دوشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۴

به ياد دكتر فريدون آدميت کریم قصیم



به ياد دكتر فريدون آدميت
کریم قصیم

از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خِرَد هزاران بیش

« ما به لفظ دانش نخواهیم جز روشنی و پیدايی وجود چیزها، و نه بدانسته جز چیز روشن و پیدا، و نه بداننده جز علت و سبب روشنی و پیدايی چیزها. و به بی دانشی نخواهیم مگر پنهانی و پوشیدگی وجود چیزها، و نه بنا دانسته مگرپوشیده و پنهان.

ما به جهان عقل جهان آگهی و بیداری و روشنی و صفای وجود خواهیم... جهان دانش و خرد جهان بیداری است که وجود هرحقیقت درخود به خرد روشن توان یافت.»

مصنفات افضل الدین کاشانی

نقل درتارک کتاب«اندیشه های طالبوف تبریزی»

«سلام دکتر،… من طهمورث هستم، قراربود زنگ بزنم به شما و وضع فشار خونم را اطلاع دهم… بله،… ظاهراً که بد نیستم، البته گاهی سردرد و فشار عصبی هست …بله،…اگر فرصت کردید امشب، یا فردا شب سری بزنید، خودتان چک بفرمائید، سپاسگزار می‌شوم.»

دکترآدمیت1 بود! طبق قرار و مداری که با هم داشتیم، پس فرداشب هر تماسی می‌رفتم خدمتشان… مگراین که وضعیت اورژانس مي‌شد.

همیشه ازشنیدن صدای دکتر خوشحال می‌شدم. نگران حالشان بودم. نه به‌خاطر سلامت جسمی، بلکه بابت وضع امنیت ایشان و وظیفه‌يی که عهده‌دار شده بودم. می‌ترسیدم حزب‌اللهیها و دیگر عمله اکره خمینی بریزند منزلشان و این مردِ «یکه» روشنفکری ایران معاصر را با خود ببرند…

درآن سه سال پرالتهاب و تنش (اواخر تابستان 60 الی اردیبهشت 63) که هنوز ایران بودم، و نیز بعدها، اغلب خطر چنان یورشی مي‌رفت. خودم شاهد حمله‌های رذیلانه پادوهای سیاسی ـ مطبوعاتی خمینی نسبت به ایشان در این و آن روزنامه بودم و گاه این هَجمه‌ها شدید مي‌شد. رجاله‌های تازه به دوران رسیده، یا کسانی ـ مثل علی اکبرولایتی‌ـ که زیر چتر خمینی، پا به رکاب وزارت داشتند، با قلم اندازکردن سریالهای مجعول تاریخی درکیهان و… اهانت به تألیفات و شخصیت علمی دکترآدمیت، «سهم امام» خود را مي‌پرداختند.

طی سالهای بعد از بهارآزادی، در گروهی که فعالیت سیاسی داشتم، نگران وضع امنیت ایشان بودیم. یکی ازرفقا با دکتر رابطه داشت. نشریه را برایشان مي‌برد و جویای وضع و حال مي‌شد. گفته بودند تلفنهای تهدید آمیزمي‌شود… مشکلات دیگر و… بعدها که خودم مي‌دیدمشان همین خبرها تکرارمي‌شد. ولی دکتر نمي‌خواست خانه عوض کند و به اصطلاح مخفی شود.

ما برای زندگی دراختفا، درصورت لزوم جا به جا کردن و حتی فرار دادن رفقا و شخصیتهای فرهنگی ـ سیاسی به خطر افتاده امکاناتی سراغ داشتیم.

تابستان سال 60 که به همت و ابتکار آقای رجوی شورای ملی مقاومت تأسیس شد، برخی از رفقای آن زمان عازم پاریس شدند. آن وقت ادامه کسب اطلاع از وضع دکترآدمیت را من به عهده گرفتم. پزشک بودن محمل مناسبی برای رفت و آمد بود.

دفعه اول طبق قرار قبلی به هیأت پزشک به منزل ایشان رفتم. طبقه هم کف ساختمان سه طبقه‌يی در خیابان یوسف آباد. سرساعت دق‌الالباب کردم خودشان بازکردند. به نظرنمي‌رسید غیرازدکتر کسی آن جا باشد. بعدها دانستم که از مدتها قبل تنها زندگی مي‌کردند. درطبقه سوم آن خانه برادرشان سکونت داشتند. من پیشتر دکتر را چند بار دیده بودم ولی از نزدیک تازه آشنا مي‌شدم. مردی بلند بالا، با لباس آراسته، متین و موقر، هم‌چون یک استاد دانشگاه فرنگی. خوش‌صورت با پیشانی صاف و بلند، چشمانی باهوش و مهربان از پشت عینک سیاه شاخی، که چهره ایشان را کمی لاغرمي‌کرد.

