جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۹۴

امنیت یا انتقال ؟م.ت. اخلاقی

کمپ لیبرتی که با نامهای دیگری همچون زندان ،رزمگاه آزادی،سنگر آزادی ،نقطه وحشت رژیم ،اشرف نشینان لیبرتی وخلاصه با اوصافی از این قبیل از آن یاد می شود،امروز ۵ شنبه  مورد حمله موشکی رژیم(سید علی خامنه ای) با چراغ سبز آمریکا به ریاست جمهوری"آقا حسین" آباما که سالهاست با"اونا" ونه با"ما"ست،قرار گرفت وتا کنون بنا به گفته سازمان مجاهدین تعداد ۲۳نفر به لیست  کشته شده گان نوبتی از "از اشرف تا لیبرتی" اضافه شده است ،۲ گروگان اوّلیه + ۷ گروگان هم که از یادها رفت ودادگاه اسپانیا وآنهمه امضاء و انشاء با آن همه تبلیغات گوش فلک کرکن هیچ غلطی نکردند ونمی کنند .
سازمان مجاهدین از سال ۲۰۰۳ میلادی یعنی پس از اشغال عراق توّسط آمریکا وخلع سلاح(بخوانیم دست بند وپابند زدن برای اعدام"جمعی فلّه ای") فرزندان مردم ایران که به امید آزادی وسرنگونی رژیم به آن کشور طاعونی(بنا به گفته مسعود رجوی) کشانده شده بودند ،صدها تحصّن،تظاهرات خورد وکلان ونشست وکنفرانس وتشکیل گروه ها ودستجات رنگ و وارنگ دفاع از کوفت وزهر مار بر پا کردند و بازهم می کنند که همه حرفشان این بوده وهست که :"امنیت اشرفیها را ،ابتدا در "اشرف" وپس از انتقال به "لیبرتی" در لیبرتی تامین کنید" گوش فلک را کر کرده و می کند .
امّا هیچگاه شاهد وناظر برپائی حتّی یک تظاهرات ویا تحصّن جانانه که به سادگی در توان سران این سازمان است، جهت انتقال هر چه سریعتر این"بچه های مردم ایران" به بیرون از عراق را هرگز نبوده  وبه احتمال زیاد بازهم نخواهیم بود(امیدوارم در این زمینه در آینده شخصا اشباه کرده باشم) .
ا ز طرف دیگر آخوند های مارخورده وعفعی شده بطور رسمی و آشکار توّسط چین وروسیه و بعد از هر توافق صورت گرفته بین آخوندهای حرام لقمه و آمریکای به ظاهردشمن ملاها، تیغ خویش را تیز کرده وبر گلوی بچّه های مردم ایران بطور فلّه ای می کشند.
سران سازمان موسوم به مجاهدین ودر راس همه آنها یعنی شخص آقای مسعود رجوی بخوبی میدانستند ومیدانند که پس از توافق قطعنامه ۵۹۸(قرارداد آتش بس) ،یعنی پایان جنگ"خمینی"  با عراق ،دیگر هیچ چشم اندار عملیاتی که رژیم را اندکی ترسانده باشد وجود نداشته وندارد .
یعنی در یک کلام از سال ۱۳۶۷ تا کنون یعنی آبان سال ۱۳۹۴ شمسی،از ارتش آزادیبخش  بجز پوسته ای"نمایشی" چیزی باقی نمانده است .رژیمیان جنایت پیشه اینرا نیز بخوبی دانسته و میدانند .تنها دست آوردی که ماندن در عراق برای مسعود داشت ،این بود که مریم"بانوی تابان" با هیئت همراه در فرنگ را با هر موج کشته ای که توُ سط خامنه ای حرام لقمه و همه دارو دسته اش در عراق انجام می گرفت ومی گیرد، به کار و تکاپو انداخته وخارجی به لشکرش اضافه وایرانی کم کند،اگر غیر از اینست مریم و بیت مستقر در اور چه هنر دیگری تا کنون داشته اند ؟
می گویند اشرف جهانی شد!
بعدش چی ؟
خط مسعود رجوی این بود وهست که ادای یاسر عرفات را در رابطه با فلسطین بازی کند،بخصوص پس از "ترور حکومت وملّت عراق" توّسط آمریکا وشرکا.
 بر همه روشن است که نه ایران خاک فلسطین است ونه مسعود عرفات،وداستان از زمین تا آسمان با هم فاصله دارد .
 اینهمه وزیر و وکیل سابق و فارغ وممکن است در آینده"شاغل"،بطور عام چه دردی از مردم ایران وبطور خاص چه دردی(تضمین سلامتی) بر ای ۳ هزار وچندی از"بچهّ های مردم ایران" در عراق(اشرف- لیبرتی) را درمان کرده اند ؟
امّا
سخن ومسئله اصلی اینست که آیا اسب مهم است وزمین تاختن یا اسب سوار ؟
این سخن همیشگی رهبر عالیقدر بود که می گفت :
" ای برادران وای خواهران ،جایزه را به اسب میدهند یا اسب سوار ؟ "
باتوّجه به توضحیات بالا آیا براستی،جان اسب سوار واجب است یا امنیت مکان مین کاری شده اسب؟
براستی اگر این"بچّه های مردم ایران" جانشان وحرمتشان ارزشی دارد سران سازمان به سرکردگی مسعود باید بین زمین"مین کاری ودینامیت" گذاری شده لیبرتی که سر فتیله اش به دست آخوند بی شرفی همچون خامنه ای در جهنمّ عراق است وهر از چندی با چراغ سبز"آقا حسین" با رفقای دیگر روشن می شود،بر کدامیک از راه حلهای زیر با اینهمه هزینه های مادی وانسانی طی این سالها پای می فشره وهر آنچه را در توان داشتند به منسه عمل می کشیدند ؟
کدامیک را :
امنیت یا انتقال ؟

نفرین به قتل و هر آنکه برافروخت نار قتل(برداشتی از شعر آقای یغمائی به تقبیح جنگ)
ای ننگ بر قدرت طلبی
ای ننگ بر قاتلان
ای ننگ بر اینهمه بی رحمی وشقاوت
تف بر ریش خامنه ای وهمه لشکریانش .

