها عکس ما را چاپ می کردند . از شما چه پنهان عکسمان که چاپ شد، در
بلاد اسلامی گمان کردند که ما جداً مشغول تبليغات هستيم و کارمان بالا گرفت . برای تشويق ما از چهار گوشه
دنيا مسلمين مثل ريگ برايمان اعانه و پول می فرستادند . بعد فکر خوبی برايم آمد . به رييس باغ گفتيم چهار
صندوق لولهنگ و نعلين را که به جای وثيقه در مهمانخانه گذاشته بوديم تحويل بگيرد . او هم همين کار را کرد و آنها
را دانه ای ١٢ مارک به مردم فروختيم . در هر صورت، چه درد سرتان بدهم . پولها که جمع شد، هر چه باشد آخوند و
آخوندزاده بوديم، طمعمان غالب شد . گفتيم برويم پاريس هم نمايش بدهيم پول دربياوريم . اما توی دلمان به اين
فرنگيهای احمق می خنديديم . کاری که شغل و کاسبی روزانه ما بود آنها را به خنده می انداخت .من به تاج گفتم
خبر بدهيم هر چه سيّد گشنه و آخوند شپشو و عرب موشخوار هست بياورند اينجا تا به نوايی برسند .او صلاح نديد
گفت آن وقت دکان خودمان کساد می شود . باری، آمديم پاريس .يک خُرده اين در و اون در زديم . اعلانهايمان را به
اين و آن نشان داديم . اما ديگر بختمان برگشت . هر چه در آنجا در آورده بوديم، اينجا خرج کرديم . وقتی نمی آورد،
نمی آورد . بعد هم آمديم يک نفر را مسلمان بکنيم که کلّی جريمه شديم .حال هم اين حال و روزمان است.
شما که خودتان اعتقاد به اسلام نداشتيد، پس چرا آنقدر سنگش را به سينه می زديد ؟
ای پدر ! تو هم خيلی رِندی . نمی دانستی که ما همه مان جنگ زرگری می کرديم و چهار نفری دست به يکی
شديم تا موقوفات را بالا بکشيم، و کشيديم.
آخر مذهب؟ آخر اسلام .
مذهبِ چی؟ مگر به جز چاپيدن و آدمکشی است؟ همه قوانين آن برای يک وجب جلوِ آدم و يک وجب عقبِ آدم
زبدة » وضع شده . يادت رفت قوت لايموت مرام اسلام را چطور شرح داده که : يا مسلمان بشويد و از روی کتاب
عمل کنيد و يا می کشيمتان و يا خراج بدهيد؟ اين تمام منطق اسلام است . يعنی شمشير بُرّنده و « النجاسات
کاسه گدايی . اخلاق و فلسفه و بهشت و دوزخ آن را هم يادت هست که تاج چه می گفت؟ که در آن دنيا به مرد
مسلمان فرشته ای می دهند که پايش در مشرق و سرش در مغرب است به اضافه هفتاد هزار شتر و قصری که
هفتاد هزار اتاق دارد .من حاضرم اعمال شاقه بکنم و به من اين فرشته را ندهند که نمی توانم سر و
تهش را جمع بکنم . آن قصر را هم اگر روزی يک اتاقش را جارو بزنم، تازه در آن دنيا جاروکش می شوم و اگر بنا
بشود به هفتاد هزار شتر رسيدگی بکنم، در دنيای ديگر شترچران خواهم شد . در صورتی که همه خانمهای
خوشگل و دخترهای اروپايی در دوزخ هستند . و اگر ماهيت اشخاص عوض می شود، پس آنها ربطی به اين دنيا
ندارند و مسئول کردار و رفتار سابق خودشان نخواهند بود.
مگر اين همه فلاسفه و علمای اروپايی در مدح اسلام کتاب ننوشته اند؟ آنها را چه می گويی؟
آن هم برای سياست استعماری است . اين کتابها دستوری است که برای داشتن ما شرقيها تأليف می کنند تا
بهتر سوارمان بشوند . کدام زهر، کدام افيون بهتر از فلسفه قضا و قدر و قسمت جهودها و مسلمانان مردم را بی
حس و بی ذوق و بد اخلاق می کند؟ يک نگاه به نقشه جغرافی بينداز : همه ملل اسلامی توسرخور، بدبخت،
جاسوس، دست نشانده و مزدور هستند . ملل استعماری برای به دست آوردن دل آنها يا تفرقه انداختن بين هندو و
مسلمان به نويسنده های طماع و زرپرست وجه نقد می دهند تا اين تُرّهاترا بنويسند.