در اتاق پذیرايی ساده و پاکیزه شان، با لطف و صمیمیت خاص از من پذیرايی کردند و … این‌طور رابطه تقریباً سه ساله ما شروع شد. از آن به بعد هر وقت سراغ ایشان مي‌رفتم، بی‌تعارف وارد گفت و گو مي‌شدیم. با آن که از مصاحبت ایشان، که استادی یگانه در شناخت تاریخ سده گذشته و حال ایران به شمار مي‌رفتند، بسیار مستفیض مي‌شدم، ولی اوايل سعی مي‌کردم زیاد وقتشان را نگیرم. پائیز و زمستان 60 نخست هر هفته یک بار و سپس با فاصله‌های بیشتر، با قرار قبلی، به ایشان سرمي‌زدم. برای تماسهای تلفنی طبعاً مي‌بایست نامها و محملهايی مي‌داشتیم. اسم مستعار «طهمورث» را خودشان انتخاب کردند. گفتند چون این اسم یکی از برادرانشان است، بهتر در خاطرشان مي‌ماند. تماس ما دو طرفه بود. آن سالها من روزی چند ساعت در مطبی جنوب شهر تهران کار مي‌کردم. قرارشد به آن جا تلفن کنند و راجع به حال و روز و «وضع فشارخون و سردردهاشان» ـ یا آزار و اذیت رژیم ـ مرا درجریان بگذارند. البته، وضع سلامتی جسمي‌شان هم خیلی خوب نبود. مي‌گفتند دیگرنمي‌توانند طولانی کار کنند، مداوم روزی سه چهار ساعت بیشتر تاب نمي‌آورند. با این حال، کماکان روی تألیفات جدید کار مي‌کردند.

رفته رفته، روابط ما صمیمانه شد. احساس مي‌کردم دکتر از دلواپسی صمیمانه و آمیخته به احترام و وظیفه شناسی که از نسل جوانتر سیاسی نسبت به خود مي‌دید، خشنود بود.

ایشان شخصیت وارسته‌يی داشت. با آن که آشکارا در وضع سختی زندگی مي‌کرد، شکایتی نمي‌کرد که هیچ، با علو طبع و بزرگواری حتی این جا و آن مي‌خواست امداد رساند. روابط ما به تدریج گرمتر شد. بحث کوتاه سیاسی هم مي‌کردیم. وقتی نشریه «پیام آزادی» یا حتی مطالیی که از شورای ملی مقاومت به دستم مي‌رسید به ایشان مي‌دادم، ضمن تشکر، پرس‌و‌جو مي‌کردند. یبیشتر از مسائل جاری مي‌پرسیدند و نظر مرا نسبت به حرفهای خمینی و وقایع و رویدادهای روز مي‌خواستند بدانند… من هم به نوبه خود از مسائل تاریخی که ابهام و ناآگاهی داشتم ازایشان استفسار مي‌کردم. راجع به طالبوف یا رسولزاده و سلطانزاده و برخی دیگر از قدیمترین شخصیتهای سیاسی چپ ایران مي‌پرسیدم و ایشان با روی خوش و حوصله جواب مي‌داد. دکترآدمیت رازدار و خیلی وقت شناس بود. در گفت و شنود به طرف صحبت توجه داشت و با دقت به سخن وی گوش مي‌کرد و حوصله به خرج مي‌داد. بسیار نکته سنج و موشکاف بود، گاه مزاح و مطایبه هم مي‌کرد. ازاین که در ایران این قدر اطبا به سیاست مي‌پردازند ابراز تعجب مي‌نمود و نامهای قدیم و جدید را مي‌شمرد: دکترکشاورز، ساعدی ، هزارخانی و…

اواخر سال 62 که ترجمه کتاب« جباریت» را تمام کردم، اول ازهمه آن را بردم خدمت دکتر. از سر لطف وقت گذاشتند و آن را مطالعه کردند. انتخاب مطلب و ترجمه را ستودند و آن را مفید و مناسب زمانه دانستند. پیشنهاد کردند نام آن را به « نقد و تحلیل جباریت» تکمیل کنم، که با میل پذیرفتم. بعد صحبت افتاد به این که کدام ناشری حاضرمي‌شود چنین متن گزنده‌يی را ـ که تداعی وضع هواداران و حاکمیت خمینی را مي‌کرد ـ به چاپ رساند. من کسی را نمي‌شناختم. ایشان با محبت خودشان پا پیش گذاشتند ناشری را سراغ کردند و چندی بعد مرا فرستادند به دفتر انتشارات دماوند پیش خانم دکتر کوبان. جمع بانوان مسئول انتشارات دماوند شجاعت این کاررا داشتند و زحمت آن را قبول کردند.

متأسفانه دراوائل سال 63 مي‌بایست از ایران خارج مي‌شدم. دکترآدمیت درجریان بودند. آخرین بارکه خدمتشان رسیدم (اردیبهشت63)، مدتی دراز از هردری سخن گفتیم. ایشان از سر لطف، دو نسخه از آخرین کتابهای خودشان (تشتت در فکر تاریخی و اندیشه‌های طالبوف تبریزی) را که مي‌دانستند دوست مي‌دارم، به رسم هدیه برایم امضا کردند. رویشان را بوسیدم و وداعشان گفتم. لطف و محبت ایشان، ازطریق نامه های خانم کوبان ادامه یافت.



چند روز پیش وقتی خبر فوت ایشان را شنیدم، سخت متأثر شدم. تمام آن روز به یاد آن دیدارها با « طهمورث» بودم. کتاب طالبوف را جستم، یک بار دیگر مقدمه آموزنده آن «مورخ فلسفی» بزرگ ایرانی را باز خواندم. دلم گرفت که دیگرنیست. کتاب را بستم و گذاشتمش کنار قاب عکس پدر مرحومم روی قفسه کتابها که پشت سنگی خوش تراش جای گرفته است. دوستی به خط خوش روی صیقل سنگ نوشته: یادش به خیر.