م- ت اخلاقی
۵ آبان ۱۳۹۴

جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۹۴

عاشقانه های ابونواس اهوازی . باز آفرینی سید علی صالحی




هم باده، گوارا و

هم میزبان، برادر است،

ما ایرانیان آزاده

آوازها از این جهان خسته خوانده ایم

... مرا با ترانة تازیان

راهی به خانه نیست.

(صص ۹ـ ۱۴۸)

سیدعلی صالحی، شاعر نام آشنای معاصر، «عاشقانه های ابونواس اهوازی» را از دو بخش: پیشگفتاری در زندگی نوشت ابونواس و بازسرایی مجموعة شعرهای عاشقانة وی فراهم آورده است.

صالحی، زندگی نوشت «ابونواس» را در دیباچة کتاب، با این عبارتها آغاز کرده است:

«کیست این کلمه باز بزرگ، گمنام در موطن خویش و خداوندگار قول عرب، غزل عرب، قیامت ِ مهارگسل ِ معنا، پسر گلنار اهوازی با جعد پریشانش بر پیشانی بلند، ابونواس، حسن بن هانی، قرن دوم هجری قمری، در اهواز عجم زاده شد. (ص۷)

فرزندی ایرانی، با آبا و اجدادی عرب زبان، به شهرهای عربی راه می یابد به بصره، بغداد و مصر... و سرگردانی و شعر و دل باختن به وزیران ایرانی در بغداد عب ّاسی، همان قدر برای او سودآور بود که دلباختن به دختری کنیز در بصره. زندان، آوارگی و بند و... و همة اینها برآیند نژادپرستی و ایرانی ستیزی عرب بود که چون آواری بر سر ابونواس، پسر گلنار پارسی فرود می آمد، کمتر قدرتمداری بود که قربانی هجو و هجومش نشده باشد، و نیش کلمات کشنده اش را نچشیده باشد.

روزی هارون الرشید در انظار ِ اهل مجلس به ابونواس گفت: از دوزخ نمی ترسی با این همه کفر و شراب که می آوری به کلام؟ ابونواس به امیر المؤمنین خود خوانده (هارون الرشید) گفته بود: هر که بگوید، «آتش»، آیا زبانش می سوزد؟ (ص ۲۳) آن گاه حسادت شاعران دربار به نبوغش همچون «آبان لاحقی» که ایرانی بود و «اشجع مسلمی» که عرب و... و سپس خوراندن زهر به او در بند و بی اثر ماندن آن، تخریب شخصیت او با نسبت دادن دروغین شعری ک ُفرآمیز بدو (ص ۲۰) و باز هم زهر و مسمومی ّت و آن گاه شهادت و تحق ّق این گفتة «ابن حباب» که: «ابونواس! بلندآوازه می شوی، اما سر به سلامت، نخواهی ب ُرد.» (ص ۲۱)

«عاشقانه های ابونواس اهوازی» بازسرایی است، چندین مایه فراتر از یک برگردان ساده یا ترجمة معمولی شعر؛ از نوع کوششهایی است که زنده یاد احمد شاملو در برگردان شعرهای لورکا، مارگوت بیکل، لنگستن هیوز و... داشته است.

آنچه از کوششهای صالحی یک «بازسرایی» می سازد و نه یک برگردان عادی شعر، غلبه دادن زبان و نحوة بیان ویژه است. بیانی که حتی با زبان شعرهای صالحی در بیشتر سروده هایش که به شعر گفتار یا شعر زبان شهرت دارد، کمتر شباهتی ندارد.

صالحی می کوشد شعر ابونواس را به شعر واقعی برگرداند، نه به نثر. و همین اثرش را از سطح یک تجربة ترجمه ای فراتر می برد. زبان، موسیقی، ایجاز، جایگزین نمادها و مجازها و... همه و همه در برگردان صالحی از عاشقانه های ابونواس حضوری روشن دارند. عناصری که بیشتر در ساختار «زبان شعر» جلوه می کنند، نه در «شعر زبان» که به گفتة صالحی نفی خودکامگی زبان است.۱ موسیقی، نماد، مجاز و... عناصری که دست به دست هم می دهند تا از کوششهای صالحی، خلق اثر جدیدی را شکل دهند:

موسم چیدن خوشه های خرما / و خلوص برهنة توست / جهان به کام کلمه بازی چون من/ چکیدة عسل و عیش نیشکر است. (ص ۲۸)

هر چند غیبت اصل اثر یا آثار ابونواس، داوری درست را دربارة میزان و سطح دخالتهای صالحی در شعرهای ابونواس حتی در سطح زبان و تصویر دشوار می کند، اما همین سطرهای بی شمار که بی شمار واژه های فارسی را در کنار هم نشانده و به سمت کشف معنا و حقیقت پیش می برده، معر ّف حضور شاعر مترجمی است که شعر را در سطح بسیار خوبی می فهمد. شاعری تجربه گرا، به نسبت آشنا با فرهنگ، که حاصل سالیان تجربه و دریافتهای تجربی اش را در حوزة معناشناسی و زیبایی شناختی متن در دل بازسرایی آثاری می ریزد، که بخش مهمی از آن در بخش مهم تری از مجامع شعر جوان، مجهول، غریب و ناشناخته مانده است و همین می تواند به پاره ای از بازسراییهایش رنگی فداکارانه ببخشد.