آيا منکر تمدن اسلامی هم می شوی ؟
را بخوان که همه « آثار الاسلام فی سواحل الانهار » کدام تمدن ؟ تمدن عرب را می خواهی کتاب شيخ تمساح
اش از شير شتر و پشکل شتر و عبا و کباب و سوسمار نوشته است . باقی ديگرش را هم ملل مقهور از پستی
خودشان ساخته و پرداخته و به دُمِ عربها بسته اند . چرا همين که ممالک متمدن عرب را راندند، دوباره رجوع به
اصل کرد و با چپی اگالش دنبال سوسمار دويد؟
پس اين همه جانماز آب کشيدن، اين همه عوام فريبی برای چه بود ؟
مگر ما نبايد نان بخوريم؟ اين کاسبی ماست . دکان ماست که مردم را خر بکنيم . مرحوم ابوی خدابيامرز، از رای
» : آن آخوندهای بی دين بود . هميشه به ترکی می گفت » : موسولمان قارداش، سنين اياقين هارا چاتدی که پخ
يک روز يک شيشهه گلابی را به دو روپيه به «؟ ای موسولمان قارداش، سنين ایاقين هارا چاندی که پخ چخارتمادی
يک ضعيفه زوار فروخت و گفت : سر اون را محکم نگهدار تا همزادت در نرود . من گفتم : ای بابا، تو ديگر چرا؟ جواب
داد : اين مردم جنّ دارند، اگر من جنّ آنها را نگيرم، يکی ديگر می گيرد . پس تا مردم خرند، ما هم سوارشان می
شويم .همينقدر بايد خدا را شکر بکنيم که همه مان زرنگ بوديم و توانستيم گليم خودمان را از آب دربياوريم، وگرنه
تبليغ اسلام را کرده بوديم حالا هر کدام توی يک مريضخانه خوابيده بوديم و پشت گردنمان هم يک مشمع خردل
چسبيده بود.
راستی، حالا شما چکاره هستيد ؟
من ديدم پولها دارد به ته می کشد، آمدم با ضعيفه صاحب اين ميکده شريک شدم . اسم اينجا را هم عوض
کردم.
شيشه در را نشان داد که رويش نوشته بود : ميسر بار . ( نوشگاه ميسر )
ميسر يعنی چه ؟
خودش که قمار باز . « الخمر و الميسر » : اين را به يادگار همان آيه های تاج درست کردم که هميشه می گفت
شد، من هم می فروش .
ميسر يعنی شراب ؟
خود تاج هم معنی اش را نمی دانست . آمد از من پرسيد . در هر صورت، هر کلمه از قرآن سيصد هزار معنی
دارد .بگذاريد اين هم يکيش باشد.
و دستور داد یک گيلاس « یک تانگو خوب به افتخار رفيقمان بزندید » : بعد رويش را کرد به موزيک چيان و گفت
شراب بوژوله برایم آوردند که به سلامتی کاروان اسلام نوشيدیم.
به تحقيق جهاد اسلام اينطور تمام شد.
الباريس فی ١٢ اکتوبر ١٩٣٠

دوشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۳

قدر شناسی مسعود رجوی یا...؟ (1) دکتر کریم قصیم


قدر شناسی مسعود رجوی یا...؟ (1)
 کریم قصیم

کمیسیون ضدّامنیّت و ترورشخصیّت"شورا" ضمن انتشار اطلاعیه مورخ 24 ژانویه 2015، تحت عنوان «فراخواندن چاکران ولایت...» وعلنی کردن "غافلگیرانه" یک بغل قبوض مالی 25 سال اخیر با یک تیر ظاهراً چند نشان زده است:
- با اعلام حصول مصالحه با خانم مکنزی ، بانوی نیکوکارانگلیسی و همسرآقای اسماعیل یغمائی ، عجالتاً بحران خطرناک کلاهبرداری را مهارکرد.(امیدوارم پرداخت سرموعد بدهییها  نگرانی خانم مکنزی را برطرف نماید و خانه این بانوی بزرگوارازحراج برهد). 