رسم نيك

رسم نیکی است که درسوگ درگذشت بزرگان فکر وفرهنگ میهن خویش، به کوری چشم دشمنان ولایت فقیهی ایران و ایرانی، نوشته‌يی از تألیفات ذیقیمت آنها را بازخوانیم. به همین مناسبت از خوانندگان محترم اجازه انتخاب می گیرم:

«تحقیق من درتاریخ افکاراجتماعی و سیاسی قرن گذشته که درچند کتاب انتشار یافته و با ایدئولوژی نهضت مشروطیت تمام می‌شود، بر رویهم چند جهت مشخص دارد:

بررسی اندیشه‌های متفکران اجتماعی به طور اخص؛ شناخت شیوه تفکرکلی روشن‌اندیشان و نوآوران افکار؛ تحول فکرسیاسی درون نظام کهن؛ و ریشه‌های فکری حرکت مشروطه خواهی.

درجهت اول، به شخصیت فردی و تأثیرش در عقاید و آرای هر نویسندة اجتماعی، نگرش کلی و سرچشمه افکار او ، تحول آن در گذشت زمان، و خاصه به رابطه افکار با مسائل اجتماعی و سیاسی زمانه توجه داده‌ام.

در جهت دوم، سعی کردم که ترکیب کلی از رگه‌های مشترک عقاید متفکران و نویسندگان اجتماعی را به دست دهم ، آنان که ترجمان جریانهای فکری جدید بودند و به طرد ابهامات ذهنی و تاریک اندیشی برخاستند. تأکیدم براین بود که اندیشه ها در عین این که آفریدة ذهنی آدمی است زادة جامعه است. گرچه عامل تبدل افکار درسرتاسر جامعه‌های مشرق زمین تماس با مغرب بوده است… اما تحول جامعه‌ها تحت تأثیر همان افکار انکار ناپذیر است.

در جهت سوم، سیر تحول فکرسیاسی را درون نظام حاکم شناساندم، نظامی که تحت تأثیر فشار حوادث، شکستهای نظامی و سیاسی، ناتوانی اقتصادی در برابر تعرض و سلطه مغرب زمین ـ گرفتاربحران گشت و هستی‌اش از درون مورد تهدید قرارگرفت. بحرانی که درنوشته‌های اهل دولت و حتی عاملان محافظه‌کار آن نیک جلوه می‌کند…

در جهت چهارم، همان اندازه به تحلیل نظری از فلسفه سیاسی مشروطگی پرداختم که خواستم تعارض تعقل اجتماعی جدید را با بنیادهای سیاسی کهن، در جامعه متحول باز نمایم. اما کار مورخ فلسفی به این جا پایان نمی‌یابد. پس از غور و بررسی همه آن جهات مختلف، باید ترکیب منسجمی از مجموع آن عقاید و آرا و جریانهای فکری به دست بدهد، اگر از اصل انسجام پذیر باشند. از این رو آن را در وجه شرطی آوردم».

- به نقل از مقدمه کتاب «اندیشه‌های طالبوف تبریزی»، نوشته فریدون آدمیت



پانويس

1 - دکتر فریدون آدمیت متولد 1299 شمسی، در 10 فروردین امسال (1387) درسن 87 سالگی درتهران بدرود حیات گفت. وی در 21سالگی فارغ‌التحصیل حقوق و علوم سیاسی شد(تز: امیرکبیر، بعدها یکی از پرفروش ترین کتابهای وی)، در همان دوره دانشجويی چون مي‌بایست برای امرار معاش کار کند (پدرش قبلاً فوت کرده بود) به خدمت وزارت خارجه درآمد و پس از پایان تحصیل در ایران در سال 1323 به مأموریت دبيري سفارت ايران به لندن رفت. همزمان در دانشكده علوم سياسي و اقتصاد لندن، تاريخ و فلسفه سياسي خواند و دكترا گرفت. پس از بازگشت به ايران در 1330 به ماموريت در نمايندگي ايران در سازمان ملل متحد رفت، در دوران مأموريتش كتاب جزاير بحرين: تحقيق در تاريخ ديپلماسي و حقوق بين‌الملل را به انگليسي نوشت و در نيويورك منتشر كرد. در مهر 1339 سفير ايران در لاهه و دو سال بعد سفير ايران در هندوستان شد. دكتر آدميت همزمان 20 سالي کرسی داور بين‌المللي در «ديوان دائمي حكميت» دادگاه لاهه را داشت. در 42سالگی از خدمت دولتی با ذکر یک جمله استعفا داد که شهرت یافت: «آقای وزیرخارجه تقاضای بازنشستگی دارم». بعد یکسر به کار پژوهش تاریخ سده گذشته ایران و نگارش مشغول شد. يکی از ويژگیهای خاص آثار فريدون آدميت، دسترسی او به منابع خطی و بسيار مهم زمان مشروطه است که بخشی از آن در کتابخانه شخصی پدر او وجود داشته و بخشی را هم خود تهيه کرده است.