هر چند زیباییهای شعر ابونواس می تواند تا سطح قابل تأملی به اصل عربی خود، وابسته باشد، بی شک عاشقانه های ابونواس از زیباترین عاشقانه های تاریخ ادب عرب است.

هم از این جهت که بیش از هر چیزی به اصل عشق و ذات زبان آن بسیار وفاداری نشان می دهد و هم از این منظر که گاه چنان ظریف با سیاست درمی آمیزد و پیوند مبارک عشق و سیاست را در حوزة زبان و خیال شکل می دهد، که از آن می توان به شعرهای عاشقانه ـ اجتماعی و عاشقانه ـ سیاسی یاد کرد؛ که در آن تغز ّل و اعتراض، مسالمت آمیز گونه ای هم زیستی یافته اند که نمونه های خواندنی آن را می شود در شعر فارسی معاصر در آثار نیما و شاگردانش مثل احمد شاملو در آیداسراییهایش، در شعرهای فروغ، به ویژه در «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»، در پاره ای از سروده های م. امید و نیز در قطعاتی چند از آثار منوچهر آتشی، قیصر امین پور و... دید.

این قطعه، بی شک از زیباترین «عاشقانه ـ اجتماعی»های ابونواس است که در زبان صالحی به زیباترگونه ای بازسرایی شده است:

در سرسرای هارون/ هوای تو دارم به یکی نظربازی حرام / بردگان خواجه در خواب اند/ پرده در عیش باد /تنها دل من است که قرار و آرامش نیست.../ ندیمة نمازخوان من! / تا طعم تکفیر و تازیانه راهی نیست. / بی خیال خشم خلیفه / تا رسیدن شعله به خواب حریر راهی نیست. / بی خیال سلاسل بغداد. / (ص ۱۲۰)

نظیر چنین نگاهی را می توان در قطعه های برو، ... ابونواس (ص ۱۳۰)، و قطعات (ص ۱۳۵)، (ص ۵۸) و (ص ۶۱) دید.

در قطعة «پروردگارا» از خدا می پرسد:

پرشکستة پریشان روزگار مأمون ام / مطرود ترانه خوانی خویش / چه کنم؟ (ص ۱۳۵) شاعری آواره و سرگردان و تنها که تقدیرش او را در چنبرة نژادی دیگر، گیر انداخته است که به او حت ّی در اوج، به تحقیر، «شاعر عجمی» می گوید:

گفتند: بنوش، شاعر عجمی/ گفتم: من و شراب؟... / پیشوای بالانشین شان فرمود: نه این شراب است که تو دانی / بر آتش آورده، سخت پخته و هیچش حرام نیست!.... / گفتم: او که لعبتی از این دست را بر آتش آورده چنین غلیظ، / پروردگارش / به عذاب دوزخ گرفتار کند / من پرهیزکارترینم / لب به شراب شما نخواهم زد. (ص ۱۲۹)

و شاعر نیز هرگز تبار بزرگ خود را مخفی نمی کند، ایرانیان را که زمانی اعراب مهاجم موالی (غلامان) خواندند، او به سنت فردوسی و ناصرخسرو، آزاده می خواند:

هم باده، گوارا و/ هم میزبان، برادر است/ ما ایرانیان آزاده / آوازها از این جهان خسته خوانده ایم / ... مرا با ترانة تازیان / راهی به خانه نیست. (ص ۹ ـ ۱۴۸)

کمتر شاعر تاریخ ادبیات عرب را می شناسیم که عاشقانه سرایی نکرده باشد. شاید آخرین آن، نزار جقانی باشد، که عاشقانه هایش را بر پایة سن ّتهای شاعرانی چون ابونواس استوار کرده است.

و اما بازسرایی صالحی از منظر زبان هرگز حتی در یک عبارت نیز «شعر گفتار» وی نیست. ساخت و باخت باستانگرایانة زبان صالحی کمتر تعل ّقی به نظرات وی دربارة «شعر زبان» ندارد. زبان این کتاب، به شد ّت سخت، محکم، موجز و باستانگرایانه است و از این منظر به سن ّتهای بیانی شاعران سن ّت گرایی چون شاملو شبیه می شود و کمتر شباهتی به «دیر آمدی ری را...» یا «نامه ها» ندارد.

هر چه در شعرهای صالحی، مخاطب با فقدان ساز و کارهای زبانی بر پایة آرکائیسم و قرینه هایی که از شکل فاخر زبان ناشی می شود، روبه روست۲، در عاشقانه های ابونواس، شعری ساختمند، محکم با زبانی فاخر، با درونه ای منسجم را می یابد. هر چند اصل این ساخت و ساختمان از نسخه های عربی شعر ابونواس است، لیکن همة اینها در زبان صالحی است که خشت خشت و واژه واژه روی هم چیده می شود و بالا می آید.