-  اطلاعیه مذکوردرعین حال با اتهام نچسبِ «دست رژیم ازآستین دریچه زرد» افتاده به جان وفا یغمائی، شاعرآزاده و ضدّ هرگونه ولایت فقیه. اطلاعیه  یغمائی را با دروغ «تامین مالی طیّ سه دهه»، با ارقام نادرست بعلاوه زشت ترین عبارتهای "امنیّتی" مورد توهین قرارداده و بدین ترتیب انتقام افشای شیّادی مالی درانگلیس را از وی گرفته است. اطلاعیه درعین حال اطلاع می دهد، درواقع ازقول افرادی که ظاهراً هیچ ربطی به آنها ندارد تآکید دارد که پولها به موقع پرداخت و ماجرا فیصله می یابد ...ولی به شرطی که یغمائی شاعر دیگر از لقب شیر... درنظم ونثر خودبهره نگیرد. البته هیچ جا ننوشته اند کس دیگری هم حق نوشتن این صفت و موصوف را ندارد!
 و اما درباب «توفیق شرافتی» این بخش اطلاعیه نگاه کنید به نوشته جذّاب وفا یغمائی در«ماجرای پیرمردی 120 ساله» به لینک زیر
http://darichehzard.blogspot.de/2015/01/120.html
- پس ازآن، اطلاعیه شریفه  ناگهان، با یک بهانه و توجیه بی معنا ، نام آقای روحانی ومرا پیش می کشد و با شرف و اخلاق خاص امانتداری، که نماد ایدئولوژی رجوی است، گالری اوراق و اسناد مالی را که می بایست «تاسرنگونی» درامنیّت باشند ، آمیخته به دروغ و دغل، بزدلی و ناسپاسی و عددسازی به تماشای عموم می گذارد. جرم من این بوده که خبر مربوط به دستمزد پاتریک کندی را عیناً، باذکرمنبع جهت اطلاع خوانندگان به صفحه فیسبوکم منتقل کرده بودم. بدون تفسیرشخصی. همین طور با درج خبر«حراج خانه مکنزی» با یغمائی «همسنگر» شده ام . که به سیاق آن ترانه معروف باید بگویم « به توچه!»
 ولی بهانه پریدن به پای آقای روحانی چیست؟ او که فیسبوک ندارد و اصلاً کوچکترین مداخله ای در موضوع نداشته... همین "قاف " اثابت می کند که ضیافت پرشکوه شرف و قدر شناسی پیشاپیش و به عمد تهیه و تدارک شده بوده. سراین فرصت با عجله «نان را به تنورچسبانده اند». این که نوشتم "با عجله" ازبابت درهم ریختگی فاحش رسیدها ، دوبله حساب کردنها و ضریب من درآوردی به قصد نیل به رقم اعلام شده نهائی است که بعداً بدانها خواهیم رسید. البته،همان طورکه آقای روحانی هم اشاره کرده اند، باید این جنبه قضیه را هم درنظر گرفت که حفره مابین اسناد مالی و عدد و رقم نهائی اطلاعیه به قدری گشاد است که ای بسا این جا یک ماجرای حیف ومیل مالی هم دارد «حل وفصل» می شود ؟!
دراین فاصله آقای روحانی نیز نظرمقدماتی خودشان را تحت عنوان «آی دزد، آی دزد» نوشته اند و می توانید آن را درلینک زیر بخوانید:
http://pezhvakeiran.com/maghaleh-67209.html
می ماند نظربنده نسبت به این «اطلاعیه» که درآب نجابت خیس شده و درباد شرافت خشک.
راستش ابتداتمایلی به واکنش و موضع گیری نداشتم. اول فکرمی کردم جواب چنین جماعتی منطقاً سکوت است. لاکن بعد متوجه شدم که مبادا سکوت را علامت پذیرش آن آماروارقام و ماجرای حیف ومیل احتمالی تلقی کنند. ثانیاً این نمونه بی همتای قدردانی و احترام به سوابق - که موردی ست درنوع خود یگانه ودرکل تاریخ احزاب وائتلافها و سازمانهای مشروطه به بعد بیسابقه- بله، این رابطه "صمیمانه" دستکم درمورد من مستند به یک موضع روشن و کتبی ازطرف مسعود رجوی بوده، که درست نیست ازثبت تاریخ دور بماند. تصمیم گرفتم جهت اطلاع هموطنان و داوری تاریخ یادداشتهائی را در اختیار عموم بگذارم. ازخوانندگان پوزش می خواهم که ناگزیرم برای روشن شدن بعضی نکات توضیحاتی عرض کنم و مطلب به این دلیل نسبتاً طولانی می شود...