فهرست آثار و تألیفات وی طولانی است، بیشتر از 25کتاب. این جا مهمترین آنها را مي‌آوریم:

ـ شورش بر امتيازنامه رژی

ـ ميرزا فتحعلی آخوند زاده،

ـ اندیشه های طالبوف تبریزی

ـ ميرزا آقاخان کرمانی

ـ انديشه ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار

ـ فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطيت ايران،

ـ فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطيت ايران،

ـ مجموعه مقالات تاريخی،

ـ آشفتگی در فکر تاريخی،

ـ افکار سياسی واجتماعی اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار( با هما ناطق)،

ـ عقايد و آرا شيخ فضل‌الله نوری

ـ انحطاط تاريخ نگاری در ايران.

2 ـ کتاب طالبوف دکترآدمیت و برخی دیگر از کتابهای آن زمان ایشان در همان انتشاراتی دماوند درآمده بود. آن زمان اگر ناشری جرأتش را داشت، هنوز مي‌شد کتاب را بدون جواز ارشاد چاپ کرد. کنترل بعد از چاپ صورت مي‌گرفت.

من اواخر اردیبهشت 63 از ایران رفتم، بنا به اطلاعی که از خانم دکترکوبان دریافت کردم، مآموران ارشاد - گویا بعد از چاپ سوم و پخش کتاب که آن را خوانده بودند، - مي‌ریزند به چاپخانه مربوطه و همه موجودی کتاب را می برند و خمیرمي‌کنند. چندی بعد هم انتشاراتی دماوند را مي‌بندند.

شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۴

پیرامون مساله هژمونی (6) (بحثی دردیسکورس جنبش چپ) کریم قصیم



پیرامون مساله هژمونی (6)
(بحثی دردیسکورس جنبش چپ)
کریم قصیم



 بنا بردرک آنتونیو گرامشی ، طبقه هژمونیک آن طبقه ای است که توانسته باشد:
 « منافع گروههای اجتماعی دیگر را ازطریق مبارزه ایدئولوژیک به منافع خود متصل کند و این امرمقدور نیست مگر آن که "طبقه"  خشکمغزی و جزمیّت قشرگرایانه را نفی کرده، به صورتی اصیل به مصالح سایرگروهها نیز توجه کرده باشد.
(Chautal Mouffe,Gramsci,a Marxist Theory/P.II Hegemony a.Ideology in Gramsci,page 181) ازخاطرنرود،این مبارزه ایدئولوژیک به معنای کوشش برای تحمیل یا به کرسی نشاندن سیستمی بسته و ازپیش تعیین شده مشحون از مقولات و مفاهیم نیست. گرامشی آشکارا به اصلاحات ایدئولوژیک اعتقاد دارد و ضدیّت مطلق با ارزشها و عناصر ایدئولوژیک بوژوائی را نفی می کند. به دست آوردن "برداشتی عام اززندگی" به یاری جست وجو و درک و شناخت عناصررفتاری و آداب و سنّی که در زندگی مردم موج می زنند مد نظر اوست:
 «اگرهژمونی بخواهد خود را درجامعه ای تثبیت کند باید روش دوگانه ای پیش گیرد. اول به عنوان"یک برداشت عام از زندگی" برای مردم، و دوم به عنوان "یک برنامه تحصیلی" یا سلسله ای از اصول که توسط روشنفکران گسترش یافته ...»
(کارل باکس، مارکسیسم گرامشی، ترجمه منتشرنشده ازمتن انگلیسی ، ص 38)

 این دو روش که اجزاء رویکرد فرهنگی نو و درعین حال متصل به هستی واقعی جامعه محسوب می شود سراسر به جذب و تغییر مطلوب در رفتارو کردار آزاد مردمان نظر دارد و از فشار و تحمیل حاصل نمی شود. ازچنین دیدگاهی ست که برای گرامشی "دیکتاتوری بورژوازی بدون هژمونی یعنی تبلور انقلاب بوژوا- دموکراتیک تحقق نیافته" (همان جا، ص 52) ، چون هژمونی پیروزمند درژرفای روان - اجتماعی مردم جای می گیرد و یک "اراده جمعی وملی" به وجود می آورد. البته نیل به این مقصود مستلزم قابلیّتهای فرهنگی و توانائیهای فکری و عملی طبقه هژمونیک است . توانائیهایی که برای اتصال همه "عناصرملی مردمی" به همدیگر و به اصل وحدت دهنده هژمونیک الزام آورند، و درست دراین صورت است که طبقه هژمونیک همچون نماینده منافع ائتلافی بزرگ دیده و پذیرفته می شود. اصل هژمونیک نیز اصل منجمد و لایتغیری نیست، فصل مشترکی جانبدار و جهت دار، محوری است که طبقه مدعی هژمونی توسط آن، ضمن توجه و اتصال منافع نیروهای مؤتلف به خویش، قابلیّت بالندگی و حقانیّت تاریخی وجود اصلاح پذیر و رشد یابنده خود را به منصه ظهورمی رساند.
 پرواضح است که اصل هژمونیک و گرد هم آورنده ، خصلت تاریخی دارد: درشرایط جنگ میهنی، جنگ ضداستعماری، درپیکار ضدفاشیستی، و... دریک موقعیّت عادی کلیّت بورژوائی هربار اصل هژمونیک متفاوت است. ولی زمینه بروز و میدان کنشهای مربوطه اش یکسانست. پرسش این است: عرصه ای که اصلاحات فرهنگی و ایدئولوژیک درآن واقع می شوند، زمینه ای که درحوزه امکانات آن ائتلاف نیروها حول اصل محوری و هژمونیک صورت می گیرند (و پروسه پیدایش و گسترش نیروی جایگزین درآن ازامکان به فعل درمی آید) کدامین عرصه است؟ پری اندرسن، اندیشمند مارکسیست انگلیسی که بررسیهای گرامشی و نیزتناقضات نظری وی را پی گرفت، می نویسد:
« راسخترین جواب گرامشی این است که (مسائل) هژمونی به جامعه مدنی مربوط است و خشونت و سلطه به دولت.»
(پرس اندرسن، تناقضات گرامشی، ترجمه میم- شین ، مندرج در شماره های 6/7/8 گاهنامه کاوش)