پی‌نوشت

۱ـ شعر در هر شرایطی (گفت‌وگو با میرعلی صالحی)، نشر نگیما، چاپ اول، بهار ۱۳۸۲، صالحی مقدمة کتاب را با عبارت: «شعر گفتار نفی خودکامگی زبان است»، آغاز می‌کنند.

۲ـ دربارة مشخصه‌های شعر صالحی ـ (شعر زبان، شعر گفتار) به کتابهای «شعر در هر شرایطی» از سیدعلی صالحی و گزاره‌های منفرد ج ۲ ـ ۲ نوشتة علی باباچاهی (صص ۱۰۰۷ و ۱۰۴۵) مراجعه شود 
او ابو نواس اهوازی
کيست اين کلمه‌بازِ بزرگ؟ گمنام در موطن خويش و خداوندگارِ قولِ عرب، غزلِ عرب، قيامتِ مهارگسلِ معنا و می، پسر گلنار اهوازی، با جعدِ پريشانش بر پريشانیِ بلند: ابونواس، حسن ابن هانی. قرن دوم هجری قمری در اهوازِ عجم زاده شد. اعجوبه‌ی بی‌قرارِ عصرِ هارون و مامون عباسی، رسولِ رويابينِ فرهنگ پارسی که به اقتضای ايام و بنا به تقدير مسلط، تکلم عرب برگزيد. حسن ابن هانی، پياله‌فروشِ خوابِ نخل و نمازِ تغزل بود. به کودکی پرسه‌گردِ بازارِ عطرفروشان و سقایِ آينه‌بينان بود. نابغه‌ی هزار زبانی که گزندگیِ کلماتش، ملوک را بی‌مايه، متحجران را مجنون و خلفا را به خشم می‌آورد. جمع اضداد و ترانه‌خوانِ انقلابی، که دريغا هنوز در موطنِ مادری خويش، غريب و گمنام است. دربارنشينِ قدرت‌ستيز، لاابالیِ سلاسل‌گسل، گهواره به دوشی بی خان‌ومان که هنوز و تا به امروز، کلام عرب، مجنونی چون او به خود نديده است، چندان که نزار قبانی به سجده‌ی او گفته است: ابونواس، اقيانوسِ بی‌پايانِ روياهای امتِ عربی است.
از ابن‌حباب تا نزار قبانی، يعنی بيش از يک هزاره و هنوز، ابونواس همچنان سرسلسله‌ی شاعران عرب است، همو که به قولِ اصمعی، پدرش هَنی (هانی) از ايرانيانِ عرب زبان اهواز بود و از مادر به پارسيانِ زاگرس‌نشين می‌رسيد: گلنار.
حسن پسر گلنار و هَنی، پنجاه و هشت سال زندگی کرد و سرانجام جان بر سرِ شعر و جسارت و سنت‌شکنی خويش نهاد. عصيانگری گريوه‌شکن که عليه عصر تکرار و عقبه‌ی مطنطن شعر بازمانده از دوران جاهليت برخاست، تا خود با آن زبانِ زنده، صريح، ساده و تکان‌دهنده و نو، به رسولِ روياهای عصر خويش و قرون بعد از خود بدل شود.
ابونواس در کودکی يتيم شد. صباحی سرگردان کار و نان و ماوا بود به اهواز. چون مادر به خانه‌ی شوی دوم رفت، او نيز دفترِ ترانه به شال نهاد و از زاد‌بومِ خود به جانب بصره شد. او شيفته‌ی شعر ابن حباب بود و سر در پیِ يافتن کلامی تازه‌تر از او.
در بصره شاگردِ عطاری ايرانی‌تبار شد، بی‌جستجو نماند، سرانجام کوچه به کوچه رفت تا شاعر محبوب خود را بيابد، ابن حباب را يافت و شاگردی او را پذيرفت. هم در مکتب او بود که بُرنا شد. ابن حباب در هر مجلسی، کلام خود را با غزلی از اين نوجوان ايرانی آغاز می‌کرد. او گفته بود "زودا بلندآوازه خواهی شد، اما سر به سلامت نخواهی بُرد." حسن هنوز جوان بود که آوازه‌ی نامش از بصره به کوفه و بغداد رسيد. او خوش آموخته بود نزد آموزگار و روزگارِ خويش. هم به همين ايام تنها به يکی معلم بسنده نکرد، از ابن حباب اجازه گرفت تا در مکتب‌خانه‌های محمد ابن ادريس شافعی، احمد ابن حنبل، محمد ابن جعفر غندريه و خلف احمد حاضر شود. او چشمه‌ی شعر و تشنه‌ی تازگی‌های ديگر بود.
در بصره دل به دختری کنيز بست: جنان، ساغرگيرِ عبدالوهاب ثقفی خراسانی. اما شاعر را پشيزی به روزگارِ پتياره نبود. صاحبِ امر، او را از درگاه خود رماند، و جنان را نيز ميلی به آن آسمان‌جُلِ مجنون نبود. ابونواس به جنان پيغام فرستاد:
دشنامم بده دختر
دل از دست‌داده‌ی بی‌دامنِ توام
اما خيالی نيست
مرا همين بس
که نامم بر زبانِ تو جاری‌ست،
چه دشنام و چه دعا!