***                                                
خلاصه ای درباره سوء سابقه این جانب
من، کریم قصیم 69 ساله، پیش ازانقلاب کذائی سال 57 سالها بود پزشک شده، تز دکترا نوشته و در دوره نهائی جراحی عمومی با علاقه و موفقیّت مشغول کار دربیمارستان و به قول  بعضیها "پول
درآوردن" درآلمان بودم. درتمام سالهای جوانی/ به موازات درس و کار پزشکی/ در سیاست ایران و جهان و رمانتیسم رهائی و آزادی و سوسیالیسم هم پرواز می کردم. زیاد می خواندم ، کمترمی گفتم و گاه می نوشتم... درسالهای 56/57 آتش انقلاب ایران را فراگرفت و اشتیاق سقوط دیکتاتوری مرا نیز ازجا کند. خیلی پیشتر، به همت ساواک و سفارت، از داشتن پاسپورت ایرانی ام محروم شده 13 سال ازایران دورمانده بودم... خمینی که به پاریس رسید و میکروفونهای جهان جلویش ردیف شدند، دفعتاً هیآتهای ایرانی مذهبی و غیرمذهبی  از چارگوشه جهان به قصد «قربت» و زیارت «آقا»، راهی نوفل لوشاتو شدند، آن زمان من جزو اقلیتی بودم که ازدویدن به پاریس و رسیدن به«خدمت آقا » تن زدم. به جایش کتاب حکومت اسلامی او را دوباره خواندم. اندیشناک استقرارچنان سیستم «شبان - رمگی»، نقدی کوتاه و افشاگر به کتاب «ولایت فقیه» نوشتم و یک بغل کپی این نوشته را درسالن بزرگ غذاخوری دانشگاه کلن پخش کردم، یعنی خودم رفتم آن جا و نوشته را پخش کردم، چون کس دیگری حاضرنبود دست به این «دیوانگی» بزند. متن این « هشدار» را در لینک زیر بخوانید، اگرخواستید:
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-64295.html

همان دوران برگردان فارسی کتابچه ای جذّاب از یوهان موست به نام «طاعون خدا» را هم درحدّ امکاناتم تکثیر و پخش کردم... دودسته ازدوستان فعال سیاسی از این نوشته ها خوششان نیامد و اخم و َتخم کردند: یکی طرفداران زنده یاد دکتر سنجابی درکلن و دیگر هواداران مجاهدین.
باری، تظاهرات میلیونی و ایستادگی مردم ایران را که درگزارششهای تلویزیونی می دیدم مفتخر و مشتاق پروازبه وطن می شدم... به زودی تصمیمم را گرفتم. با روی کارآمدن آقای بختیار - که دیگر خیلی دیربود ولی درهرحال قدرش را ندانستیم و حیف شد - ساواک منحل گردید و سفارت با عجله پاسپورتهای توقیف شده را مهرزد و محترمانه پس داد. مخلص هم با شتاب دیوانه وار آن روزگار  شغل و حقوق و خانه و زندگی ساخته پرداخته را گذاشتم و با یک ساک دستی رفتم فرانکفورت منتظر اولین طیّاره ای که برغم اعتصاب عمومی حاضر به پروازشود و... شد. به اتفاق رفقائی هم اندیش و با صفا عازم ایران شدم، به نام شرکت درانقلاب ... ، پرواز رمانتیسم قرن بیستمی به میهن اسلام زده واقعیتها.