جامعه مدنی عرصه کسب هژمونی
گرامشی با روی آوردن به مفهوم جامعه مدنی، باردیگریکی ازمفاهیم بنیادی فلسفه سیاسی چپ مارکسی را زنده کرد و برای کنشهای نظری نو میدان فراخی گشود. وی با تفکیک و تمایز مابین « زور و توافق، قهر و ترغیب، دولت و کلیسا، جامعه سیاسی(دولت) و جامعه مدنی»(کلیّات آثار گرامشی . . . جلد سوم)  درواقع به عرصه ی «وجود اجتماعی» با ریشه های اصلی و کهن آن توجه داد.
مفهوم جامعه مدنی که درآغاز از فلسفه هگل برخاست، به گونه ای متحول دراندیشه های مارکس- انگلس به کار رفت ( مثلاً در مساله یهود و رساله انگلس درباره فویرباخ)
 مارکس درنقد اقتصادسیاسی نیزدرهمین مورد شرحی موجز دارد:
« فرم مراوده ای که درتمام مراحل تاریخ گذشته توسط نیروهای مولده موجود تعیین شده و به نوبه خود آنها را تعیین می کند، جامعه مدنی است... جامعه مدنی سرمنشاء اصلی و صحنه بازی همه تاریخ است.»
 درحالی که درآراء هگل و لاسال برعکس  دولت است که به عنوان فاعل انکشاف تاریخی به شمارمی رود. درمیان متفکران برجسته ایتالیائی ژنتیله به نقش فائق دولت معتقد بود و گرامشی با نقد نظریات دولتگرای او ایستار مارکسی را انکشاف بخشید.
 پری اندرسن برهمین نکته تآکید دارد:
 « تعریف گرامشی ازجامعه مدنی عبارتست ازتدقیق مورد استعمالی که عبارت مزبور نزد مارکس داشت. به این معنی که وی مفهوم جامعه مدنی را به طورصریح از معانی ابتدائی اقتصادیش مجزا می سازد.»(پری اندرسن،همان جا)
 گرامشی این تمایزآشکار را  با ذکر مشخص جایگاه جامعه مدنی تعریف می کند:
«مابین ساختمان اقتصادی و دولت، با قهرو مقرراتش،جامعه مدنی قرار دارد.»
(کلیّات - جلد دوم)

این نکات مهم  تخالف اندیشه گرامشی و مآلاً چپ مدرن اروپا / بعد ازجنگ جهانی دوم/ را با عقاید کهنه و دولت پرستانه ای نشان می دهد که درامتداد افکاراستالینیستی برذهنیّت چپ سنتی ایران حاکم بوده است. عنایت خاص بعضی از آنها به "امام خمینی" و ضدیّت جریانات مذکور با دموکراسی و  لیبرالیسم درزمان «انقلاب 57» ،- مشخصاً با احزاب و ائتلافهای دموکراتیک( به عنوان نمونه عدم همکاری با  جبهه دموکراتیک ملی ایران) -، انجماد فکری و دولت گرائی وخیم... این رویکردها از همان افکارو الگوهای لنینی آب می خورد.
گرامشی نقطه نظرات و افکاری را که بالاترین تبلور خود را صرفاً در دستگاه و حاکمیّت دولتی می جویند ، - و برای نقش آفرینی و حضور زنده و پویای دیگر اقشار و طبقات جامعه و زندگی متنوع رومره و جاری آنها اهمیّت و شآن و جایگاه مستقلی قائل نیستند . . .همه این جریانات را جزئی از سیستم دیکتاتوری می شمارد:
«دیکتاتوریهای معاصر حتی به طور حقوقی اشکال مدرن استقلال طبقات استثمارشونده - ازقبیل احزاب، اتحادیه های صنفی و کانونهای فرهنگی - را منحل ساخته و بدین ترتیب می کوشند آنها را درفعالیتهای دولت، یعنی درمرکزیّت قانونی کل حیات ملی مستحیل سازند، و دولت دست گروه حاکمی قرار گرفته که اکنون توتالیتر شده است.»
 (کلیّات، جلد سوم)
از این دیدگاه هر دو تجربه عظیم توتالیتاریسم درنیمه نخست قرن بییستم خصلت نما بودند. همین طور کشورهایی که تحت عنوان " اردوگاه سوسیالیسم"  تا پایان جنگ سرد و پسانتر نیز به همان الگوها - رویکردها و برنامه ها - ادامه داده اند.
 پری اندرسن نیز در همان کتابش به نکته مشابهی  اشاره دارد:
«حدود و ثغور دولت مطلبی نیست که تئوری مارکسیستی و پراتیک انقلابی درموردش بی اعتنا باشد. فاشیسم می کوشد این حدود و ثغور را منحل کند و جامعه مدنی را درون دولت مستحیل سازد.» (پری اندرسن، همان جا)