ابونواس را کيسه‌ی زر نبود به رسم روزگار، اما رسمِ رويايش بود به بی‌قيدی. سنت می‌شکست و به روشنی می‌گفت: "جز عشق، مرا مذهبی باز نخواهند ديد." و صاحبِ اَمر از ترسِ آبروی خويش و هم به نيتِ شکستِ اصرار ابونواس، سرانجام جنان را به تاجری بصری فروخت، اما بصريان تهمت‌ها و طرفه‌ها بر پسر گلنارِ پارسی بستند، چندان که ناگزير شد بصره را به جانبِ بغداد باز بگذارد. او سی‌ساله بود به اين ايام، و چون به بغداد رسيد، از سوی بانفوذترين خاندان ايرانی يعنی برمکيان، به ويژه فضل ابن يحيی مورد استقبال و حمايت قرار گرفت. و نيز از همين راه به دربار و بارگاه هارون‌الرشيد خليفه‌ی مقتدر بنی‌عباس راه يافت. آيا عَياشِ آواره می‌توانست به سامان شود حتا به موسمی هر چند اندک؟
دشمن‌ترين مزاحم ابونواس، حسادت هم‌سخنان و عنادِ متشرعين نبود، عصيان و نبوغ توامان،‌ او را به پيش‌بينی تقديریِ ابن حباب نزديک‌تر می‌کرد که گفته بود سر به سلامت نخواهی بُرد. ابونواس در بارگاه خليفه، محبوب زنان و منفورِ مردان بود.
دسيسه‌های حاسدان بالا گرفت، خواهر خليفه نتوانسته بود در معاشرت با ابونواس گوی سبقت بربايد، ابونواس به تکثيرِ ميل و خواهر خليفه به خشم. عشق و نفرت به آنجا سر زد که ابونواس به هجوِ خواهر محبوب خليفه برخاست، يحيی برمکی از او آزرده خاطر و هارون پشيمان از آن همه عنايت. پس او را به زندان درافکندند، و از اين ميان تنها امين عباسی ولايت عهد عرب، پدر را از فتوای قتل ابونواس پشيمان کرد.
وساطت امين - جگرگوشه‌ی هارون - خلاصی پسر گلنار پارسی را از محبسِ بغداد رقم زد. شبانه از زندانش وارهاندند، پس با دفتر شورشی‌ترين کلمات خود رو به مصر نهاد، اما راه به کوفه بُرد، صباحی در کوفه کران گرفت، و سرانجام به مصر و به مجلس خصيب ابن عبدالحميد - حاکم مصر - اندر شد به سالی، که خوش‌ترين ايام حيات او بود. بی‌گول و بی‌گزند،‌ عالی‌ترين عاشقانه‌های ضد سنت خويش را در همين روزگار و به سرزمين يوسف سرود. و شگفتا که از ميان کُتب برگزيده، تنها از قرائت غزل غزل‌های سليمان سيراب نمی‌شد، تا آنجا که می‌توان عاشقانه‌های ماندگار او را ادامه‌ی طبيعی اما پَرده‌درانِ غزل غزل‌های سليمان دانست.
ابونواس اين وهله نيز جهان مصريان را بر نتابيد، نامه روانه کرد به جانبِ خاندانِ هم‌تبار خود، به يحيی برمکی، و از او خواست تا فرصتی ديگر به او دهند. و اين عصری است که مردمان عرب در بلاد بی‌کرانه‌ی زمان خود، تنها شعر ابونواس را زمزمه می‌کردند. يحيی برمکی در برابر محبوبيت بلامنازع اين يتيم اهوازی کوتاه آمد و پيغام روانه کرد که بازآ به عقل، در امان ما هستی! پس ابونواس رو به بغداد نهاد، و هنوز به مامن خود باز نرسيده بود که هوادارانش به شهر هلهله کردند که شاعر شاعران عرب به دارالخلافه باز می‌آيد، و از اين ميان امين عباسی هم‌پياله‌ی او شادمان‌تر می‌نمود. ابونواس لاقيدِ نصيحت‌ناپذير، باز هارون‌الرشيد را به ترانکی مکتوب فريفت، باز آمد و باز به صدر مصطبه نشست:
گفته‌اند که ايرانيان به باده‌نوشیِ خويش
اندازه نگه دارند و
بی‌هنگام هيچ سخن نگويند
و من بدين شيوه بود
که شب و زن و شراب را به غارت برده‌ام
من که آواره‌ی آسمان و زمينِ توام ... توتيای تکلم!


که بود اين کلمه‌باز بزرگ، تو گويی، خروش و تَسخر و ترانه،‌ تقديرِ غريبِ او بود. و او باز آرام نگرفت، باز هم زبان به هلاهِل اعتراض گشود، هنوز صباحی نرفته بود از بازآمدنش به بغدادِ بنی‌عباس. که باز بيش از پيش برمکيان را از خود رنجاند و ديگر جای هيچ دفاعی برای خود باز نگذاشت. ابونواس، فضل ابن يحيی را هجو کرد و او را غلام قدرت خواند، و فضل باز هم مدارا کرد، اما در نهايت نتوانست لاابالی‌گری او را برتابد ... تا به روزی که او را از مجلسِ زنانِ دربار باز گرفتند و روانه‌ی زندانش کردند ... مگر اين وهله به "توبه‌ای ديگر" خلاص شود، اما او مظهر مطلق شور و شراره بود. هم در سلاسل بغداد و از محبسِ تاريک خود، خطاب به خاندانِ برمکی سرود، و فضل ابن يحيی را گفت:
زودا
چنان برباد خواهی رفت
که از خاندانت
حتا يکی نشانه بر جريده‌ی عالم
باز نخواهند يافت.