درایران زود دریافتم خوره مذهب آخوندی همه جا را گرفته و بخصوص تارهای عنکبوت  خمینی اکثریت مردمان را به تورانداخته ...  اگرکاری ازدست من و دوستانم برمی آمد همانا روشنگری فکری بود...  و- درصورت دوام کمی آزادی - امداد تشکیلاتی جهت تآسیس و کارآمد شدن یک اپوزیسیون سکولار ، شجاع و ملی. نوشتن و پخش وسیع و چند باره مجموعه مقالات « دموکراسی و ولایت فقیه» یکی از کارهای روشنگری بود که فعالانه درآن سهیم بودم. درتدوین اساسنامه شماری انجمن و اتحادیه هم همکاری کردم.  درطول سالهای 57/58 ضمن فعالیتهای مخفی سیاسی- تشکیلاتی ، با نام واقعی و به صورت علنی مقالاتی نیز راجع به سندیکا و شورا و ... درروزنامه آیندگان( که گاه تیراژ آن از میلیون  می گذشت) نوشتم و. همین نوشته ها بعداً درجزوه ای توسط انتشارات مازیار زنده یاد شاملو، تحت عنوان «دموکراسی مستقیم و شوراها» منتشرشدند. همزمان در فعالیتهای «جبهه دموکراتیک ملی ایران»، که 14 اسفند 57 برسرمزار مصدق بزرگ عهد تآسیس اش بسته شد شرکت فعال داشتم... دولت «امام زمان» بلافاصله ُمهر «یک درصدیهای پررو» را بر ما کوبید و خیلی زود بگیرو به بند ، حتی زندان و اعدام دوستانمان شروع شد و ادامه یافت...
رویهم 6 سال درحد مقدوراتم درایران ماندم و بر پیکارآزادی پای فشردم. عمدتا در حال فرار از اشتغال دولتی، اما همیشه آکتیو درکارپزشکی( درمطب ها و بیمارستانهای خصوصی) و فعالیّت  سیاسی و تئوریک علیه فکرو سیستم ولایت فقیه. باید به تاکید بگویم ازجوانی تاکنون همیشه با فکر وسیستم وساختارهای ولایت فقیه به ستیزبوده ام. دراشاره به تیتر سخیف «چاکران ولایت...» همین جا نقداً به یک واقعیت توجه می دهم : همان زمان که مسعودرجوی درقم دوزانو کنار خمینی می نشست، یا درپیام سازمانی اش خمینی جلاد را « مجاهد اعظم» خطاب می کرد، من کتاب« نقد و تحلیل جبّاریت» ، اثر اشپربر را به فارسی برمی گرداندم... که بعد بدون اجازه ارشاد درایران چند بارچاپ شد و تا همین امروز فایل های گوناگون کمپیوتری اش روی سایتهاست  ...

باری، وقوع جنگ و حمله صدام به ایران بهانه مضاعفی جهت افزایش فشار و سرکوب به خمینی داد. درفاصله کوتاهی شمشیرخونریز «اسلام عزیز» جان هزاران هزار مبارزان و مردم آزادیخواه کردستان و گنبد و... را گرفت. همین طور طیّ تظاهرات مسالمت آمیز30 خرداد60 به جان مردم بی سلاح تهران و دیگرشهرها افتاد. با اعلام «مبارزه مسلحانه» توسط سازمان مجاهدین و وقایع متعاقب آن، طوفان تیرباران و اعدام و دستگیری و شکنجه وزندان  زندگی و جامعه مردم ایران را به خون کشید. سرکوب استثنائی، همزمان نابسامانی وعدم آمادگی تشکیلاتی سازمان مجاهدین برای جنگی که به درازا کشیده و ازطرح اولیه «سرنگونی شش ماهه» سال به سال دورترمی شد و... درمجموع به جای وقوع "پیروزی" که اکنون کلمه ی بی معنا و مفهومی مسخ شده و کسالت بار در افاضات و گزافه گوئیهای اینهاست، ازسال 60 به بعد به واقع یک دینامیسم جنگ و فاجعه ارکان سیاست و جامعه ایران را عوض کرد. درآن سالها که من شاهد و فعال سیاسی پیکارآزادی درون ایران بودم یکی ازپدیده های هرروزه عبارت بود از مشاهده بی پناهی شبانه روزی بسیارهواداران باقیمانده این سازمان. مسعود رجوی به اتفاق بنی صدر توسط آن پرواز معروف ایران را ترک کرده بودند، ولی هزاران هزار نوجوان و جوان طرفدارمجاهدین، مسلح و غیرمسلح،  گسسته ازتشکیلات و بی خانه و بی پناه درهزارتوی شهرتهران و دیگرشهرها درجنگ و گریزی خونین و پرخسران گرفتارشده بودند. همه این نیروهای فداکار درمحاصره تروریستی سپاه پاسداران و دیگرقوای سرکوب خمینی(شلیک درجا،بدون احرازهویت) قرارداشتند. نیروهای وسیع هوادار این سازمان، پس ازشروع فازمسلحانه عملاً فاقد آمادگی گسترده تشکیلاتی و محروم ازسازمانیابی کافی جانپناه و اختفاء و عقب نشینی، درمعرض شدیدترین سرکوبهای مرگبار مرتب دستگیری و شهید می دادند...