گرامشی به فاجعه ای که دولتگرائی محض به سوی آن می رفت توجه خاص داشت. بی سبب نبود که اساس تبیین نظری نوین خود از مسآله هژمونی را بر الویّت جامعه مدنی نهاده بود. مفسّران برجسته مارکسیستی متفق القولند که او برای " دگرگونی چند ساحتی جامعه مدنی الوّیت قائل است." (کارل باکس. . . ص 55)
او می دانست که تحول و اعتلای مترقیانه جامعه  از توان اقدامات سکتاریستی و اراده گرائی گروهی اقلیتهای سازمان یافته خارج است. وانگهی پارامترانحصارطلبی درمسیر تصرّف مفروض قدرت دولتی و استقرار حاکمیّت تک سازمانی به جبرو ُعنف ، کار انقلاب را به جاده انحراف - و دگردیسی انقلابیان به خودکامگان - خواهد کشاند، لذا بر انکشاف مناسبات سازنده با دیگر نیروها و پذیرش داوطلبانه  گروه و سازمان مذکور به مثابه گروه "رهنمود دهنده" توسط دیگران اصرار داشت :
« یک گروه اجتماعی پیش ازتسخیرقدرت بی تردید باید رهنمود دهنده (هژمون) شده باشد، اما پس ازآن - یعنی زمانی که قدرت را به محکمی دردست خود گرفت - چنین گروهی مسلط می شود ولی به صورت رهنمود دهنده نیز باقی می ماند.» (کلیّات، جلد سوم)

کارل باکس همین جنبه را به عبارتی دیگر روشنتر بیان می کند:
 « مبارزه دورانساز برای تفوق ایدئولوژیک و حصول رهنموددهندگی(هژمونی) باید پیش از حل و فصل مسآله دولت درجامعه مدنی بوقوع پیوندد.» ( مارکسیسم گرامشی، همان جا )

پری اندرسن نیز به اهمیّت این نکته در آراء و نظرات گرامشی تاکید دارد و حتی آن را "بدیعترین و پرمایه ترین تز گرامشی" می نامد:
« بدیعترین و پرمایه ترین تز گرامشی درست عبارتست از این اندیشه که در فرماسیون اجتماعی سرمایه داری، طبقه کارگر می تواند از نظر فرهنگی هژمونیک شود پیش از آن که از نظر سیاسی طبقه حاکم شود.» (پری اندرسن ، همان جا)

دو رکن هژمونی در اندیشه گرامشی  
دفترسیزده ( از "دفترهای زندان") حاوی یکی از اساسیترین متون گرامشی در باب هژمونی است. دراین جاست که وی پهنه های کسب هژمونی را در ترکیبی از هدفهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی بیان می کند که می باید توسط یک گروه اساسی و بخشهایی که با آن ائتلاف می کنند تحقق یابد. این «هژمونی» باید بتواند «خود را در همه جا گسترش دهد و نه تنها اهداف اقتصادی و سیاسی بلکه علاوه بر آنها اهداف فرهنگی و اخلاقی را نیز تعیین بخشد.» (کلیّات ، جلدسوم، ص 1514)
مطالب مفصل "دفترها" و به ویژه بخش فوق روشن می کند که اندیشه هژمونی گرامشین بر دو شالوده اصلی استوار است: یکی موضوعات مدنی و دیگری سیستم ائتلافات.
- ادامه دارد -

                                                                                  

پنجشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۴

پیرامون مساله هژمونی (5) (بحثی دردیسکورس جنبش چپ) کریم قصیم



پیرامون مساله هژمونی (5)

(بحثی دردیسکورس جنبش چپ)

کریم قصیم





    نگاهی به تبیین گرامشی از مسآله هژمونی  





حدود یک دهه بعد از انقلاب اکتبر موضوع هژمونی مورد توجه دقیق آنتونیوگرامشی قرار گرفت. وی - به مثابه اندیشه ورزی مارکسیست -  روی این مقوله مهم ( با عنایت به دیدگاههای تئوریک و برنامه های عملی جنبش چپ ایتالیا ) با خلاقیّت بسیار کار پژوهشی کرد و دراین باب به رویکردها و پاسخهای تازه و بدیع رسید. دریافتهایش - طی یک دهه مطالعه و بازبینی و بازنویسی - رفته رفته ژرفا و گسترش یافتند و سرانجام در دستنوشته های وی به صورت نهائی عرضه شدند. 