و شگفتا که همين پيش‌گويی نيز حادث شد. هنوز ابونواس به روشنايی بعد از خلاصیِ زندان عادت نکرده بود که سقوط خاندان برامکه آغاز شد، فضل ابن يحيی به نصيحت حسن ابن هانی گوش نسپرده بود، ابونواس گفته بود که "در حکومت خودکامه و در مجلس بيگانه،‌ چه خدمت کنی و چه شورش، سرنوشتِ نهايی يکی است."
حسن ابن هانی باز به گونه‌ای معجزه‌آسا از زندان رها شد، زاويه گرفت و صباحی سکوت کرد، اما اين وهله حاسدانش او را آرام نگذاشتند. دسيسه بود که از هر سو بر او می‌باريد. تهمت‌خورده‌ی بزرگ صبوری کرد، اما شاعران بغدادی چشم ديدن او را نداشتند، سقوط برامکه، داغی عظيم بر دل او گذاشت.
نژادپرستی، غريب‌زنی و ايرانی‌ستيزی، سايه بر بلاد عرب گشوده بود، و ابونواس پسر گلنار پارسی بود. درباريان و وزيران از زبانِ تند او می‌ترسيدند، حتا سکوت او را به ترفندی موقت تعبير می‌کردند. نيشِ کلماتِ کُشنده‌اش را چاره‌ای نمی‌جستند. کمتر قدرت‌مداری بود که قربانی هجو و هجومش نشده باشد. آن‌ها سکوت موقت او را ترفندی زيرکانه دانسته بودند، حق داشتند، زيرا سرشت طغيان‌گرِ او را شناخته بودند. ابونواس به افسانه‌ای بدل شده بود، چندان که زنان دربار هنوز ميل به زيارتش داشتند. ديگر شبی مخفيانه به دعوت آنان پاسخ داد، اما به درگاه بازش گرفتند، و هم دوباره روانه‌ی زندان شد. او بزرگان را هجو کرده بود، و کسی را اين باور نبود که اين شاعر اهوازی، اين فرصت‌طلبِ هوشمند، به خواستِ خليفه کوتاه بيايد. خليفه از محبوبيت او - چه در دربار و چه در ميان مردمان و حتی دشمنان - بيمناک بود، به ويژه اين که خاطر فرزند خود امين را می‌خواست. و باز امين عباسی فرصتی ديگر به حسن داد. آزادی دوباره‌ی او را جشن گرفتند، و اين همه از معجزه‌ی کلام سِحرآميز او بود.
ابن حباب، آموزگار عزيز و نخستين او درگذشته بود، خاندان برامکه قتل عام و يا منزوی شده بودند، و ابونواس تنها مانده بود، او به خلوت خويش و در فراق ياران مويه‌ها کرد و موثرترين مراثی خود را سرود:
مرا با تازيانه‌ی تازيان
راهی به خانه نيست
دريغا ساغر گلرنگ!
مدارا کن عجم‌زاده‌ی بی‌قرار
فروتنی
آخرين ترانه‌ی توست
چرا که اين چکامه‌ی بيتا
چراغی‌ست بازمانده از ملتی
که او را نه کسرايی بازمانده و
نه باربدی!


شعرهای معترض ابونواس از خلوت‌خانه به خوابِ مردمان آمد و دست‌به‌دست شد. دربار از اين راز سر به مُهر آگاه شد، پس می‌گساری او را بهانه کردند و در انظار خاصان، تازيانه و حَدش زدند و باز روانه‌ی زندان شد. گفتنی است که دو شاعر درباری، يعنی آبان لاحقی (ايرانی) و اشجع سلمی (عرب) در تخريب شخصيت ابونواس، چه در بارگاه خليفه،‌ و چه در مجالس و مجامع عمومی، نقشی موذيانه داشتند، چندان که او را حتی جادوگر و جن‌زده معرفی می‌کردند، اين دو بارها از سوی ابونواس بی‌گوشمالی نمانده بودند. البته و در مقابل، دو شاعر بزرگ ديگر، که هرگز از تشويق و حمايت ابونواس پشيمان نشدند. نقل است که می‌گويند ابوالعتاهيه شاعر نامدار قرن سوم هجری قمری، بارها بر منبر کلام اعتراف کرده بود که: "يک بيتِ حسن ابن هانی با شانزده هزار بيتِ من برابری می‌کند. او فخر شعر و کلام عرب است."
نفرين‌شده‌ی بی‌بديل، ابونواس، طی حيات شعر خويش، قريب به پانصد واژه‌ی پارسی - دری - را به حکم نبوغ خود به زبان و فرهنگ عرب وارد کرد که هنوز هم از مهمات واژگان در زبان عرب به شمار می‌روند. او بود که بحرانِ شعر جاهليت را شُست و شکست و جنبش "شعر ابونواسی" را پايه‌ريزی کرد. پسر گلنار، سنگلاخ اطلال و دمن را از دامنِ کلام عرب زدود و جهانی نو پی‌افکند.
او در واقع "حافظ" شعر و فرهنگ امت عربی است هنوز.
ابونواس هنوز به زندان بود که هارون‌الرشيد درگذشت و امين بر اريکه‌ی خلافت نشست.
امين در اولين اقدام، ابونواس را طلبيد، او را از زنجيره‌ی ستم وارهاند و محبتش کرد، اما نمی‌دانست که اين عاقل‌ترين ديوانه‌ی روزگار، نسبت به هيچ قدرت‌مداری وفادار نمی‌ماند، چه رسد به حاکمانِ نو سرير.
ابونواس در فراق خاندان مضمحل‌شده‌ی برامکه، با خاندان نوبختيان، يکی ديگر از خانوارهای بانفوذ ايرانی در بغداد، دوستی‌ها به هم رساند. نوبختيان اهل ثروت و سياسيت و شرعيات بودند، و از آنجا که ابونواس همواره مهيای به کف گرفتنِ عنانِ عيش و عَلَم کردن می به پرده‌ی بی‌ريا بود، اين خانواده نتوانست او را تحمل کند، ابونواس را قهر آمد و به شعری، جبروت آن‌ها را شُست و کنار نهاد. چندان که اسماعيل ابن ابی سهل نوبختی، بزرگ خاندان نوبختيان را ديگر روی بيرون رفتن از خانه نبود. در همين ايام است که او را زهر می‌خورانند، اما زهر بر "زهر" کارگر نمی‌افتد و ابونواس از بستر مرگ به هلهله‌ی زندگی باز می‌گردد:
مرا زندگانیِ ديگری بايد
نه چون تازيانِ سوخته و
نه اين بيابانِ بی‌آب و نان.
شب از فانوس می‌نوشد
فانوس از سپيده‌دم
اما هيچ‌کدام نمی‌دانند
من روزِ خالصِ امروزم
در اين شبِ بلند.