 دراین برهه، یک همبستگی همه جانبه گروهها و خانواده های دیگرسازمانها و نیروهای آزادیخواه به امداد مجاهدین برخاست. به ویژه نیروهای اجتماعی مخالف رژیم مذهبی، به طوروسیعی دست کمک دراز کردند. آمار و اطلاعات دقیق سازمانی ندارم ولی به واسطه اشتغال پزشکی درآن سالها و ارتباطات گسترده سیاسی - سازمانی ام به جرآت می توانم بگویم که درتهران و کلیه شهرها قطعا دههاهزار نفر افراد و وابستگان خانواده ها خواه ناخواه دست اندرکار کمک به نیروهای بی پناه سازمان مجاهدین بودند و اینها ، بعضا، همه جورمایه می گذاشتند و ازهیچ کوششی فروگذارنمی کردند.
 اکنون که به یاد آن دوران و آن شورو همبستگی انسانی درهنگامه جنگ و گریز مرگبار مجاهدین می افتم ، به یاد خانواده های امدادگر که گاه صدمات و عواقب شدیدی را تحمل کردند و نیز به یاد جانهای شیفته آزادی که حین فرار یا در محل اختفاء مورد تهاجم قرار گرفتند و پرپرشدند اشک می ریزم و ناگزیرم ازشدت تآثر لختی نوشتن را قطع کنم....
باری، یک بخش تخصصی فعال دراین کارزار اضطراری امداد و کمک به هزاران هزار عضو و هوادار بی جا و مسکن مجاهدین، همانا پزشکان و پرستاران شجاع و امدادگری بودند که دررسیدگی به مجروحان - به ویژه مجروحانی که ازمراجعه به اورژانسهای رسمی پرهیزداشتند، ازهیچ چیزکم نگذاشتند و بعضاً جان خود و خانواده شان را به خطر انداختند، اما دست ازکمک برنداشتند . درآن سالهای خون و خشونت، تماس تلفنی با پزشکان مورد اطمینان و تقاضای کمک ، مراجعه نزدیکان و افراد نزدیک مجروحان  به خانه و محل کار پزشکان و پرستاران و درخواست کمک ، معمولاً با اقدام فوری یا دراسرع وقت پزشکان و پرستاران روبه رو می شد. خود من ازجمله پزشکان جراحی بودم که بارها مورد مراجعه واقع می شدم.  رفتن به گوشه اختفای مجروحان درخطر - معمولاً بدون اطلاع ازهویت مجروح و گاه حتی مراجعه کننده ....خود نوعی عملیات بود با درجه ریسک بالا. گاها بدون این که فرصت و مجال تماس با کسان و خانواده ام داشته باشم ترک موتورجوانی و یا با اتومبیل خودم به این طرف و آن طرف شهرمی رفتم و معمولاً با حداقل امکانات ناگزیز از انجام عمل جراحی روی عضو تیرخورده یا گچ گرفتن دست و پای شکسته فرد مجروح بودم. چه بسا پزشکان و پرستارانی که طیّ این ماموریت وجدانی، خود به خطر افتادند و درگشت و تور پاسداران منطقه دستگیر و کشته شدند. به یاد این شجاعان درود می فرستم.
من این بخش ازیادداشت را با ذکریک نمونه وسیع ازدرگیریها و نقشی که خودم برعهده داشتم به پایان می برم.
این مورد درگیریهای گسترده و خونین مربوط به زمستان 59 و اوائل بهار60 در شهر رامسر است، جائی که پیش ازتظاهرات 30 خرداد دربخش جراحی بیمارستان شریعتی (پهلوی سابق) به کاراشتغال داشتم . طی درگیریهای متعدد مسلحانه میان هواداران سازمان و پاسداران و حزب الهیهای محل نه تنها درطول روز دراورژانس بیمارستان بلافاصله به مجروحان سازمان رسیدگی می کردم بلکه شبها افراد خانواده و دوستان وابستگان سازمان به سراغم می آمدند، به منزلشان یا حتی دورتر به جاهائی در جنگل جهت رسیدگی به مجروحانی که نمی توانستند / نمی خواستند به بیمارستان آیند می رفتیم. البته بنا به وظیفه پزشکی ، ملی و مبارزاتی، هربار درحد مقدوراتم اقدام و کمک می کردم...