گرامشی اولین بار درسال 1936 در «یادداشتهائی پیرامون مساله جنوب» به این مسآله مهم می پردازد. سپس در «دفاترزندان» به کند وکاوی گسترده دراین باره ادامه می دهد. درباره علل و عوامل توجه خاص گرامشی به این موضوع - طی یک دهه از 1926 به بعد - ، باید به شماری ازرخدادهای با اهمیّت جنبش چپ بین المللی و پیامدهای وخیم و تکاندهنده در آن دهه توجه داشت:

·       انشعاب عظیم و سراسری در جنبش کارگری و سوسیالیستی اروپا درپی تآسیس بین الملل سوم،

·        شکستهای پی درپی احزابی که مسآله انقلاب پرولتری را به صورتی سکتاریستی و الگوبردارانه ( ازانقلاب اکتبر) دردستور کارقرار داده بودند،

·        ضدّیت تام وکمال انترناسیونال سوم با احزاب سوسیالیست و دموکرات اروپا تا حدّ "دشمن اصلی" شمردن آنها ،

·       کم توجهی احزاب مذکور(بین الملل سوم) به واقعیت دهشتناک ِ رشد و پیروزی و استقرار حکومتی فاشیسم ،

·       بینش مطلقاً سازمان گرایانه  و وسیله پرستانه انترناسیونال سوم که به جبر پیروی از مرکزیّت مسکو و رویه کیش شخصیّت استالین تن داده بود،

و معضلات دیگر آن دوره حساس نهضت بین المللی ... گرامشی را که طیّ آن دوران (به دور ازامکان مداخله و اثربخشی مستقیم بر حوادث) درزندان فاشیسم موسولینی به سرمی برد، به کند وکاو ژرف در زمینه های گوناگون و مرتبط با مسائل و بحرانهای مزبور برانگیخت. گرامشی به کاوش گسترده درتاریخ گذشته و شرایط و ویژگیهای وقت جامعه بوژوائی و تحولات متنوع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی در نیروهای حاکم و محکوم جوامع موردنظر کمر بست و از شاهراه نقد افکار اندیشمندانی چون ژنتیلیه و کروچه و...رفته رفته به درکی عمیق ازمفهوم هژمونی نائل آمد. حاصل اندیشه ورزی گرامشی و نتایج دریافتهای بدیع وی درواقع بخشی از خلاء مهمی را که درفلسفه سیاسی مارکسیسم زمانش بارزشده بود پر کرد و چشم اندازهای تازه ای گشود. با دستامده های گرامشی افقهای تازه انکشاف نظری و نتیجه گیری عملی - درباره مسائل مربوط به دولت ، جامعه، نقش سیاست و فرهنگ و...-  به روی نسلهای جوان باز شدند.

گرامشی درپی این مطالعات و پژوهشهای تئوریک  به ویژه راهکارهای تشکیلاتی نوینی به احزاب و کوشندگان چپ ارائه نمود. این رویکردها هنوز در دهه های چهل و پنجاه، که جهان گرفتار بازسازیهای عظیم و رفع ویرانیهای مهیب دوران جنگ جهانی بود، چنان که باید دردستورکار و کاوش احزاب چپ قرارنگرفت ولی رفته رفته - از دهه 60 میلادی به بعد- ابتدا در خود ایتالیا و سپس دربین کلیه جریانات چپ جدید اروپا به طور فزاینده ای مورد توجه، پذیرش و کاربست واقع شد. دربین بسیاری نوسازیها و نوگرائیهای تئوریک آن زمان به بعد ، بی تردید نظریه بدیع گرامشی درباب «هژمونی» وزن و نقش برجسته ای یافت.



مفهوم گرامشین هژمونی   

" در دفترهای زندان است که مفهوم هژمونی به تعبیر گرامشی پدیدار می شود."

(Chautal Mouffe,Gramsci,a Marxist Theory/P.II Hegemony a.Ideology in Gramsci,page 179,)

اودراین  یادداشتها خشکمغزی و قشری گرائی (دگماتیسم)مطلق تک طبقه ای را رد می کند و مفهوم سنّتی هژمونی به مثابه سرکردگی بلامنازع و کسب برتری و چیرگی ازطریق اعمال قهر و دیکتاتوری را مورد نقد و نفی قرار می دهد:

« برای ژنتیله  هژمونی و دیکتاتوری غیر قابل تمایزاند. زور همان توافق است و بس. جامعه سیاسی (دولت) را نمی توان از جامعه مدنی تمیز داد، فقط دولت است که وجود دارد.» (کلیّات آثار گرامشی، جلد دوم، انگلیسی )

 بررسیهای گسترده گرامشی نشان می دادند مسآله اجبار و اِعمال دیکتاتوری - چه به

صورت دیکتاتوری حزب باشد و چه درقالب آرمانی آن به نام "دیکتاتوری طبقه" -  به طورکلی از موضوع هژمونی متمایزاست. این دو سوژه درمحتوا همسان و متجانس نیستند. وی نشان داد که اصولاً وضعیّت هژمونیک و چیره درجامعه ناظر بر موقعیتی نیست که صرفاً تحت سلطه قهرآمیز دولت/ عامل جبر/ ایجاد می شود، بلکه بیان پیدایش و گسترش عنصر توافق و رضایت و پذیرش در سطوح گوناگون (ازبالا تا ژرفا)ی جامعه است.  هژمونی - و موقعیّت هژمونیک - معطوف به جلب نظر و کسب توافق درکلیه پهنه های اخلاقی، سیاسی و فرهنگی است در بین وسیع ترین طیف گروههای مردم:

«منظورگرامشی از کسب هژمونی، تحصیل نفوذ درسرتاسر جامعه مدنی است که شامل کلیه ساختارها و فعالیتهایی نظیر اتحادیه های کارگری، مدارس و دانشگاهها، کلیسا و خانواده می شود.نظام ارزشهای جامعه،بینشها،اخلاقیات و جزآنها را دربر می گیرد.»