بعد از بی‌اثر افتادن زهر، کينه‌توزان راه و چاره‌ای ديگر جستند: نخست او را بی‌آبرو می‌کنند، و سپس حذفِ نهايی ... به زعم خويش. پس اهل قدرت پی شِبه شاعر مزدوری بنام زنبور کاتب می‌روند. زنبور کاتب به شيوه‌ی کلام و زبان و هم به خطِ ابونواس شعری کفرآميز عليه پيشوای اول شيعيان می‌سرايد و از تمام کُد - واژه‌ها و تکيه‌کلام‌های اين شورشی اهوازی استفاده می‌کند، سپس اين هجويه‌ی غيظ‌آور، دست به دست در بغداد می‌گردد، و چون "اين زهر" مايه می‌بندد، ابونواس بازداشت، محاکمه و روانه‌ی زندان می‌شود. شنيدنی است که اين دسيسه به دستور مامون عباسی به انجام رسيد، يکی بر سرير قدرت و ديگری بر سرير انديشه!
مامون بارها از خراسان به سوی دارالخلافه - بغداد - نامه روانه کرده بود که آوازه‌ی سنت‌ستيزی اين عجم‌زاده تا مرزهای چين و ماچين هم رسيده است.
متشرعين از او به پلشتی ياد می‌کنند و خليفه‌ی مسلمين بايد عليه اين پديده جهدی جدی نشان دهد. اما امين عباسی هرگز برادر خود را پاسخی روشن نفرستاد.
حسن ابن هانی، ابونواس اهوازی ما، اين وهله پذيرفت که پيش‌بينی ابن حباب در حال تحقق است که گفته بود: "بلندآوازه می‌شوی، اما سر به سلامت نخواهی برد." ابونواس در زندان،‌ به سکوتِ مطلق پناه می‌بَرد، و به رَغمِ وساطت‌ها و حمايت‌ها، و حتا تقاضا از او که مامون را مدحی بگو و خلاص! اما او تنها به سکوت خود ادامه می‌دهد. روايت است که او را در زندان مسموم کردند. هنوز به سن شصت نرسيده بود. ابن عمر گويد: "هيچ شاعری نبود در عصر ابونواس که نسبت به نبوغ او در شعر حسد نورزد، حتا نزديک‌ترين دوستانش، ابوخالد پارسی، و تمجيد ابوالعتاهيه از ابونواس نيز شکلی ديگر از حسادت بود."
ابونواس به وقت شهادت،‌ سيصد دينار به ابوالعتاهيه بدهکار بود. ابونواس اهوازی ما، معمار نخستِ‌ جنبش شعر عربی و نجات آن از چنبره‌ی تکرر و اشباع‌شدگیِ عصرِ جاهليت بود. راه و آراء او سرمنشا تفکرات عرفانی از نوع ايرانی آن به شمار می‌رود. چندان که استمرار انديشه و سلوک کلامش را می‌توان در آثار و احوال شاعران بزرگی چون خيام، مولوی و به ويژه حافظ دنبال کرد. دهری‌گری خيام، شوريدگی مولانا، و رندانگی حافظ، وامدار وجودی چون ابونواس اهوازی است. شعر و جهان‌بينی او مويد اين ادعاست.
ابونواس، پياله‌فروشِ خواب نخل و نمازِ غزل، اولادِ بی‌نظيرِ اهوازِ عطر و رود و باد، پسر گلنار پارسی، با آن جعدِ مشکیِ يله بر پيشانیِ بلندش.
می‌گويند روزی هارون‌الرشيد، در انظار و اهل مجلس، به ابونواس گفت:
- از دوزخ نمی‌ترسی، که اين همه کُفر و شراب می‌آوری به کلام؟
ابونواس به اميرالمومنين‌خوانده گفت:
- هر که بگويد آتش، آيا زبانش می‌سوزد؟!
ابونواس با ۱۷۸ شعر عاشقانه‌ای که از او بازمانده است، گوهر عظيمی است که در موطن مادری خود، در ايران ما، چندان شهره و شناخته شده نيست. هنوز شعرهايی از او مانده به مصر که حتا اهل عراق از حضورشان بی‌خبر، و ترانه‌هايی از او مانده به عراق که مصريانش فراموش.
ذهن و ظهور و خط و خيالِ ابونواس نه تنها به شعر مستبد دوران جاهليت پايان می‌دهد، بلکه دامنه‌ی دريايی‌اش سواحلِ آينده‌های دورتر را نيز فرا می‌گيرد. ابونواس توفانی در بغداد به راه انداخت که سه قرن بعد از وفاتش، ساحت فرهنگ و شعر آندلس را نيز درنورديد،‌ عاری از حقيقت نيست اگر ادعا کنيم که اين جاده‌ی ابريشمين، حتا مسافر مغمومی چون گارسيا لورکا را نيز به جانبِ خود فرا خواند. با قياسی شتاب‌زده می‌توان دريافت که شاعران قرن پنجم و ششم هجری در بلاد آندلس که عموما عرب‌زبان بودند تا چه اندازه از روح کلام ابونواس اهوازی تاثير پذيرفته‌اند، از جمله: ابن شهيد: ابن دراج، ابن شراح،‌ ابن اليمانی، ابن سعيد المغربی، غالب ابن ربيع،‌ ابن صفر المرينی، ابوالحسن ابن القبطرنه، ابن حاذم، ابن سراج، ابوبکر الطرتشی، و محمد ابن غالب الرصافی ... که شعرشان در دفتری به نام "رايات المبارزين ..." گرد آمده است.
و بعد از قرن‌ها، رافائل آلبرتی گفته است: "بيش از من گارسيا لورکا بود که روح جُنگِ "رايات المبارزين ..." را دريافت و تاثير اين مجموعه بر فدريکو چنان بود که حتا در نام‌گذاری دفتر خود، از آن سود جست. شعرهای جُنگِ "رايات المبارزين" ديدگان ما را به جهان‌های تازه‌تری باز گشود، و راهِ رسيدن به روح باستانی آندلس را به ما نشان داد. گنجينه‌ای که با کشف آن، ساختار شعر ملی اسپانيا کامل شد." ای کاش رافائل آلبرتی می‌دانست که اين گنج بازمانده از قرن پنجم و ششم، ادامه‌ی کدام ميراثِ بی‌پايان است. از اهواز تا قَرناطه راهی‌ست که تنها ابونواس می‌توانست مسافر ابدی‌اش باشد.