 می خواستم این واقعیتها گفته و ثبت شوند. بسیاری ازشاهدان صحنه هنوز زنده اند. تا آن جا که یادم هست ، سازمان مجاهدین همان زمان هم کم و بیش درجریان این تلاشهای پزشکی و امدادی قرار داشت. همین فعالیتهای پزشکی/ جراحی و رسیدگیهای بعدی روی مجروحان سیاسی مخفی/ هواداران مجاهدین دررامسر باعث کنجکاوی و سرانجام برخورد افراد و کارکنان انجمن اسلامی بیمارستان شریعتی نسبت به این جانب و سرانجام تصمیم به فرار ازمحل کارشد - به بهانه مرخصی- در25 خرداد 60، پس ازنطق معروف خمینی و تهدید دیگراندیشان و جبهه ملی و.... از همان زمان مجبوربه ترک اشتغال دولتی شدم. ولی دردوره کارخصوصی پزشکی درتهران( تا بهار63) نیز بارها ازجانب کسان و اعضای خانواده هایی که دورادور می شناختمتشان درخواست می شد به این و آن مجروح مخفی سازمانی رسیدگی کنم که البته - معمولا بدون اطلاع همسرم- این وظیفه را ، طبعاً بدون یکشاهی دستمزد، انجام می دادم و کلیه مخارج وسائل و تهیه دارو را هم شخصاً متقبل می شدم.
یک جنبه مهم دیگر امدادرسانی به فراریان مجاهدین درآن سالهای خون و خطر، تآمین جای و مکان خواب و اختفای مبارزان بی پناه بود، یا کمک به افرادی که درحال فراریا سازماندهی عقب نشینی به کردستان  و... موقتا احتیاج به  سرپناه و محل سکونت داشتند. همه می دادند که بدون چنین امدادی حفظ و بعداً فرار خیلی ازاعضاء و کادرهای سازمان مجاهدین امکان نداشت. خانه من وما درتهران- چه دردورانی که تنها زندگی می کردم و چه بعد ازازدواج با مینو و حتی پس ازتولد فرزندم ، بارها مورد استفاده این افراد بی پناه قرارمی گرفت. بعضاً حتی هویت آنها را نمی شناختیم، فقط کافی بود ازجانب رفیقی یا دوستی مورد اطمینان سفارش شوند. من و همسرم هرگز نه نگفتیم. یکی اززوجهای جوانی که منزل ما پناه گرفتند زنده یاد سعید نفیسی به اتفاق همسرجوانش بود. متآسفانه زمانی بعد، دردور بعدی که قرار بود پیش ما  بیایند  بین راه شناسائی می شوند و گویا در درگیری به شهادت می رسند.
این فشرده را نوشتم تا خوانندگان هنگام مطالعه پیام مسعود رجوی خطاب به این جانب متوجه منظور برخی جملات وی شوند. و نیز اطلاعیه کنونی اینان را درنظر گیرند و قیاس کنند با آن چه من و ما بی هیچ چشمداشت و شائبه ای انجام دادیم...
درطی آن سالهای خونین و سرکوب سنگین پس ازسی خرداد 60 ، من و رفقایم درایران مداوماً درارتباط رسمی با سازمان مجاهدین قرارداشتیم. طی دیدار با افراد رابط ("نقی" و بکائی هردو شهید شدند. دوست دیگرزنده است، ازبردن نامش به ملاحظه اطلاعاتی معذورم) تعاطی فکری و خبری و... گاه پرسش و پاسخ کوتاه داشتیم. پیش آمده بود که من برحسب شرایط و اقتضای موقعیت سخت مجاهدین مخفی ، توسط همان رابط  فی مابین  چند خط یادداشت، یا نوشته شخصی دلگرم کننده ای  و... برایشان می فرستادم...
درطول سالیان درازگذشته  گاه بعضی ازسران ، حتی درحضورجمع، به آن کنشها و نوشته های پرمهر وگرم اشاره می کردند و به گرمی یاد و حق شناسی می نمودند. اما، دگردیسی و سقوط اخلاقی  را ملاحظه کنید که چطورحالا دست به پرونده سازی می آلایند و به  صورت این اطلاعیه امنیتی و...  چنین از من و ما  «قدردانی» می کنند.                                  ادامه دارد...
کریم قصیم