(کارل باکس، مارکسیسم گرامشی- ترجمه منتشرنشده ازمتن انگلیسی، ص37)



تعبیری که گرامشی به دست می داد حاوی معانی بکر، عمیق و دگرگون کننده ای بود که در گستره جامعه و بیشتراز پائین به بالا تکوین می یابند. دیدگاهی مربوط و منوط به حیات دموکراسی و پلورالیسم و کارکرد آنها. چشم اندازی که ابعاد و شرایط تنفیذ طرحهایش اصولاً  از سطوح  مربوط به "تصرّف قدرت دولتی " بسا فراتر می رود. درحالی که بینش قدیمی که عمدتاً توسط لنین تدوین شده بود - و منشاء آن را می توان درعقاید و نظریات پ- تکاچف  انقلابی دهه 70 سده 19 روسیه یافت -، منحصراً به برتری و سرکردگی درساختارها و عرصه دولت چشم داشت. معطوف به سهم برتر و بیشتر برای "حزب طبقه کارگر" - و نهایتاً کمیته مرکزی و احتمالاً رهبر بلامنازع آن- دردستگاههای دولتی عمل می کرد. در آن نظریه اصل کار  کسب وفاق و رضایت عمومی نبود. مسآله رضایت عمومی آشکارا تحت الشعاع گرایش به قهرو دیکتاتوری رآس دولت نسبت به قاعده جامعه قرار داشت. وانگهی دریافت لنین از هژمونی به تمایزروشن میان قهرو توافق اهمیّت نمی داد. بعلاوه، درعمل مشخص بیشتر به قوه قهریه اتکاء می کرد. فلسفه سیاسی هنوز به این تفکیک دقیق و با اهمیّت نائل نشده بود. درحالی که گرامشی، مبتنی بربررسیهای وسیع به این نتیجه رسید که :

« برتری یک گروه اجتماعی دوشکل به خود می گیرد: یکی تسلط و دیگر رهنمود دهندگی فکری و اخلاقی یا هژمونی .» (کلیات آثارگرامشی، جلد سوم )

 و اضافه می کند ...

«هرچند هژمونی خصلتی اخلاقی- سیاسی دارد ولی باید اقتصادی نیز باشد و ضرورتاً بر کاربرد ویژه(فونکسیون) مشخصی که توسط گروه رهبری کننده درهسته فعالیّت اقتصادی انجام می شود استوارباشد.» (همان جا)



درمفهوم گرامیشین هژمونی، مکانیسمهای سانترالیسم حزبی و دولت گرائی جای خود را به ساز و کارهایی می دهند که در پهنه جامعه اثر می بخشند و ازطریق تحولات و تغییرات اساسی که اقشار و طبقات کثیر جامعه به خود می بینند، رفته رفته شالوده های دگرگونی مترقی در دولت نیز پی ریزی می شود. تجربه های پیش و پس از گرامشی نیز نشان داده اند که انحصارطلبی دردولت و اتکای محض به تمرکز سازمانی ناگزیر به حذف و گاه حتی سرکوب سایرسازمانها و نیروهای اجتماعی می کشد، نیروهائی که دریک روند دموکراتیک و انکشاف مترقیانه ی جامعه و دولت می باید حضور داشته باشند و طیّ رقابت، فعل و انفعالات و تآثیر متقابل نقش آفرین شوند.

تجارب تاریخی [ و ازجمله تجربه 36 ساله حاکمیّت جابرانه ولایت مطلقه فقیه]گواهی می دهند که کشتن دموکراسی و پلورالیسم ، حذف و دفع مداوم دیگرنیروها(حتی "خودی") موجب فروغلطیدن کلیّت جامعه به ورطه تنشهای وخیم ومرگبار می شود و عمر و انرژی نسلها را به تاراج می برد. پروسه ای که فرجام آن پژمردگی و انحراف، فساد و انزوا دراعماق اجتماع و استقرار توتالیتاریسم قهّاردولتی در عرصه حاکمیّت است.



گرامشی با نفی سکتاریسم و قشرگرائی حزبی ازیک سو و با تبیین خصلتهای باز و دموکراتیکی که لازمه جلب توافق و رضایتمندی اکثریت وسیع جامعه به سوی افکار سوسیالیستی بود، آگاهانه مسآله توجه اصیل و لازم به سرنوشت جاری و آتی بخشهای دیگر جامعه (بخشهایی فراسوی کارگران) را پیش رو می گذاشت:



« روشن است که تحقق هژمونی از یک سو دارای این پیش فرض است که منافع و تمایلات گروههائی که هژمونی شامل آنها می شود مورد توجه قرارگیرند وازسوی دیگر این "توجه" پیش شرط حصول آن تعادل است. این بدان معناست که بگوئیم گروههای صاحب هژمونی برخی چیزها را که ماهیّت قشرگرایانه دارند باید قربانی کنند.»

 (کلیّات - جلد اول، انگلیسی، ص 461)



 بنابراین مفهوم هژمونی نزد گرامشی به روشنی  «ازیک ائتلاف ساده طبقاتی نیز فراترمی رود»

 (همان کتاب Chautal Mouffe,p 179,)



- ادامه دارد -