دو قرن سکوت * نهضت شعوبيه * کتاب الاغانی
قصه‌ی قديم * تعلق و تماشا
فهلويات ابونواس * ديوان ابن هانی
غزلِ غزل‌های ابونواس * برگزيده‌ی شعر عصر عباسيان
ديوان الشعر العربی * شاعران شعوبيه
هزار و يک شب
دايره‌المعارف اسلامی (جلد اول، بخش الف)


.



شعرها را با کلیک روی لینکهای زیر بخوانید




 او
سنگسارمان خواهند کرد
از اين اَرايه خواهم گذشت
ماه و چنگ و چراغ
نامش را به من نگفت
برگرديد، مرا بنگريد!
دانايیِ گندم
ليلی ...!
حريفان را يکی
هم ديده‌ی دلِ بی‌قرارِ من
رفتنم رو به کجاست!؟
عبور از دجله
چشم‌اندازِ سربازان خليفه
پارسيان را مَثلی‌ست
سه هم‌سايه
هجرانی
ترانه‌ی تموز
رها کرده‌ی بی‌سرانجامی که منم
جهانی اين همه تاريک
تسليمِ شحنگان
از دستی به ديگر دست
به ميخانه
زرِ مذاب در نافِ سفالينه
عَزازيل
العيش
شبانه‌ی بابلی
سرزمين من
کلمات من ... همه کنيزکان تواند
گُل نخل
بامدادی برهنه از مشيمه‌ی شب
حنظلِ حوريا
هم سايه به سارِ من
کوچه‌های کسری‌نشين
باران شن
حرامی
ميوه‌ی ماه
مادرت ... ای وَلَد چموش!
زنِ تمام
دوتايه
پياله
برای او که عروس دريا بود
مدارا کن
اخترشمارِ بی‌قرارِ اهوازی
يار و ديدار
رخسارِ اَنارواره‌ی آسمانِ غروب
از تماشای العطش
همسايه‌ی ديگرم
خواب خوش در باديه
غريبی‌ها
خداحافظی
تا تو به راه بيايی من هزار کفن پوسانده‌ام جَنان!
نشميله‌ی شامات
نِوِشتا
نظربازِ صراحی‌خوانِ روزگار
حضور ديگری بايَدَم!
از قبايل رَمْل و حنظله!
رويايی ... نه نغمه،‌ نه نماز
بيدار خوابی در قصر نديمه
خطابه‌ی روزِ قرار
پرسه
شفا
من و وزير و مات
اَخر
فهم انار و فرودِ ريحانه
تلخابی از اين دست بر آتشِ غليظ
برو ... ابونواس!
دُرّاعه‌ی رُهبانی
نه روز و نه شب
پروردگارا ...!
بَرمَک
همان بيدارْخوابِ هميشه منم
معما
دوستت نمی‌دارم ای باران
بی‌هنگام‌تر از عطر ياس
آواره‌ی آسمان و زمينِ توام توتيا!
ما ايرانيان
به گاهِ قرار که لکنتِ گريه آغاز می‌شود.
خاموشی نابهنگام
چه می‌دانيد ...!
تازيانه‌ام بزنيد
منصوره و آخرين خوابِ زن